راديو "پيام آزادی” كه در سوئد مستقر است، گفتگوئی در چارچوب
مقاله تحليلی ناصر زرافشان كه در "پيك نت" نيز منتشر شد با وی
انجام داده است. اين گفتگو در آستانه بازگشت زرافشان به زندان
اوين با وی صورت گرفته است. سئوالات در چارچوب خطر حمله نظامی
به ايران و بالا گرفتن جنگی جديد در منطقه و گسترش دامنه جنگ
عراق تا آنسوی قفقاز است و پاسخ های زرافشان نيز عمده در
چارچوب همان مقاله تحليلی مورد اشاره.
اين مصاحبه كه مقداری آن را خلاصه كرده ايم را بعنوان صدای
سومی كه درايران برخاسته می خوانيد:
زرافشان: سؤال اصلی و پايه در اين شرايط كه به قول معروف «ز
منجنيق فلك سنگ فتنه میبارد»، اين است كه هدف واقعی آمريكا در
خاورميانه و ايران كدام است؟ چون تا زمانی كه يك جواب همراه با
يقين و قابل اتكاء بر اين سؤال نداشته باشيم، تا وقتی ندانيم
نيت واقعی حريف در اين داستان چيست، نمیتوانيم تصميم جدی
بگيريم كه چه بايد بكنيم و چه موضعی بگيريم. ادعای سردمداران
سياست خارجی آمريكا اين است كه ما آمادهايم در خاورميانه برای
گسترش حقوق بشر و دمكراسی. از آن گروه روزنامهنگاران و
روشنفكران آبكی (من معذرت
میخواهم كه اين كلمهها را به كار میبرم) هم كه ظرف ده تا
پانزده سال گذشته در ايران پرورش يافتهاند، خوب، يك بخش وسيعی
از آنان همين حرفها را تكرار میكنند.
بدون اين كه هيچ توضيحی داشته باشند و بگويند امريكايی كه
میشناسيم، دستكم توی اين 50 تا 60 سال بعد از جنگ ،حسابدار
تلهای نشر، حسابدار بزرگترين حمامهای خون در سرتاسر دنيا
بوده است. چه اتفاقی افتاده، چه تغييری صورت گرفته و چه
انگيزهای الان دارد و با چه محركی الان، تبديل شده به پرچمدار
حقوق بشر و دمكراسی.
من از اين بابت اين را میگويم كه يك بخشی بیصبرانه منتظر
مداخله بيگانه و حتی مداخله نظامی هستند. بیآنكه دقيقاً فكر
كنند كه معنای جنگ و معنای مداخله نظامی برای مردم چيست. اين
بديهی است كه مردم به ستوه آمدهاند، از فشار، سركوب، گرفتاری،
مشكل. اما يك نكته بسيار ريز وجود دارد كه كمتر به آن توجه
میشود، و منشاء سوءتفاهم بزرگی است. آن اين است كه، هدف مردم
ايران كه تأمين حقوق و آزادیهای دمكراتيك آنان، استقرار
سيستمی كه اين حقوق و آزادیها را محترم بشمارد و به آن عمل
كند و راه مسدود شده توسعه و پيشرفت اين جامعه را باز كند. اين
هدف سوای اهدافی است كه آمريكا در اين منطقه دارد. اين نكته
ساده را كسی متوجه نيست كه در واقع آنچه كه مردم ايران
میخواهند، هدفی كه مردم ايران دارند، با
هدفی كه آمريكا و متحدين آن
سيستم، با آن به منطقه آمدهاند يكی نيست.
اين علامت عدم بلوغ ملتی است كه برای مسائلی كه حل آنها
علیالقاعده به عهده خودش است منتظر بيگانه باشد، چشمش به دست
بيگانه باشد ببيند كه او چه جوری عمل میكند. اگر بخواهيم خيلی
ساده و عوامانه آن را مطرح كنيم، در واقع يك كسانی منتظر هستند
كه بيگانهای بيايد با سرباز خودش اينجا كشته بدهد، و با پول
خودش هزينههای سنگين متحمل بشود و شرايطی را تأمين كند كه بعد
از آن شرايط آن مردم راحتتر زندگی بكنند. اين را وقتی بازش
كنيد موضوع مضحك و خندهداری است.
