هراس من
از
آن است كه زمانى بطور واقعى متوجه آثار و عواقب شومِ جنگ شويم
كه
براى جلوگيرى از آن ديگر خيلى دير شده باشد، از اينرو اكنون
وقت آن است
كه
همهى نيروهاى ميهنپرست و مردمدوست تصورات واهى را كنار
گذارند و
يكصدا در برابر جنگ و در برابر همه كسانى كه براى
ماجراجويیهاى نظامى
رجزخوانى میكنند، ايستادگى كنند.
معادلهى مجعول
و
عاميانهاى را در سطح جامعه تبليغ میكنند كه گويا هركس در
مورد عواقب
مداخله بيگانه و مخالفت با جنگ و تجاوز نظامى صحبتكند، از
موضع جمهورى
اسلامى يا حمايت از آن صحبت كرده است. اين ادعايى بیاساس است
كه
مطرحكنندگان آن میخواهند بهكمك آن دست به نوعى "ترور فكر"
زده و
بيگانهپرستى خود را در پشت آن پنهان سازند. نظامهاى سياسى
میآيند و میروند، آنچه مستمر و ماندنى
است
جامعه و مردمند و كسى بهخاطر حاكميتها جامعه را بهباد
نمیدهد.
روشنفكران دينى"
كه ظرف دو دهه گذشته به ضرب امكانات و تريبونهاى
همين نظام
حاكم بر جريانهاى فكرى جامعه و جنبش دانشجويى تسلط يافتند،
چيزى بيش
از اين نبوده است كه آن ارادهى مبارزهى احتمالى نسل گذشته را
خاموش و به
فراموشى و انفعال بسپارند
و يك نسل بی آرمان درست كردند. از طرف ديگر،
دوستانى كه دو سه دههى پيش با لنين و لنينيسم "يهقل
دوقل"
بازى
میكردند و امروز پس از يكى دو دهه تبعيد سياسى و خارجنشينى
نسبت
بهمواضع
گذشتهى خود ترديدكرده و راه رشد سرمايهدارى را موعظه میكنند،
نه آن روز لنين و لنينيسم را فهميده بودند و نه امروز می دانند
سرمايه داری در عصر امپرياليسم يعنی چه!
امريكا و كانادا 3درصد
و اروپاى غربى نيز با همهى
نقش و
اهميتى كه در صحنهى اقتصاد جهانى دارد فقط
2
درصد ذخاير
شناختهشده نفت جهان را در اختيار دارند و اروپاى شرقى و
اتحاد شوروى
سابق كه طى
پنجاهسال قطرهاى نفت از خارج وارد نمیكردند بر روى هم فقط
7درصد
ذخاير جهانى نفت را دارند، اما منطقهى خاورميانه يكجا صاحب
65
درصد ذخاير
مزبور است. پيشبينى وزارت انرژى ايالات متحده در سال 2002
تقاضاى
جهانى نفت
طى بيست سال آينده را از 77
ميليون بشكه در روز (كه مربوط به زمان
اين برآورد
است) تا 120 ميليون بشكه
درروز پيش بينی كرده است. ريشه های رويدادها اينجاست.
در مناقشهى جارى در مورد ايران، سؤال اصلى و پايه اين است كه
هدف واقعى
آمريكا در خاورميانه و ايران چيست؟ زيرا تازمانیكه براى اين
سؤال يك جواب
يقينى و قابل اتكا نداشته باشيم، يا زمانى كه ندانيم نيّت
واقعى و نهايى
حريف در اين بحران چيست، خود نيز نمیتوانيم تصميم بگيريم كه
در برابر آن
چهگونه بايد عمل كرد، و بهعبارت ديگر نمیتوانيم در مورد
روند جارى هم
موضع درستى اتخاذ كنيم.
