احمدی نژاد ، در
سفر خود به اندونزی در مقابل پرسش های خبرنگاران در باره نامه
وی به جرج بوش رييس جمهور ايالات متحده آمريكا و بی ربط بودن
آن با مشكلات روز جواب داده است: "اصولا مساله هستهای را مهم
نمیدانيم كه بخواهيم در مورد آن نامهای بنويسيم."
به روايت خبرگزاری جمهوری اسلامی ادامه داده است:
"اين نامه دعوتی به
توحيد و عدالت كه مشترك بين همه انبيای الهی بود و اگر اين
اتفاق
بيفتد ديگر
مشكلی برای حلكردن باقی نخواهد ماند."
و باز بطور جدی ادامه داده است:
ما يك پيام دعوت
فرستاديم كه بسيار روشن است و دعوت به به
فرهنگ انبيا بود." احمد جنتی رييس شورای نگهبان و يكی
از پدر خوانده های فكری وی در نماز جمعه هفته گذشته( 22
ارديبهشت) می گويد كه نامه احمدی نژاد به بوش مانند نامه
"حضرت امام به گورباچف" است و اين كه می گويند در اين نامه از
مسايل جاری صحبتی نشده است توجه نمی كنند كه اين نامه از سوی
خدا به وی الهام شده است و بايد در كتابهای درسی قرار گيرد
.
با اشاره مختصری به
اين كه ارسال نامه چنينی تقليد مضحكی از كار حضرت محمد پيامبر
اسلام است كه طی نامه ای نيم صفحه به خسرو پرويز شاهنشاه ايران
می خواهد خسرو پرويز پيامبری او را بپذيرد و يا " يا خود را
برای مبارزه ای كه توانايی نداری آماده باش."
به گفته محمد جرير
طبری معتبر ترين مورخ اسلامی اين دوره؛ خسرو پرويز با خشم
نامه را پاره كرد و نامه ای به نماينده خود در يمن نوشت كه
فورا كسی را به يثرب بفرستی تا كسی به اسم محمد كه ادعای
پيغمبری دارد در زنجير كرده و برای من فرستاده شود.» و دو نفر
را هم مستقيما به سوی خود حضرت محمد فرستاد تا او را با خود
به طاق كسری بياورند. اين فرستاده ها به مترجمی سلمان فارسی
به پيامبر اسلام دستور خسرو پرويز را دادند و جواب خواستند،
كه وی گفت چند روزی فكر كنم تا پاسخ شما را بدهم. در اين
فاصله نزديكان خسرو پرويز وی را كشتند و قباد دوم (شيرويه) پسر
او را به تخت نشاندند. او كه در جستجوی صلح با روم و آرامش
در داخل بود در نامه ای به حاكم يمن نوشت؛ فعلا مزاحمتی برای
« مردی به نام محمد در يثرب كه ادعای پيغمبری دارد» بوجود
نياورد. (شيرويه) 6 ماه حكومت كرد وپس از وی ظرف چهار سال 10
شاهنشاه عوض شد تا به يزدگرد سوم رسيد. كه از سرنوشت تلخ
ايران در حمله اعراب آگاهيم.
كارل
ماركس در كتاب 18 برومر لويی بناپارت، از هگل نقل می
كند كه تمام رويداد های مهم و شخصيت های تاريخی تكرار می
شوند،
ادامه می
دهد؛ اما هگل فراموش كرده است اضافه كند: بار اول مانند تراژدی
و باردوم مانند نمايش مضحك (farce)
به شكل مسخره.
ماركس مثال از
مارك كوسيدير و لويی بلان می زند كه اشكال مضحك دانتون اصلاح
طلب و روبسپير انقلابی بودند و... برادرزاده( لويی بناپارت)
تكرار مضحك عمو (ناپلئون بناپارت)بود. كودتای لويی بناپارت را
ـ كه ويكتور هوگوی در مهاجرت اجباری او را ناپلئون كوتوله می
ناميد ـ شكل مضحك كودتای 18 برومر ناپلئون بناپارت نام می
برد. اگر خود ماركس اين روز ها زنده بود، با مضحكه انتشار نامه
احمدی نژاد به جرج بوش به ما چشمكی می زد كه؛ نگفتم؟!
به نظر می رسد در
پس اين ماجرای مضحك نامه «كودكانه و انشای دبيرستاني» احمدی
نژاد مشاهده می شود نه دعوت به اسلام وی بلكه جستجوی معامله
ولايت فقيه و "شيطان بزرگ" به شرط عدم تعرض به حكومت است.
