محمد خاتمی که برای شرکت در یک کنفرانس
اندیشمندان و متفکران
اسلام به بحرین سفر کرده است، در مصاحبه با روزنامه "الوقت"
چاپ منامه پایتخت بحرین گفت:
بعضیها
معقتدند بین اخلاق و سیاست تضاد و تناقص وجود دارد که این بسته
به این است
که سیاست را چگونه معنا کنیم، اگر سیاست به معنی تدبیر امور
زندگی انسان در این
دنیا باشد و هدف این تدبیر ارتقاء و کمال انسانی باشد، سیاست
به این معنا مظهر تام
اخلاق است.
اگر
سیاست به معنای تصاحب
قدرت باشد و قدرت را ناشی از مردم ندانیم بلکه سیاست را تسلط
بر مردم بدانیم، سیاست
غیر اخلاقی و غیر فرهنگی خواهد بود.
من دوست دارم که سیاست را اخلاقی
ببینیم. اینکه چقدر در این زمینه موفق بودهام، آن را واگذار
میکنم به قضاوت
تاریخ.
سیاست،
امروز به معنی استخدام
همه چیز در مسیر قدرت است و به سادگی تلاش میکند که فلسفه،
هنر و حتی دین را در
خدمت خودش بگیرد؛ لذا قطعا اگر بخواهیم تلخی و تندی سیاست
تعدیل شود، راهی جز این
نیست که اخلاق را وارد عرصه سیاست کنیم. بعضیها میگویند این
آرزو، آرزوی محالی
است ولی انسان میتواند اموری را که به ظاهر محال است به امر
ممکن تبدیل کند
.
آداب و احکام سلطانیه و سیاست پادشاهی که به سه صورت بیان شده
چه ابن مقنع، چه ابوالحسن ماوردی و چه خواجه نظام الملک طوسی،
توجیه سیاست استبدادی
روزگار خودشان بوده و با فلسفه، فکر و دین. این همان مقولهای
است که من در کتاب
دومم آن را مطرح کردهام (آیین و اندیشه در دام خود کامگی). هم
با فلسفه، هم با
دین و هم با اخلاق و هم با توجیهات تاریخی سعی کردهاند
استبداد حاکم بر دنیای
اسلام را توجیه کنند و همه اینها مطلوب حکومت، صورت مطلوب
حکومت شاهنشاهی پیش از
اسلامی دانستهاند در عین اینکه اینان اندیشمندان قابل احترامی
هستند من اندیشه
آنان را باطل میدانم، چرا
که امروز ما نیاز به طرح وضعیت دیگری داریم. باید نگاه
دیگری به اسلام و به فرهنگ خودمان کنیم و با آشنایی با تحولاتی
که در فکر و واقعیت
غرب پیدا شده میتوانیم خیلی چیزها را فرا بگیریم و بر این
اساس آینده خودمان را
بسازیم.
تعبیر ابن خلدون درست
است که میگوید بعد از دوره خلفای راشدین خلافت اسلامی به
امپراطوری موروثی تبدیل
شد و رابطه از پایین به بالا (امت،
حکومت) به رابطه یک طرفه
حکومت بر امت
تبدیل شد
.
دیگر حق متقابل نبود. یک طرف حق مطلق و اختیار مطلق بود که
حکومت است و طرف دیگر
اطاعت
و تبعیت مطلق از سوی ملت بود و این منشاء
عقب ماندگیها
و مشکلات ما در
دنیای اسلامی است.
آنچه امروز مهم است این
است که چه تعریفی از حکومت داریم و نسبت حکومت با مردم چیست.
باید مشخص
شود که آیا برای حکومت هم مسوولیتی در مقابل ملت تعریف میکنیم
یا نمیکنیم.
میتوان حکومت دینی داشت
و
رابطه مردمی بین حکومنت و مردم برقرار باشد و یا میشود
برداشتی از دین داشت که
توجیه کند که حکومت استبدادی بهتر است.
هر حکومتی چه عنوان دینی داشته
باشد و چه عنوان دینی نداشته باشد، باید برآمده از اراده ملت
باشد؛ این حکومت باید
تحت نظارت مردم باشد و امت بتواند بدون توسل به زور هرگاه که
بخواهد این حکومت را
تغییر
بدهد.
خاتمی در پاسخ به این سئوال که چرا در جمهوری اسلامی اینهمه
حزن و شیون و ناله وجود دارد گفت:
این
موضوع یک ریشه تاریخی
دارد و باید یک معالجه تاریخ بشود. ملتهای تاریخی ما همیشه
تحت سلطه، فشار، زور،
قتل و غارت بودهاند و به او اجازه ندادهاند که بر سرنوشت خود
حاکم باشد، آنچه که
در وجدان او وجود داشته است، نگرانی، ناراحتی و حزن و اندوه
بوده است و در واقع
این حزن نسبت به سرنوشت خود او بوده است؛ اما امروز خوشبختانه
ملتها بیدار شدهاند
و به حق خودشان واقفاند و برای حاکمیت بر حق خودشان از همه
دنیا و بخصوص دنیای
اسلامی تلاش میکنند که این تحول میتواند حزن را به یک نوع
بهجت تبدیل کند و
ناامیدی که زاییده حزن است به امید مبدل کنند که زاییده فرح و
شادی است. |