ادعاى سردمداران سياست خارجى آمريكا در اين زمينه خيلى ساده
است. آنها
میگويند هدف آمريكا از مداخله در اين منطقه گسترش دموكراسى و
حقوق بشر
است. بنا به اين ادعا، آن نظامى كه در حال حاضر بر جهان مسلّط
است و
آمريكا سركردگى آن را بهعهده دارد، هيچ نيت و هدف و
منافعديگرى در اين
منطقه و در پس اين مداخلات ندارد. شيفتگان آمريكا در منطقه و
در ايران نيز
همين گفتهى سادهلوحانه
را تكرار میكنند. اما آيا همهى مردم منطقه و
ايران آنقدر خام و سادهانديشند كه موضوع را بههمين سادگى
تلقیكنند؟ در
سطور زير - تاحدیكه در حوصلهى اين مقالهى كوتاه بوده است-
كوشيدهام به
اين سؤال پاسخ دهم. اما يك سؤال ديگر هم مطرح است و آن اين است
كه آيا
وقتى حقوق و آزادیهاى ملتى سلب و لگدمال شده و بهعلت سلطهى
ارتجاع راه
توسعه و ترقى آن ملت مسدود میشود، بازپسگرفتن اين حقوق و
آزادیها و
گشودن راه توسعه و پيشرفت آن ملت، وظيفهى يك ملت ديگر يا يك
قدرت قهار
بيگانه است؟ در كجاى تاريخ اين
وظيفهى يك ملت را،
بهجاى خود او، ملت يا
كشور ديگرى انجام داده است؟
هواداران مداخلهى بيگانه كه نه معنا و عواقب چنين مداخلهاى
را درست
میشناسند و نه از معنا و عواقب جنگ براى مردم خبر دارند،
معادلهى مجعول
و عاميانهاى را در سطح جامعه تبليغ میكنند كه گويا هركس در
مورد عواقب
مداخلهى بيگانه و مخالفت با
جنگ و تجاوز نظامى صحبتكند، از موضع جمهورى
اسلامى يا حمايت از آن صحبت كرده است. اين ادعايى بیاساس است
كه
مطرحكنندگان آن میخواهند بهكمك آن دست به نوعى "ترور فكر"
زده و
بيگانهپرستى خود را در پشت آن پنهان سازند. موضع من در برابر
جمهورى
اسلامى روشن است اما میخواهم بهكسانى كه چنين تصور خطايى
دارند يادآور
شوم كه طرفهاى درگير در اين ماجرا فقط حكومت آمريكا و جمهورى
اسلامى
نيستند. در اين كشمكش طرف سومى
هم وجود دارد كه گويا قرار است قربانى دست
و پا بستهى اين كشمكش باشد، گرچه درنهايت پرداخت هزينهها و
تحمل زخمها
سهم او است نه سهم هيچيك از دو طرف ديگر. اين طرف سوم مردم
ايران هستند و
من میكوشم از موضع اين طرف سوم بهماجرا نگاه كنم. موجوديت
جامعه چيزى
جدا از موجوديت نظامهاى سياسى گوناگونى است كه هر يك چند
صباحى بر آن
حكومت میكنند. نظامهاى سياسى
میآيند و میروند و آنچه مستمر و ماندنى
است جامعه و مردمند و كسى بهخاطر حاكميتها جامعه را بهباد
نمیدهد
.
بايد از موضع حفظ موجوديت و سرنوشت تاريخى جامعه و مردم مسأله
را مورد
بررسى قرار داد، و جنگ كه ظاهراً هر دو طرف ديگر اين كشمكش
گوشهى چشمى به
آن دارند، براى مردم جز مرگومير و كشتار، ويرانی، پريشانی،
انهدام
زيربناى اقتصادى و ثروتهاى ملی، قحطی، فقر و فاقه و بيمارى و
تشديد
اختناق ارمغانديگرى ندارد. بهاى چنين جنگى را هر كس كه
شروعكند فقط مردم
خواهند پرداخت. از اينرو میخواهم از اين موضع آينهاى در
برابر شيفتگان
ناآگاه و سادهانديش مداخلهى بيگانه بگيرم تا بتوانند آنچه
را كه
اينروزها آشكار و بدون شرمندگى تبليغ میكنند، بهتر بشناسند.
