اسلحه، در شهرهای مرزی کشور مثل نان سر سفره است. اسلحه با
مجوز را در بیرجند میتوانی به 500 هزارتومان بخری، اسلحه
شکاری، کلت و ...از 500 هزارتومان به بالا.
مرد بلوچ راه میرفت و برایمان میگفت:
وقتی اعلام کردند عفو رهبری شامل حال کسانی میشود که اسلحه
دارند، کسی حاضر نشد سلاحهایی را که از مرز قاچاق شده بود
تحویل دهد. اعتماد نداشتند. بعد دولت گفت که اسلحهها را
بیآورید تا مجوز دهیم. از تیربار گرفته و "دوشکا" تا کلت و
شکاری آوردند و بعضیها مجوز گرفتند؛ و بعد اسلحه شد نان بر سر
سفره مردم.
مرد بلوچ قرمز میشود وقتی میگویی که اینجا همه قاچاقچی هستند
و خطرناک.
تند به رویت برمیگردد که:
« آب، زندگی مردم سیستان است. هشت سال است خشکسالی شده، دامها
مرده، زندگی فلج شده، چه بکنند که یک تکه نان بگذارند سر سفره
بچهشان؟ اینجا هنوز نان را با خاکستر قاطی میکنند که بچه سیر
شود. مجبورند قاچاق کنند تا زندگیشان بچرخد. اگر راست
میگوئید چرا یک کارخانهای، صنعتی چیزی راه نمیاندازید که از
گرسنگی نمیریم؟ قاچاق نکنیم؟»
تازه این اوضاع سیستان است. بلوچها که از صدقه سر اقلیت
مذهبی بودن( سنی بودن) آب که ندارند هیچ، هیچ چیز دیگری هم
ندارند.
«اینکه به ما میگوئید اشرار، اشرار... بلوچ زن و بچه مردم را
نکشته، از بلوچها میگیرند، میبرند و میکشند و او هم مجبور
است تلافی کند. خون دربرابر خون. ولی به زن و بچه مردم کسی
کاری نداشته، هیچ وقت.»
مرد بلوچ راه میرفت و برایمان میگفت.
من از ترس نفرین، مواد قاچاق نمیکنم که جوان تهرانی معتاد
شود، که دم مرگش مچاله شود، مثل دوست شکارچیام، تا آه یک مادر
بگیردش، زمینگیرش کند.
مثل سیستان، مثل بلوچستان، که زمینگیر موقعیت مرزیشان
شدهاند، زمینگیر تعصب، بیآبی. |