چهار نقطهی مهم در ايران از نظر حجم
مطالبات و شورشها و جنبشهای قومی به عنوان نقاط قرمز يا
مناطق بحرانی هميشه برای حكومتهای مركزی مهم و
تنشآفرين بوده است: كردستان،
خوزستان، بلوچستان و آذربايجان. اينجا هدف
بازگويی تاريخ شورشها و درگيریها
در اين مناطق نيست كه همه به آن
واقفند. فقط چيزی كه اينجا يادآوری
میشود اين است كه دقيقاً از مرداد سال
گذشته و روی كار آمدن دولت جديد،
ابتدا در مناطق كردنشين كردستان و
آذربايجان غربی، سپس در حوادث
خوزستان، پس از آن حوادث سيستان و بلوچستان
و بعد آذربايجان ظرف همين چند ماه و
در اولين سال روی كار آمدن دولت جديد،
ملتهب شده و حوادث ناخوشايندی در آن
رخ داده است. آيا اينها همه تصادفی است؟ مسألهی داخلی و ضعف
دولت مركزی است يا دخالت عاملی خارجی؟ آن 75
ميليون دلار كذايی؟ تئوری توطئه؟ يا
تراكم مطالبات قومی؟ در زمينه تئوری توطئه تفسيرش با صاحبنظران.
شايد بهتر باشد در مورد مطالبات قومی بگوييم
كه حداقل عيان است و نياز به شاهد و
مدرك ندارد.
چرا كرد و بلوچ به قاچاق و آنسوی مرز پناه
میآورد؟ چرا عليه تبعيضات موجود سر
به شورش برمیدارند؟ برای اين كه جدا
از نقض اصل پانزده قانون اساسی در
تمام دستگاه عريض و طويل دولت راهی برای تقسيم قدرت با آنان
نگذاشتهاند، برای اين كه تبعيض نژادی و مذهبی برخلاف
تمام پوستههای ظاهری آن به طرز
شرمآوری در برخورد فرهنگها وجود دارد.
برای اين كه راه نان درآوردن و
تأمين آينده فرزندانشان را بر آنها
بستهاند. در سراسر اين مناطق به
اندازهی شهر كوچك ساوه كارخانهای نيست.
در سيستان و بلوچستان خشكسالی كمر
مردم را شكسته. روستانشينان به شهر
میآيند كه از فقر بگريزند. در
شهرها نيز وقتی همه چيز در چنبرهی دولتی است معيارها بر اساس
مذهب و سياست تعيين میشود و كرد و بلوچ و ترك بيچاره
هم كه تنها موقع انتخابات صاحبان
اصلی و سر و دم ايران زمين محسوب
میشوند، ناگزيرند به قاچاق يا
روشهای زيانبار برای تمام كشور پناه
ببرند كه مستقيماً بر آيندهی همگان
تأثير میگذارد.
■ آخرين
تصويری كه از كردستان به ياد دارم
مدتی پيش بود. خانوادهای سر جاده ضجه
میزدند. ستاد مبارزه با قاچاق كالا
پدر خانواده را به ضرب گلوله كشته
بودند و خون دلمه بستهی او بر
آسفالت جاده ريخته بود. اين صحنهها
معمولاً از ديد رسانهها و ديگران
پنهان میماند. از قاچاقچيان عمده كه
بگذريم، بسياری از آنان به اصطلاح
قاچاقچيان خردهپا هستند. آنها به اميد
نجات خانوادهشان از فلاكت يا كار
برای افراد عمدهتر، از آن سوی مرز
تركيه و عراق از اشنويه و پيرانشهر
و سردشت و بانه و مريوان و پاوه چند
طاقه پارچه و دو سه كارتن چای و
صابون میآورند و دردمندانه كشته میشوند.
نام اين كار «قاچاق» است. میگويند
به اقتصاد ضربه میزند. اين درست است.
بايد با قاچاق كه سرطان اقتصاد است
برخورد شود. قاچاق نشانهی يك بيماری اقتصادی و اجتماعی است.