اما علاوه بر اينان، روى سخنم با آن تودهى وسيعترى هم هست كه
چون از
فشار و اختناق بهجان آمدهاند، در ميان آنان اين تصور قوت
گرفته است كه
شايد مداخلهى بيگانه فرجى باشد. اينان به زبان روشنتر در
انتظار
نشستهاند كه با كشتههاى ديگران و با هزينهى ديگران روز
بهترى فراهم آيد
و آنگاه آنان، بیهزينه از آن بهرهمند شوند. اين، خيالى باطل
است و
عقوبتى سخت، كيفر چنين خامطمعى عافيتطلبانهاى است. چگونه
میتوان
پذيرفت كه كشور بيگانهاى از آنسوى كرهى خاك به خاورميانه
بيايد، از
مردم خود كشته بدهد و از ثروت خود هزينههاى نجومى صرفكند
براى اينكه
ملتديگرى از دموكراسى و حقوق بشر برخوردار شود؟ و اگر چنين
فرض
سادهلوحانهاى پذيرفتى نباشد، پس بايد بهدنبال هدفها و
انگيزههاى
واقعى اين مداخله باشيم.
نكتهى ظريف و پراهميتى كه معمولاً به آن توجه نمیشود (واين
بیتوجهى
موجب سوءتفاهم بزرگى میگردد) اين است كه خواستهى مردم ايران
استقرار يك
نظام دموكراتيك در كشور است كه حقوق و آزادیهاى آنها را
تأمين و راه
توسعه و پيشرفت جامعه را بگشايد و اين ارتباطى به اهداف آمريكا
كه
خاورميانه را بهعنوان بخش حساسى از استراتژى جهانى خود تلقى
میكند،
ندارد. بهعبارت ديگر آمريكا براى احقاق حقوق مردم ايران به
منطقه نيامده
بلكه هدف آن كنترل نفت بهوسيلهى نيروى نظامى و تغيير
جغرافيايى سياسى
منطقه در جهتى است كه با نيازهاى استراتژى تازهى ليبراليسم نو
همخوانى
داشته باشد.
اما جامعهاى كه همواره در انتظار باشد تا ببيند ديگران براى
او چه تصميمى
گرفتهاند، جامعهاى نابالغ است كه بهخود اين باور را ندارد
كه میتواند
براى خود تصميم بگيرد و در سرنوشت خود دخالتكند. بسيارى از
كسانى كه
امروز در جاى گرم و نرم و امن نشستهاند و مبارزات و خطمشى
نسل گذشته را
در رژيم پيشين مورد نقد قرار میدهند و آنان را محكوم میكنند،
توجه
ندارند كه نسل گذشته دستكم به توانايى خود براى تغيير نظام
اجتماعى حاكم
بهطور جدى ايمان داشت و الا جان خود را به كف دست نمیگرفت و
بهميدان
نمیرفت. آن نسل اگر در تحقق آرمانهاى خويش هم با شكست مواجه
شد، لااقل
به ميدان رفت و شكست خورد. نسل كنونى جرأت و جسارت به ميدان
رفتن را هم
ازدست داده و در انتظار معجزهى ديگران نشسته است. در هر
مبارزه احتمال
پيروزى و شكست هر دو وجود دارد. نسل گذشته بلوغ و توانمندى
مبارزهكردن و
اعتقاد به نيروى خود براى تغيير زندگى خويش را داشت و به اين
مبارزه دست
زد؛ نسل كنونى چشم و اميد به دست ديگران بسته، بهآن بلوغ
نرسيده كه خود
را يكطرف مبارزه وعامل تغيير بداند و هنگامى كه بهطور جدى به
تغيير نظام
اجتماعى فكر میكند، چنان اين چشمانداز برايش دور و غيرعملى
مینمايد كه
گويى دربارهى يك سيارهى دوردست و خيالى فكر میكند. آيا هنر
برخى
"روشنفكران
دينى"
كه ظرف دو دههى گذشته به ضرب امكانات و تريبونهاى