فرستادن نامه تبليغاتی در شرايط كنونی نه تنها مشكلی را برای
مردم ايران حل نمی كند. و جهانيان را به سخره رييس دولت ايران
دعوت می كند. بلكه نشانه ای از دوعجز آقای خامنه ای است:
ناتوانی نخست ؛
زمانی كه آقای خمينی به هر دليلی بدون توجه به قضاوتی كه در
باره مضمون كار ايشان داشته باشيم، ضرورت ارسال نامه ای به
گورباچف را احساس كرد، خود قلم برداشت و با صراحت و شجاعت نامه
را نوشت، امضاء نمود و منتشر كرد. ولی جانشين وی از چنين
ويژگی ها مبراست و خود را برای طرح مطالبی كه چندان خردمندی
سياسی در آن مشاهده نمی شود، پشت سر احمدی نژاد پنهان می كند.
عجز دوم آقای
خامنه ای نيافتن سياست جايگزين (آلترناتيو) برای سياست تشنج
زدايی است كه محمد خاتمی در دوره 8 ساله رياست جمهوری خود
منادی آن بود.هر چند آن سياست هم بدون تاييد وی قابل اجرانبود
ولی جنبش مردمی دوم خرداد سياست تشنج زدايی و عادی كردن روابط
با جهان را به دستگاه ولايت فقيه تحميل كرد بود و كارگردانان
سياست های اتمی رژيم هم درسايه ازاين سياست بهره جويی می
كردند.اما سياست تشنج زدايی برای آنان يك تيغ دولبه بود. نمی
توان از عادی شدن روابط با جهان خارج بهره برد، قرار داد های
اقتصادی بست، وام گرفت و از بيمه جهانی برای سرمايه گذاريهای
خارجی بهره برد ولی به قواعد، قوانين، مقررات، و معاهدات بين
المللی تن نداد. در حقيقت انتخابات مجلس هفتم و رياست جمهوری
اخير قربانی اين انجماد سياست خارجی ولايت فقيه شد، با
برگزاری آزاد انتخابات كنترل كار ها از دست وی خارج می شد و
حاصل آن به مبارزه عميق تر پارلمانی، گسترش مبارزه های مسالمت
جويانه در جامعه می شد توسعه روابط ايران با جهان خارج را
درپی داشت.
فراموش نكرده ايم
كه رهبر جمهوری اسلامی در نماز جمعه 24 بهمن 82 و در جريان
تحصن نمايندگان مجلس ششم، برای پيشبرد سياست عدم تمكين به يك
انتخابات آزاد، معترضين به برگزاری نمايشی انتخابات مجلس هفتم
را «گردن كلفتاني» كه در مقابل غرب تسليم می شوند نام برد.
صدا وسيمای تحت رهبری لاريجانی، روزنامه كيهان و سپس سايت
بازتاب همواره با كينه و خصومت ويژه ای سياست همكاری با اروپا
كه توسط دولت خاتمی پيگيری می شد را تحقير می كردند. سرمايه
داری نظامی به رهبری سرداران بی افتخاری كه با فرستادن هزار
هزار جوانان بر روی مين ها؛ خود به مقام و مكنت رسيده بودند،
در چارچوب اين سياست تشنج زدايی و گسترش روابط ايران با
همسايگان و اروپا نقش خود را كمرنگ می يافتند. هرچند به نظر
دموكراتها و آزاديخواهان ايرانی از سرعت و عمق آن روز به روز
كاسته می شد، اما تنها راه ممكن برای عادی سازی روابط ايران با
جهان شمرده می شد. اين تشنج زدايی در تداوم خود عادی سازی
روابط ايران و ايالات متحده آمريكا را در پيش رو داشت.
رهبر با عدم تمكين
به ارده ملت در برگزاری انتخابات مجلس هفتم و يك سال پس از آن
با گزينش احمدی نژاد به عنوان رئيس دولت، سياست در های بسته
با جهان خارج نمونه كره شمالی را انتخاب كرد تا پس از دستيابی
به موفقيت هايی زمينه ساخت بمب اتمی از موضع قدرت با خود
آمريكا مستقيما مصالحه كند. به همين جهت است كه بورژوازی
نظامی ايران كه سردار رضايی فرمانده سابق سپاه پاسداران يكی از
سخنگويان معتدل آن است همواره از كاهش رابطه با اروپا، نهاد
های بين المللی چون سازمان انرژی اتمی و از سرمايه گذاری در
رابطه مستقيم با آمريكا دفاع كرده است. با تبليغ رابطه آمريكا
كه كه اكنون ميسر نيست، چوب لای چرخهای رابطه موجود بين
ايران و اروپا می گذارند. آنان با سياست در های بسته فربه تر
می شوند. يك حكومت نظاميان با آمريكا راحت تر می تواند كنار
بيايد تا اتحاديه اروپا كه به قيودات دموكراتيك پايبندی بيشتری
دارد.
