جمعه
14 مهر
شاهنشاه اجلاس جديد مجلس را افتتاح کردند. سخنرانی طولانی و
فوق العاده ای کردند و فهرستی از پيشرفت هايی را که درايران
شاهد بوده ايم را بر شمردند. سپس اعليحضرتين برای استراحت به
اتاقی که مخصوص اين مراسم است وارد شدند. در آنجا ملکه اشاره
کرد که شاه در سخنرانی اش جز تعريف از پيشرفت های مملکت کاری
نکرد و کمترين اشاره ای به کمبودها نداشته است. شاه لبخند زد و
گفت" حالا که از خودمان و موفقيت هايمان تعريف می کنيم، توطئه
گران و خرابکاران جوابمان را با بمب و گلوله می دهند. وای به
وقتی که از خودمان انتقاد هم بکنيم." و بعد رو کرد به ملکه و
گفت "شما خودت هم انقلابی شده ای. دلم می خواهد بببينم چگونه
در عين دادن شعارهای انقلابی و فحش و فضيحت به دولت می خواهی
اين مملکت را اداره کنی. راستی حالا که انقلابی شده ای بگو
ببينم چطور است که اين لباس های شيک و جواهرات گران قيمت را می
پوشی؟
سه
شنبه 18 مهر
در
فرودگاه از شهبانو پرسيدم اجازه می دهد وليعهد را به تماشای
فيلم مستند جشن های شاهنشاهی سال گذشته ببرم. در ضمن به او
گفتم که شاه با اين پيشنهاد موافقت کرده است. ملکه گفت، ترا به
خدا دست از سرم برداريد، من اصلا نمی خواهم نام ما کمترين
ارتباطی با اين مراسم وحشتناک داشته باشد." بعد با کمال تعجب
به من گفت "من و شاه در مورد هيچ چيز توافق نداريم و من تقريبا
در مورد همه چيز با او مخالفم." هرگز نديده بودم ملکه جرات کند
و چنين بی پرده حرف بزند. هرگز حرف های او را برای شاه عزيزم
تکرار نخواهم کرد.
دوشنبه 31 خرداد 52
در
کاخ مرمر رامسر در حاليکه منتظر ساعت مقرر برای آوردن ميهمانان
بوديم ناگهان شهبانو بدون مقدمه اظهار داشت که نگران اين است
که مردم از او و شاه خسته شده اند. به نظر نمی آيد که آنها
ديگر اشتياقی را که قبلا برای ما داشتند داشته باشند. نزديک
بود شاه از کوره در برود که من وارد بحث شدم و به شهبانو
يادآوری کردم که احتمالش خيلی کم است که عامه مردم دراين مورد
با ايشان توافق داشته باشند.
پنجشنبه 1-9-52
روز
تاريخی عجيبی است که شاهنشاه تقريبا وصيت سياسی کردند. فرمودند
فردا جلسه ای از فرماندهان ارتش دارم، بعد هم در جلسه ديگری که
با حضور فرماندهان و نخست وزير و روسای مجلسين و تو و رئيس
دفتر مخصوص دارم. عرض کردم نخست به کيش رفته است. فرمودند گفته
ام بيايد. صبح به کاخ رفتم. هنوز جلسه فرماندهان تشکيل بود.
ساعت 30ر11 آن جلسه تمام شد و ما رفتيم و من ديدم که شهبانو هم
تشريف آوردند. بيشتر جای تعجب شد.
شاهنشاه آن گاه فرمودند:
من
اين جلسه را تشکيل دادم که مطالب لازمی را يادآوری کنم. زندگی
و حيات من هر لحظه ممکن است در خطر باشد. به اين جهت خواستم در
حضور همه شما بگويم که اگر من از بين بروم، تا موقعی که وليعهد
به سن قانونی نرسيده، شهبانو و اعضای شورای نيابت سلطنت وظايف
سلطنت را انجام خواهند داد. فرماندهان ارتش مکلف اند اوامر
شهبانو يا بعد وليعهد را که شاه می شود با همان قدرت و
استحکامی که در زمان من انجام ميدهند انجام بدهند. فکر نکنند
که چون يک زن يا يک بچه فرمان می دهد ممکن است سستی به خرج
بدهند، آنوقت زندگی همه شما در خطر خواهد بود. شما موقعی می
توانيد زندگی کنيد که در همه امور با اتحاد و استحکام قدم
برداريد. فايده اساسی اين کار اين است که وقتی دشمن خارجی يا
داخلی بداند که ما همه چيز را قبلا پيش بينی کرده ايم و در
صورت بروز واقعه سياست و اصول مملکت داری عوض نخواهد شد ممکن
است از تعقيب افکار پليد خود صرفنظر کند. اولين وظيفه قوای
مسلح مملکت آماده بودن برای دفاع از تماميت کشور است. دوم بدون
آن که اجازه دخالت در سياست را به ارتش بدهيم و بدون اين که
خودش در سياست دخالت بکند بايد حافظ کلمه به کلمه قانون اساسی
باشد. البته آن قانون اساسی که امروز من آن را اعمال می کنم.