اين كسانی كه يك چنين خامطمعی عافيت طلبانهای دارند، واقعاً
بايد منتظر كيفر عظيم تاريخ باشند. اين آدمها نه معنای جنگ را
میفهمند كه يعنی چی، و نه عواقبش را برای مردم میدانند كه
كدام است. زير تأثير تبليغات امپرياليستی كه به هرحال هميشه در
اين نوع تجاوزها از آن تبليغات استفاده میكنند،
يك جمعی منتظر مداخله بيگانه
نشستهاند، غافل از اينكه اين دعوا فقط دو طرف ندارد كه
يك طرف جمهوری اسلامی و يك طرف آمريكا. بلكه يك طرف سومی هم كه
مردم ايراناند و قرار نيست كه قربانی دست و پا بسته دعوايی
باشند كه خودشان در اين دعوا تصميم نمیگيرند. زيرا هر طرفی كه
اين جنگ را شروع كند و هر طرفی دامن بزند. اين مشكل را و اين
تنش را به جاهای باريك بكشاند. معآلاً مردم بايد هزينهاش را
بپردازند. به نظر من در اظهارنظر كردن راجع به اين قضيه،
خامانديشی و سادهانگاری را بايد كنار گذاشت و بايد توجه كرد
كه معنای جنگ و عواقبش برای مردم و جامعه ما چيست؟ نظام سياسی
حاكم بر يك جامعهای يك چيز است و يك موجوديتی برای خود دارد،
مردم و خود آن جامعه يك موجوديتی سوای اين نظام سياسی حاكم
دارد.
نظامهای سياسی میآيند و میروند. ولی مردم و جامعه در كليتش
تداوم دارد در تاريخ، و كسی حق ندارد، جامعه و مصالح آتی و
بلند مدت جامعه را، فدای حسابی بكند كه با نظام سياسی جامعه
دارد. الان خطر درِ خانه ما را زده و آنچه كه مورد تهديد قرار
داده، مردم و جامعه است.
من اين قسمت را از اين بابت گفتم كه اين تفكر را عدهای دامن
میزنند و جانبداری میكنند. از مداخله بيگانه يك معادله
نادرست و مجعول هم درست كردهاند، كه اگر كسی بخواهد با مداخله
بيگانه، با راه افتادن جنگ در منطقه مخالفت كند، لابد از موضع
جمهوری اسلامی و يا موضع حمايت از جمهوری اسلامی دارد صحبت
میكند.
و به اين ترتيب يك جور ترور فكر را دارند صورت میدهند. حال
آنكه به هيچ وجه اين طور نيست كه اين طرز تفكر القاء میكند.
اين دعوا فقط دو طرف ندارد. دو تا نظام سياسی و دو تا حاكميت
كه تكليف هر دو آنها روشن است. آن كسی كه اين وسط لطمه میبيند
و معآلاً هزينه اين بحران را خواهد پرداخت، مردم ايران است و
بايد اين را در نظر داشت و با توجه به اين مسئله بايد به اين
بحران نزديك شد. در درجه بعد، خوب، فكر میكنم بايد اين نكته
را تذكر داد كه هدفهای آمريكا در اين مرحله و نه فقط آمريكا
بلكه هدفهای آن مجموعه كه عجالتاً آمريكا سركردگیاش را به
عهده دارد، در خاورميانه و ايران، با هدفهای مردم ايران يكی
نيست. و بايد برای مردم، اينجا توضيح داد كه اشتباه نكنند، كه
فكر كنند اگر بيگانه میآيد اينجا، میآيد كه برای ما، آزادی و
حقوق اساسی ما را تأمين كند و منافعی كه بر سر پيشرفت ترقی
جامعه است، برطرف كند. خاطرمان باشد كه وقتی ارتش آمريكا وارد
عراق شد سه سال پيش، در ابتدا شايد برخی مردم عراق شادمانی
میكردند، جشن گرفته بودند و پايكوبی میكردند. اگر كسی
نمیتواند خودش مسئله را تحليل كند، لااقل با آن اتفاقاتی كه
در اين سه سال در كنار گوشمان، اينجا در عراق اتفاق افتاده
است، به عنوان يك الگو، نگاه كند و ببيند كه معنای جنگ و
مداخله چيست. من اين را به عنوان زمينه اصلی و مقدمه آن چيزی
كه میخواستم خدمتتان عرض كنم، گفتم.