همين نظام حاكم بر جريانهاى فكرى جامعه و جنبش دانشجويى تسلط
يافتند،
چيزى بيش از اين نبوده است كه آن ارادهى مبارزهى احتمالى نسل
گذشته را
خاموش و به فراموشى و انفعال بسپارند و
نسلى بیآرمان و
بیاعتقاد به
نيروى خود بپرورند كه مصرفكنندهى سطحى و خام موهومات
نوليبرالى است و طى
يك فرايند خزنده و تدريجى مالاً سر از اردوى شيفتگان آمريكا در
آورده است؟
براى كسى كه از امپرياليسم و ماهيت و پيشينهى آن آگاهى و
شناخت متعارفى
داشته باشد، تشخيص هدفها و انگيزههاى مداخلهى جارى آن در
اين منطقه
دشوار نيست، اما نظرات عاميانهى آن گروهى كه براى تعيين
سرنوشت خويش در
انتظار مداخلهى آمريكا نشستهاند و عموماً بر آنچه راديوها،
فرستندههاى
ماهوارهای، مطبوعات و ساير رسانههاى تبليغاتى امپرياليستى در
اين زمينه
اشاعه میدهند متكى است و امپرياليسم هم بهكمك همين سياست
تبليغاتى و
جوّى كه از اين طريق در ميان مردم عادى بهوجود میآورد،
مداخلات خود را
توجيه و نفوذ خود را میگسترد. اگر امروز اطلاعات و
اظهارنظرهاى برخى از
مردم كوچه و بازار و حتى برخى فعالان اجتماعى ما در اين زمينه
در سطح
تبليغات سطحى سياسى و ژورناليستى است و در مورد تهاجم كنونى به
منطقه،
موضوع را صرفاً در سطح شعارها و توجيهات سياسى و حقوقى
(مسألهى دموكراسى
و حقوق بشر) میبينند، علت اين است كه در مورد ماهيت و اهداف
اين نظام و
منافع و سياستهاى آنكه در جهت تأمين آن منافع و مصالح طراحى
شده است، در
جو نوليبرالى دو دههى گذشته آگاهى كافى به جامعه داده نشده
است.
اما نظام سرمايهدارى در درجهى اول يك نظام اقتصادى يعنى
شيوهى توليد،
تجارت، صدور سرمايه و كسب سود است نه يك نظام حقوقى و سياسی.
......
تأمل
در ماهيت انگلى و فاسد سرمايهى مالى و شيوههاى كسب سود آن كه
در
دورهى جهانیسازى چنين سلطهاى بر مجموع نظامجهانى
سرمايهدارى حاصل
كرده است، يادآور نظريهى لنين و تأكيد بسيار او در مورد ماهيت
سرمايهى
مالى است. دوستانى كه دو سه دههى پيش با لنين و لنينيسم "يهقل
دوقل"
بازى میكردند و امروز پس از يكى دو دهه تبعيد سياسى و
خارجنشينى نسبت
بهمواضع گذشتهى خود ترديدكرده و راه رشد سرمايهدارى را
موعظه میكنند،
اگر همان روزگارى كه لنين و لنينيسم وِرد زبانشان بود، مفهوم
اين
نظريهى لنين را كه میگويد "سرمايهدارى در عصر امپرياليسم
بهعلت پيدايش
اوليگارشى مالى و غلبهى سرمايهى مالی، سرمايهدارى انگلصفت
و رو به
تباهى است" درك كرده بودند، امروز كه عملكرد اين سرمايهى
مالى بيش از هر
زمان ديگرى با آن تصوير انطباق يافته است، بهاين راحتى از
مواضع گذشتهى
خود عدول نمیكردند. اينان نه
آنروز واقعاً دريافته بودند كه معناى آن
انديشه چيست و نه امروز میفهمند معناى راه رشد سرمايهدارى
چيست
و در
شرايط حاضر جهانی، سرمايهدارى خارج از نظارت بهكجا میانجامد.