دوستی از اساتيد دانشگاه میگويد: اما كدام اقتصاد
عزيز جان!؟ اين اقتصاد بيمار و
بيعار؟ از آن سو كشتی كشتی اجناس چينی و
آسيای جنوب شرقی وارد میشود كه پدر
اقتصاد را درآورده و از اين سو
هموطنان مستأصلت را به نام مبارزه
با قاچاق به خاطر چهار طاقه پارچه و دو
كارتن چای و موز با روشهای
ضدانسانی به گلوله میبندی بی اين كه نان آنان
و آيندهشان را تأمين كنی و بی اين
كه حتی مشكل مينهای مرزی باقيمانده از
جنگ را كه هر سال تلفات میدهد
برايشان حل كرده باشی. چرا در سرخس و
آستارا و ديگر مرزها اينطور نيست
كه آن هم مشكل قاچاق كالا را دارد. آيا
رونق و ساماندهی بازارچههای مرزی و
ساخت منطقه آزاد تجاری بر آنان حرام
است؟
اينجاست كه میگويی كردستان ناامن و لانهی
ضدانقلاب است تا
برخی از اين نان خونين نيفتند. اينجاست كه
كرد ايرانی همان كردی كه توسط
ارتش بعث در عراق و ارتش تركيه به
خاطر بهجا آوردن آيين ايرانی نوروز
سلاخی و تيرباران میشد، همان كردی
كه رنج سالها جنگ و گلولهباران و
تاولهای شيميايی و داغ آوارگی و
محروميت را به جان خريد تا هويتش به
عنوان يك انسان محفوظ بماند،
آوارهی سرزمينهای ديگر میشود يا وقتی میبيند دور او و در
خانهاش ديواری آهنين از تبعيضهای مكرر كشيده شده
سكوت میكند و اين فنری كه مدام آن
را در مشتت میفشاری بالاخره با خسته
شدن اين مشت، روزی باز میشود و
ويران میكند هر آنچه را كه در اطرافش هست
و كردستان نيز بيش از يكصد سال
تجربه و سابقهی جنبش ملی و قومی دارد.
عربهای خوزستان، بلوچها،
آذربايجانیها و تركمنها نيز همينطور. با
خشونت دوجانبه و تهديد و تحديد و
ارعاب چيزی حل نخواهد شد.
واقعيت اين است كه در چنين كشوری با اين
طرز نگاه، «بحران» يك چيز دائمی و
غيرقابل اجتناب و غير قابل ريشهكنی
است، مهم مديريت بحران است كه بسياری مبنا را بر سركوب
گذاشتهاند. اين در هر حكومتی در حال و آينده پيش خواهد
آمد و در صورت ادامه همين رويه
تفاوتی نخواهد كرد كه چه حكومتی باشد.
■
در مورد مذهب گفتن نيز آنقدر تابو و ضد آن به وجود آمده كه
كسی جرات
شكستن هر دو حريم را ندارد! فقط اشارهای
میشود به اين نكته كه
ضدفرهنگهای بسياری در خانوادههای
ايرانی نسبت به اقليتهای قومی و مذهبی وجود دارد كه اين به
عنوان شاخصهی مهم تعليم و تربيت كودكان ودر حقيقت به
صورت نوعی تعصب به جامعه و سپس
حكومتها تزريق میشود. نظير مراسم و
اعتقادات خرافی و بیپايه كه به
صورت آموزههای خرافی در بسياری از
خانوادههای ايرانی هست و هيچ ربطی
به دين ندارد. بحث بسيار گستردهتر و
تنشانگيزتر از اين كلیگويی است و
عاقلان نيز مقصود را درك خواهند كرد.
■
ما احساسات عمومی داريم تا افكار عمومی. گاهی واكنشهای حيرتآور
جمع،
تمام تحليلها و تفسيرها و پيشگويیهای
رسانهها و تحليلگران و
كارشناسان را چنان به هم میريزد كه
تا مدتها شوك ناشی از آن بر جا
میماند. بسيار پيش آمده كه در
مسائل سياسی و اجتماعی، مردم ايران به دليل
عدم يكدست بودن بافت قومی و افكار
عمومی، «حماسه»ها! خلق كرده و تمام
تحليلها و تفسيرها را نقش بر آب
كردهاند! آنقدر با افكار عمومی (همان
احساسات عمومی) مردم در طول اين
سالها به انحاء مختلف از سوی رسانههای مختلف بازی شده كه هيچ
يكدستی و قابليت پيشبينی برای آن باقی نمانده است.
میبينی يكباره گروهها يا افرادی
كه مدتها در بدترين شرايط و اهانتها و
ستمها سكوت كردهاند در يك رويداد
ساده آنچنان برمیآشوبند كه بسياری فكر میكنند «اصل» ماجرا
همان بوده و با پاك كردن صورت مساله، همه چيز حل
خواهد شد.
شايد اگر اين تودههای مردم به اندازهی
همين جزئيات در
ديگر مسائل اجتماعی و سياسی حساسيت داشتند
و مطالبهی حق میكردند و
خواستار ارائهی حق و اجرای قانون
درست بودند، ما امروز اين وضعيت را
نداشتيم. اما اين جرقهها در تراكم
مطالبات است كه انفجار به وجود
میآورند و اين نشان میدهد كه
مديريت بحران و توزيع عدالت يك جای كارش
میلنگد.
● دوستی
تعريف میكرد ميان اهالی سادهدل منطقهای شايع كرده بودند كه
«پرتقال خوني» كه تازه به آن منطقه آمده بود محصول
جمهوری اسلامی است كه برای كشتن
اهالی آنجا، نشستهاند و به پرتقالهای معمولی خون مسموم تزريق
كرده بودند! سالها گذشت تا مردم مطمئن شدند كه آن
محصول پيوند پرتقال و انار بوده. در
چنان فضای به شدت عصبی و
مخالفتگرايانه نيز كه همه همرنگ
جماعت میشوند، معمولاً درك واقعيت و
انصاف مشكل است. مردم سادهدل
شايعات ساده و عاميانه را زود باور میكنند
و میپذيرند اما «واقعيات» و
رخدادهای اصلی و حقيقی برايشان مفهومی ندارد.