متأسفانه هر دو طرف ظاهراً گوشه چشمی به جنگ دارند. از طرف
امپرياليسم و اهدافش و استراتژی كلیاش مطلب قابل دركتر است.
ولی آنچه برای من قابل درك نيست، چرا سردمداران جمهوری اسلامی
متوجه نيستند دارند چه میكنند.
- دستيابی به تكنولوژی هستهای و انرژی هستهای همانند نهضت
ملی شدن نفت است و اين دو را با هم مقايسهاند؟
زرافشان : نه، نه، ببينيد، اساساً اينها از اساس با هم قابل
مقايسه نيستند. الان تقريباً روشن شده است كه انرژی هستهای
انرژی قابل اتكايی برای بشريت نيست. آنها كه بیهيچ مانع و
مشكلی به انرژی هستهای دسترسی دارند، واقعاً به اين نتيجه
رسيدهاند كه اين انرژی در واقع آيندهای ندارد و بايد از آن
چشم پوشيد. اين يك بخش قضيه، اما بخش دوم اين است كه اگر اين
اشكالات را نداشت هم، چون نظارت دمكراتيك در ايران وجود ندارد،
حتی سلاحهای متعارف و معمولی هم معلوم نيست چگونه و در راه چه
هدفهايی به كار گرفته میشود. بنابراين مردم و منافع مردم
ارتباطی با اين داستان ندارد. منتها من فكر میكنم هر دو طرف
قضيه، برای ايجاد يك نوع انسجام كاذب در جوامع خودشان به اين
مسئله دامن می زنند. در واقع بردن اين مسئله در قالب يك پروژه
ملی، به هيچ وجه، به هيچ وجه ربطی به مردم ندارد، اينجا نه
منافع ملی ما در اين سمت است
و نه چنين فضايی وجود دارد. آن طرف قضيه هم كه ماجرا را بزرگ
میكند و سعی میكند كه دشمن خارجی بتراشد. استحضار داريد بعد
از داستان فروپاشی، دوره علم شدن بنلادنها و امثالهم و قضيه
افغانستان و چنين مسائلی بود. برای آن كه آمريكايیها هم الان
احتياج دارند كه دشمن خارجی درست كنند، بزرگش كنند. برای آنكه
يك مقداری از لحاظ داخلی سياستهای خودشان را توجيه كنند، و
انسجام كاذبی در جامعه خودشان به وجود بياورند.
اين وضعيت درهر دو طرف قضيه
مشاهده میشود. ولی عرض كردم تا آنجا كه به خود ما مربوط
میشود. عقيده من اين است كه اولاً انرژی هستهای آينده بشريت
نيست. ثانياً اگر اين مشكل و ايراد و آن عواقب و گرفتاریها را
هم نداشت، در شرايطی كه نظارت
دمكراتيك بر روی اين مسئله وجود ندارد و در شرايطی كه
معلوم نيست در راه اهداف چه
كسی، كجا و چگونه مورد استفاده قرار خواهد گرفت، به هيچ شكلی
اين يك طرح ملی نيست. منتها در هر دو طرف فعاليت تبليغاتی وجود
دارد و روز به روز هم متأسفانه كسانی كه ظاهراً متوجه نيستند
كه در چه مسيری دارند، پيش میروند، از هر دو سوی قضيه به اين
تنش دامن میزنند.
- مردم چگونه میتوانند از اين جنگ اهتراز كنند و برای جلوگيری
از آن ،چه ابزاری در اختيار دارند و يا به چه ابزاری بايد دست
يابند.
زرافشان: بحث من همين است. ببينيد، متأسفانه ما از لحاظ
تشكلها و نيروهايی كه بتوانند به جامعه آگاهی بدهند و بتوانند
مردم را بسيج كنند و سمت بدهند بسيار ضعيف و الان دچار مشكل
هستيم. اين مشكل بزرگ اين مرحله جامعه است. متأسفانه ظرف ده
پانزده سال گذشته در آن فضای نئوليبرالی كه در طی اين مدت، در
جامعه حاكم بوده است، در اين زمينه كه اهداف آن مجموعه كه به
خاورميانه آمده است، چه بوده و نتايج يك چنين تنشها، بحرانها
و چنين جنگی چه خواهد بود؛ آگاهی به جامعه داده نشده است.