اين تصوير عمومى مناسباتى است كه ليبراليسم نو بهدنبال تحميل
سلطهى آن
بر نيمهى جهان است اما درمورد خاورميانه بهطور اخص ساير
ملاحظات
تحتالشعاع مسألهى نفت و اهميت آن در تحولات آيندهى اقتصاد
جهان است. از
اين لحاظ خاورميانه يكى از
حساسترين بخشهاى استراتژى قدرت جهانى آمريكا
است. جنگ بر سر سلطه بر منابع
انرژى مسألهى سادهاى نيست. تسلط آمريكا بر
اين منطقه نهتنها براى خود اين كشور حياتى است بلكه چين را
بهعنوان يك
قدرت نوپديد و روبهرشد و علاوه بر آن،
اروپا و ژاپن را در
زمينهى
حياتیترين نياز آنان در بخش انرژى بهطور روزافزونى به يك
رژيم نفتى
خاورميانهاى كه تحت سلطهى آمريكاست، وابسته خواهد ساخت. در
مورد كشورى
كه مصرفكنندهى بيش از 25 درصد توليدات نفتى جهان است اما خود
با كانادا
بر روى هم بيش از سهدرصد ذخاير شناختهشدهى نفت جهان را
ندارند، اين
سياست قابل درك است. آنچه دونالد كاگان صاحبنظر سياسى دست
راستى و استاد
دانشگاه ييل در جريان بحران عراق اظهار داشت، موضوع را به
روشنى و بهطور
موجز بيان میكرد: "هر وقت كه ما مسايل و مشكلات اقتصادى
داشتهايم. اين
مسايل و مشكلات در نتيجهى اختلال در
تأمين نفت ما بهوجود
آمده است. اگر
ما نيرويى در عراق داشته باشيم، هيچگونه اختلالى در تأمين نفت
ما بهوجود
نخواهد آمد."
توجه به اين واقعيت كه آمريكا با همهى وزن و اهميتى كه در
تحولات جهانى
دارد،- بهاضافهى كانادا- بر روى هم
3درصد
و اروپاى غربى نيز با همهى
نقش و اهميتى كه در صحنهى اقتصاد جهانى دارد فقط
2
درصد
ذخاير
شناختهشدهى نفت جهان را در اختيار دارند و اروپاى شرقى و
اتحاد شوروى
سابق كه طى پنجاهسال قطرهاى نفت از خارج وارد نمیكردند بر
روى هم فقط
7درصد
ذخاير جهانى نفت را دارند، اما منطقهى خاورميانه يكجا صاحب
65
درصد
ذخاير مزبور است، اهميت اين منطقه و ماهيت بحرانهاى سياسى
آنرا
بهتر آشكار میكند (نمودارضميمه كه در نشريهى ذخاير نفت خام و
گاز طبيعى
جهان شمارهى اول ژانويهى 2001 درج و در سرمقالهى دسامبر
2002 "مانتلى
ريويو" نقل شده است در اين زمينه بسيار گويا است.) بهعلاوه
توجه به اين
واقعيت كه بنا به پيشبينى وزارت انرژى ايالات متحده در سال
2002 تقاضاى
جهانى نفت طى بيست سال آينده از
77 ميليون بشكه در روز
(كه مربوط به زمان
اين برآورد است) تا 120 ميليون
بشكه در روز افزايش خواهد يافت كه عمدهى
اين افزايش به آمريكا و چين مربوط میشود، زواياى مسأله را
بهتر روشن
میكند. البته درهمهى مراحل حيات نظام سرمايهدارى منافع و
ملاحظات
گوناگون اقتصادى سياسى و نظامى درهمتنيده و با ارتباطات و
تأثيرات
متقابلى كه بر هم دارند، چون يك كل واحد عملكرده و میكنند،
اما مسألهى
نفت هم در خاورميانه فقط يك مسألهى اقتصادى نيست و علاوه بر
چشمانداز
كسب سود هنگفتى كه از اين منابع عظيم براى شركتهاى بزرگ
سرمايهدارى وجود
دارد، ملاحظات سياسى و استراتژيك مربوط به اين منطقه هم هر يك
به نوعى زير
تأثير مسألهى نفت قرار دارند.
با توجه به آنچه گفته شد، خامى و سادهانديشى دربارهى روند
جارى يا
سهلانگاشتن مسأله و در غفلت رهاكردن جامعه عواقب سنگينى دارد
و هراس من
از آن است كه زمانى بهطور واقعى متوجهى آثار و عواقب شومِ
جنگ شويم كه
براى جلوگيرى از آن ديگر خيلى دير شده باشد. از اينرو اكنون
وقت آن است
كه همهى نيروهاى ميهنپرست و مردمدوست تصورات واهى را كنار
گذارند و
يكصدا در برابر جنگ و در برابر همهى كسانى كه براى
ماجراجويیهاى نظامى
رجزخوانى میكنند، ايستادگى كنند؛
زيرا در شرايط حاضر در چنين چشماندازى
جز تشديد اختناق و سركوب و پسرفت ضددموكراتيك براى مردم چيز
ديگرى وجود
ندارد. |