با انقلاب بهمن 57
و رويداد های متعاقب آن به ويژه جنگ هشت ساله، ساختار اقتصادی،
سياسی وفرهنگی ايران را چنان تغيير داده است كه جامعه ای
كه به حضور آمريكا عادت كرده بود، اكنون زندگی خود را با
گسترش رابطه با همسايگان، اروپا و شرق آسيا به بدون وجود وی
عادت داده است. هرچند نسل جوان امروز با كينه ای كه نسل انقلاب
با آمريكا داشت فاصله بسيار دارد و همانطور كه تجاوزات اعراب،
مغولها، افغانها و روسها و تركهای عثمانی در طی تاريخ ايران را
مانعی برای برقراری رابطه و گسترش و تعميق آن با حكومت هايی
نمی دانند كه اكنون در آن سرزمين ها برقرار است. مردم ما
خواستار برقراری رابطه معمولی – مثل همه كشورهای انقلابی و غير
انقلابی - با آمريكاست. رابطه با كشور بزرگ و پيشرفته، با همه
صفحات مرقوم در تاريخ روابط آن با ايران. هيچ كس نمی تواند در
دراز مدت مانع اين رابطه شود. اما با همه اين ها كليد مشكلات
ما در دست آمريكا نيست. ايران با همكاری با نهاد های بين
المللی، كشور های اروپايی، چين و روسيه، با تمكين به خواسته
های سازمان بين المللی انرژی اتمی می توان زمينه عادی شدن
روابط خود با آمريكا را نيز فراهم آورد.
ايالات متحده
آمريكا بی شك می تواند به طرف مبادله و معاهده ايران تبديل شود
و با نقشی كه در اقتصاد جهانی دارد اين عادی شدن روابط و
گسترش آن به نفع مردم ايران، آمريكا، همسايگان و جهانيان است.
ولی برعكس شماری از فعالان سياسی مقيم آمريكا اعتقاد ندارم كه
آمريكا می تواند و بايد نقش اول را در جهان روبط ايران داشته
باشد.
در ايران پس از
انقلاب، در اقتصاد، سياست، فرهنگ، و خود ايرانيان تغييراتی
كه بوجود آمده است، هرم روابط سياسی و ديپلماتيك ايران را هم
برای مدت طولانی، برای آن كه نگويم برای هميشه تغيير داده است.
اروپا درراس اين روابط ديپلماتيك، اقتصادی، و فرهنگی قرار
گرفته است. ايران هنوز قادر است با همكاری اروپا از وقوع جنگ
درسرزمين ما جلوگيری كند. ايران همسايه ديوار به ديوار اروپای
فرداست. اين همسايگی برای راه انداختن قطار های باربری و
مسافربری سريع السير به قلب اروپا برای مسافرت و صادرات و
واردات كالا، نقش مهمی دارد. كادر های دانشگاهی تحقيقاتی،
دولتی و حتا فعالان سياسی ايران اكنون بيشتر تحصيلكرده اروپا
هستند. هنرمندان نويسندگان و دست اندكاران مطبوعات در تماس
مداوم با اروپا بوده ا ند. حتا درصد چشمگيری از نسل مهاجران
ايرانی در آمريكا بطور نسبتا كامل در جامعه آمريكا تحليل رفته
اند و تبديل به كمونيته ای مانند ديگر مهاجران لاتينی،
ايتاليايی، ايرلندی شده اند. اما مهاجران ايرانی در اروپا حتا
آنان كه كار و زندگی تثبيت يافته ای دارند، چشم به ايران و
رويداد های آن دارند، اگر نگويم هنوز چمدانشان دم در خانه شان
است. مركز ثقل فعالين سياسی خارج از ايران هم از آمريكا به
اروپا منتقل شده است.
همه اين ها ما را
وا می دارد تا از خام خيالی نامه احمدی نژاد كه همه چيز را در
تغيير روش جرج بوش و احيانا مسلمان ايشان می داند، با لبخندی
گذر كنيم. مسايل و مشكلات جامعه ايران ، مجموعه ای است كه يكی
به تنهايی و جدا و عليرغم ديگران قابل حل نيست. عادی سازی
رابطه با آمريكا نه می تواند به خيال همكاری با اروپا عليه
آمريكا به وی تحميل گردد و نه نمی تواند درپشت پرده و دور از
چشمهای مردم در دالانهای تاريك انجام شود؛ هر چند دستگاه ولايت
در جريان كلت، كيك و انجيل امضا
شده توسط رونالد ريگان (رئيس جمهور وقت آمريكا) هدايای همراه
مك فارلين نشان داده است كه در اين مورد استاد است.
ميهن ما مانند همه كشور ها حتی و به ويژه ايالات متحده آمريكا
می تواند و بايد روابط سياسی و اقتصادی و ديپلماتيك طبيعی
داشته باشد؛ ولی سرنوشت ايران فردا با اروپا پيوند خورده است. |