متأسفانه بايد گفت كه هنر روشنفكران به اصطلاح دينی كه در
ظرف ده، پانزده سال گذشته با استفاده از امكانات همين حاكميت
كه در اختيار آنان بوده است، و بر افكار عمومی، بر جنبش
دانشجويی و جنبشهای اجتماعی سوار بودهاند، بيش از اين نبوده
كه آن روحيه مبارزه اجتماعی عليه دوران رژيم گذشته را به
خاموشی، فراموشی و نسيان بسپارند. و نسلی را بیآرمان،
بیاطلاع بپرورانند، كه در مداخله امپرياليسم در اين منطقه
چيزی بيش از حقوق بشر و دمكراسی نمیبيند.
اين نسل به تدريج و آهسته، آهسته از اردوی آمريكا سردرآورده
است. ما دچار چنين مشكلاتی در جامعه هستيم. به نظر من در هر
صورت اين به عهده نيروهای آگاه و دلسوز است كه آنچه را در توان
دارند برای متشكل كردن خودشان و متشكل كردن مردم و دادن اين
آگاهی به جامعه كه اين جنگ به نفع هيچ كس نيست و از ناحيه هركس
شروع شود، هريك از اين دو طرف، مسئوليت سنگين تاريخی به عهده
آنان است. بايد اين آگاهی را به مردم
داد كه اگر چنين اتفاقی بيفتند اوضاع ما به مراتب از
وضع عراق خرابتر خواهد شد.
اين آگاهی را بايد به جامعه داد كه هزينه نهايی را فقط مردم
پرداخت خواهند كرد. جلوی اين جنگ و جرياناتی كه به اين قضايا
دامن میزنند، بايد ايستاد.
تعجب من اولاً در اين است كه بعضی از روزنامه نگاران آبكی و
بعضی از اين روشنفكران پروردۀ اين ده پانزده سال اخير ، چگونه
متوجه نيستند كه نيروی قهاری كه به اين منطقه آمده است از لحاظ
اقتصادی علیالخصوص چه اهدافی دارد.
سرمايه داری پيش از هر چيز، يك نظام اجتماعی است. نظام توليد و
تجارت و سرمايه گذاری و اين نوع فعاليتها. ليبراليسم نو يك
استراتژی را برای باز كردن عرصههايی كه هنوز مانع و محضوری
برای سرمايهداری است، به روی سرمايهداری، برای ليبراليزه
كردن دنيا دنبال می كند. از يك طرف در زمينههای اقتصادی
فشارهايی در قالب طرحهايی مثل، طرح تعديل ساختاری و
برنامههای تعديل ساختاری مطرح میشود. از طرف ديگر فشارهای
سياسی و نظامی برای تحميل تغييراتی به كشورها و به مناطقی كه
چندان هماهنگ نيستند، وبا استراتژی آنهاانطباق ندارند، وارد
میكند.
در اين زمينه اطلاع رسانی كم شده و به نظر من بايد اين را باز
كرد كه هدف آنها در خاورميانه و ايران چه است. نبايد بيم اين
را داشت كه وقتی شما در اين مسير حركت میكنيد، متهم بشويد كه
داريد از موضع جمهوری اسلامی صحبت میكنيد و يا حمايت میكنيد.
ما يك هدف داريم و آن مردمند. ما سرسپرده مردم و منافع مردم
هستيم. و مبنا و ضابطه تشخيص درستی يا نادرستی مواضع ما منافع
مردم است. و هيچ چيز و هيچ خطری برای مردم الان بيش از دامن
زدن به اين تنش و احتمال نظامی شدن اين بحران نيست. بنابراين
من باز هم تأكيد میكنم نيروهای دلسوز و آگاه و مردم دوست بايد
هرچه در توان دارند در درجه اول در متشكل كردن خودشان و بعد
بردن اين آگاهی به جامعه كه عواقب اين داستان، عواقب سر و
سادهای نيست. تا جامعه با واكنش خود در مقابل اين موج مسموم
بايستد.