آنجاست كه «شايعه» و گسترش آن به
عنوان مهمترين منبع خبری جوامع سنتی كه
بر اساس «راويت شفاهي» است، ويران
میكند و عصبيت میانگيزد.
شايعه
پديدهی بسيار وحشتناك و ويرانگری
است. مانند يك گلوله كوچك برف كه از
بلندی سرازير می شود و به تدريج
بزرگ و بزرگتر میشود و بعد تبديل به
بهمنی میشود كه سر راه خود هر چيزی
را وحشيانه و بیمهابا نابود میكند.
بسياری افراد به خاطر شايعات مختلف
جان باختهاند و برخی شورشها كه از يك
رخداد ساده آغاز میشود و به تدريج
افراد به آن شاخ و برگ و ابعاد
حيرتآوری میدهند، از همان فرهنگ
توسعهنيافتگی رسانه میآيد. از همان
فرهنگ سانسور مركزيتگرايی میآيد
كه خود را اكثريت تصور میكند در حالی كه اقليتها بيشتر در
اكثريتند.
■
اينترناسيوناليست بودن و
جهانوطنی فكر كردن يك ايده و مكتب
انسانی است. ناسيوناليست بودن و
ملیگرايی و حب وطن نيز همينطور.
اما بعضی در اين موارد (به ويژه احزاب
سياسی مختلف) در هر دو جنبه افراط و
تفريط میكنند. تا جايی كه از يك سو
به جای جهانوطنی و همزيستی مسالمتآميز
با ديگر ملتها، نوعی اختگی ملی را پيشنهاد میكنند كه هر چه
ديگران میكنند درست است و ما غلط! يا با
قياس با ديگر سرزمينها القا میكنند
كه آنها هر چه میكنند فرهنگ ايرانی نيز بايد همانها را انجام
دهد، چون دنيا دهكده جهانی است! و بر عكس آن به
دامن شووينيسم و عصبيت قومی و ملی
افتادن و يا تظاهراتی چون راسيسم و
ملیگرايی افراطی و يا در شكل مذهبی
افراطی خود را جزئی از امت واحده
مسلمان ديدن! كه همهی اينها در
جهانِ نيازمند به مسالمت و ارتباط به دور
از تعصب مطرود است. مخصوصاً اين كه
اين «بازار» است كه نرخ و ارزش ملتها
را تعيين میكند نه اعتقادات و نژادها.
نگاه به عربستانی كه حدود 9 درصد
ثروت ايالات متحده را در دست دارد
يا كويت و امارات مسلمان را با نگاه به
ديگر كشورهای مسلمان از جمله ايران
بنگريد تا تفاوت را احساس كنيد.
■
اشتراكات فرهنگی و زبان فارسی به عنوان پيوندی ميان اقوام
ايرانی
قرنهاست
به خوبی عمل كرده و اين مجموعه را به نام ايران پايدار نگه
داشته است. اگر چه برخی فدراليسم را در شكلی
افراطی تعريف كرده و موجب گمان
تجزيهطلبی شدهاند و نقدهايی هم به فدراليسم وارد است اما در
شكل تفريطی آن يعنی سانتراليسم موجود،
به عنوان هيولايی كه تمام امكانات را در
مركز ايران و در شهر تهران متمركز كرده، با
افزايش جمعيت، خطرات بيشتری را برای
آينده مردم در پی خواهد داشت. هر چند برچسب تجزيهطلبی در
ادبيات سياسی ما هنوز مرسوم است و به
كرات از آن استفاده میشود اما اگر اين فكر
و عقيده از سران نظام و از بالا تقويت شود
شايد بهتر از دهها نوع شعار و
راديكاليسم باشد كه ما در پايين به آن نرسيديم. تهران با آن
سانتراليسم لجوجانهاش در حال احتضار
است. شايد حوادثی رخ دهد كه شاهد فاجعه انسانی بزرگی در آن
باشيم. شايد مجموعهای اين سوءمديريتها و سوءرفتارها و
سوءفرهنگها ايران را به سمت بالكانيزه شدن
سوق دهد. شايد از ميان اين جوامع تودهوار
با انديشههای گوناگون نسلی ظهور كند و ايران را به اين
راه بكشاند و آن وقت شايد اين تاسف بر جا
بماند كه چرا از فرصتها و زمان
استفاده نشد كه در چهارچوب فدراسيونی منطقی و همهپذير، ايرانی
واحد حفظ شود و شايد جز نگهداری اين
مجموعهی غيرقابل كنترل با شعار بیثمر وحدت
ملی، همين دو راه در آينده پيش رو باشد: يا
بالكانيزه شدن يا فدراليسم.
|