ابزارهای اجتماعی ابراز اراده و اعمال اراده مردم روشن است كه
چه چيزهايی است و چيزهايی نيستند كه بتوانند يك روزه
وخلقالساعه آن را ايجاد كرد. مشكل عمده جامعه در همين جاست. و
اگر آن ابزارهای اجتماعی برای اعلام
اراده عمومی و اراده جمعی وجود داشت اصولا كار به اين
جاها نمیكشيد.
تمام گرفتاری قضيه در اين جاست. اما با تمام اين حرفها آنچه
كه مانده است، من فكر میكنم بايد صورت مسئلههای كاذب و غير
واقعی و دست و پا گير و بیمورد را كنار گذاشت و الان كه اين
خطر فوریترين خطر و شديدترين خطری است كه جامعه را تهديد
میكند. بايد نيروها را در اين سمت گذاشت.
سازماندهی كرد برای اينكه جامعه در مقابل اين خطر بايستد.
ليبراليسم نو برای بقاء خود بر طبل جنگ میكوبد. بقيه مسائل
بهانه است.
همچنان كه در مورد عراق ديديم، سالها بعد از اشتغال عراق هم
نتوانستند به هيچ ترتيبی يك توجيه قابل قبولی برای آن مداخله
نظامی در زمينه سلاحهای كشتار جمعی كه ادعا میكردند،
بياورند. ليبراليسم نو برای بقاء خودش يك برنامه
جنگ مستمر را آماده كرده و به
هرطريق میكوشد اين برنامه را اجرا كند.
اين طرف قضيه را آدم متوجه نيست كه چرا اينقدر، برخوردها مبتنی
بر بی خردی، ناپختگی و عدم توجه به منافع است. اما هرچه كه هست
وظيفه همين مقدار نيرويی كه هست اين است كه مسائل كاذب، مسائلی
كه واقعاً عينيت و فعليت دراين لحظه حاضر ندارد را كنار
بگذارد. جامعه و مردم را متوجه كنند كه اولاً خطر جدی است. و
ثانياً نتايج چنين جنگی اگر در منطقه دربگيرد و يا حتی اقدامات
ديگر و وارد فاز نظامی هم نشويم و يك تحريم اقتصادی را و يا آن
گونه كه بعضی فكر میكنند مجموعهای از اقدامات مختلف، چه لطمه
سنگينی به جامعه وارد میكنند.
استراتژی تازهای به وسيله آمريكا برای تسلط بر جهان تعقيب
میشود.خط مشی آمريكا [نه فقط دولت آمريكا و يا يك دولت، حالا
دولت آمريكا و يا هر دولت ديگری، چه رسد به اينكه خط مشی يك
گروه خاصی مثلاً در دولت آمريكا باشد، آن طور كه بعضی تصور
میكنند]، نقطه اوج تحولاتی است كه در طی 15 تا 20 سال گذشته
صورت گرفته و اين را برای آن مجموعه اجتناب ناپذير كرده. امروز
در سرمايهداری، سرمايه مالی غالب است و من به جرأت میتوانم
بگويم در تمام تاريخ فعاليتهای اقتصادی بشر، روابطی
متقلبانهتر و كلاهبردارانهتر از اين بازارهای نوپديد و اين
شكل فعاليتهای سرمايه داری مالی كه ظرف بيست و چند سال گذشته،
بعد از فرو ريختن ديوار برلين و روی كار آمدن ريگان در آمريكا
و تاچر درانگلستان،در جهان گسترش يافته، وجودندارد. در واقع
تلاشهايی برای عملكرد به اجماع واشنگتن صورت میگيرد.
هرگز هيچ وقت به اين كيفيت نه دامنه غارت اين وسعت را داشته و
نه شيوه آن تا اين اندازه متقلبانه و كلاهبردارانه بود كه با
اقتصاد حبابی و با بازی با يك مشت كاغذ يك شبه يك كشور را به
نابودی بكشد. يك بخش قابل توجهی از ثروت ملی يك كشور را
بیآنكه مردم بفهمند كه به چه كيفيتی اتفاق افتاده، غارت كنند
و ببرند. بلايی كه بر سر مكزيك، آرژانتين، شرق آسيا، روسيه
آمده است كه داستانهايش را میدانيم. حضرات برای اين آمدهاند
و تلاشهايی هم كه میشود در مناطق مختلف دنيا چه در زمينه
اقتصادی و چه به صورت سياسی – نظامی برای برداشتن موانعی است
برای پياده كردن تغييرات ضروری و تحميل تغييرات ضروری به
حاكميتها و دولتها برای آنكه مزاحمت و ممانعتی بر سر راه اين
طرح وجود نداشته باشد.
اين استراتژی در خاورميانه كه خوب میدانيد ، خاورميانه
منطقهای است كه يكباره بيش از 68
درصد ذخاير شناخته شده نفت دنيا در آن قراردارد. بحث
تسلط و كنترل نظامی منابع نفتی، چنانچه اگر اين كنترل تحقق
پيدا كند نه تنها تأمين سوخت را (كه برای اقتصاد سرمايهداری
امری حياتی است) برای خود آنان عملی خواهد كرد، بلكه بر روی
سرمايهگذاری ديگران هم كه تا حدود زيادی سرنوشت آنها بستگی به
نفت خاورميانه دارد، اثرگذار خواهد بود. آمريكا خودش حدود 25
درصد فرآوردهای نفتی دنيا را مصرف میكند. در حاليكه ذخاير
نفتی خودش بيش از 2 درصد ذخاير شناخته شده دنيا نيست.
در شرايطی كه مثلاً آمريكای جنوبی 6 تا 7 درصد ذخاير شناخته
شده نفت را دارد و كل اروپا 2 درصد ذخاير شناخته شده نفت دنيا
را دارد. وقتی شما يك مرتبه در يك منطقه كوچك مثل خاورميانه با
68 درصد ذخاير نفت و گاز روبرو میشويد، اين چيزی است كه ولع و
طمع همه را برمیانگيزد. علاوه بر اين در استراتژی كلی
ليبراليسم نو به دليل اين ويژگی، خوب بحث كنترل اين منطقه مطرح
است.
هم از لحاظ آينده سيستم و هم اثرگذاری بر سرنوشت ديگران
علیالخصوص چين. بنابراين پشت سر اين لفاف و پوشش حقوق بشر و
دمكراسی، اهداف واقعی، خود را نشان میدهند. عرض كردم
سرمايهداری يك نظام اقتصادی است. نه يك نظام سياسی يا حقوقی.
و بنابراين بايد به پشت سر اين لفاف و پوشش (حقوق بشر و
دمكراسی) توجه كرد. مطامع نهفته پشت سر اين پوشش را مورد توجه
قرار داد.
گرچه اين برنامه درازمدت آنهاست، كه البته ايستادگی مردم را
میطلبد و ايجاب میكند. اما مهمتر اينكه اگر نظامی بشود. اگر
اين تنش وارد آن مرحله شود خطر خيلی شديدتر خواهد بود. جنگ جز
كشتار، بيماری، فقر و فاقه، مرگ و مير، قحطی و پريشانی، سركوب
و اختناق چيزی برای جامعه ندارد.
طرف مقابل، تو صفوف مردم آمده است. امپرياليسم میداند كه در
جامعه نارضايتی وجود دارد. خود را در ميان اين صفوف جا میزند.
میداند كه اگر غايب باشد نيروهای مردمی و راديكال رشد
میكنند. میآيد كه صفوف مردم را به انحراف بكشاند. ضمناً حضور
داشته باشد كه روزی و روزگاری اتفاقی افتاد و اوضاع حاد و مهار
قضايا از دست برود، بهره بگيرد. به انحراف بكشاند. با اين
مسئله بايد مبارزه كنيم. با توجه به همه مشكلاتی كه وجود دارد.
اين سازماندهی میخواهد و حسن نيت لازم است.
من فكر میكنم آن چيزی را كه به نظرم رسيد و دراين لحظه اولويت
دارد و حاد است همه را مطرح كردم و فكر میكنم همه بايد در
خدمت اين هدف باشيم. نيروهایمان را اگر چندان نيست، و يا اگر
چه حوادث در يكی دو دهه اخير به كيفيتی نبوده است كه حالا كه
به طرف اين روزهای سخت و ناخواسته میرويم، بتوانيم آنطور كه
بايد مقابله كنيم، معهذا هرچه نيرو داريم بايد در همين جهت
بگذاريم. من در شرايطی كه چند روز
ديگر ناچارم به زندان برگردم، در شرايطی كه نياز بيشتر
به گفتگو داريم من بايد به زندان برگردم. |