ارتش دراختيار کامل پادشاه مملکت يا دراختيار کامل آن کسی است
که برابر قانون اساسی وظائف پادشاه را انجام ميدهد. ارتش و
نيروهای مسلح بايد مثل هميشه سلسله مراتب را حفظ کنند. دستورات
فرماندهی از طريق رئيس ستاد بزرگ ارتشتاران ابلاغ می شود.
البته اگر رئيس مملکت اطلاعات نظامی داشته باشد خودش تصميم می
گيرد و دستور می دهد واگر اطلاعات نظامی نداشته باشد با شورای
فرماندهان يا مشاوران نظامی خود مشورت خواهد کرد ولی تصميم را
خودش می گيرد و وسيله رئيس ستاد بزرگ ارتشتاران ابلاغ می شود.
نيروهای مسلح موظف خواهند بود هيج وقت زير بار تغيير نظمی که
آن نظم ما را به اين درجه از پيشرفت و ترقی رسانده نروند.
البته بدون آنکه اجازه مداخله در سياست را داشته باشند. ولی
جائی که موجوديت کشور در ميان است شما بايد حتما يک تنه و يک
سره بايستيد. مسلمان هيچ يک از فرماندهان اين قدر بی عقل
نخواهند بود که با ديگری برای مقاصد شخصی خود و يا با
سياستمداران بند و بست بکنند. بخصوص که ما الان می بينيم که
هيچ يک از فرماندهان زير بار فرمانده ديگر نمی روند و فقط مطيع
پادشاه هستند.»
علياحضرت هم مطالبی فرمودند. شاهنشاه خطاب به ايشان فرمودند که
شما ناچاريد وظيفه خود را انجام بدهيد و از احساسات چشم
بپوشيد، مثلا اگر به شما بگويند فلان کس را بايد اعدام کرد
برای مصالح کشور احساس ترحم بی ربط نکنيد. علياحضرت خيلی جرات
کردند و درجواب فرمودند که من کار خود را خوب ميدانم، حتی اگر
به گارد دعوا می کنم که چرا در حفاظت ما اين قدر مبالغه می
کنيد و مردم را مزاحم می شويد و حتی جلوی مردم به آنها پرخاش
می کنم، يک دماگوژی است. انتظار دارم با وصف اين آنها کار
خودشان را بکنند.
چهارشنبه 2-7-54
صبح
شرفياب شدم. شاهنشاه فرمودند بايد علياحضرت شهبانو و والاحضرت
همايونی بيايند پيش من و تو هم بيائی که طرز کار وزارت دربار و
تشکيلات آن و رابطه دربار را با مردم و غيره برای ايشان تشريح
بکنی. همچنين طرز کار کردن مرا به آنها بگوئی. فرمودند کم کم
به دولت و نظامی ها هم دستور خواهم داد که بيايند وظائف خودشان
را برای شهبانو و وليعهد تشريح بکنند. عرض کردم وليعهد بايد با
مسائل تاريخی و حکايات و امثال و غيره آشنا شوند. ايشان قبل از
هر چيز بايد با سنن ايران و تاريخ ايران و زبان فارسی و شعر
فارسی خو بگيرند و اين کار با اين وضع امروز تربيتی والاحضرت
همايونی امکان ندارئ و خيلی خيلی حيف است. زبان فارسی و مذهب
شيعه و رژيم سلطنت چهارچوب اساسی يا سه پايه اصلی امپراتوری
ايران است. عرض کردم شاهنشاه الان امپراتور هستيد و درحقيقت
امپراتور شيعه هستيد نه تنها شاهنشاه ايران. فرمودند آخر اين
بيچاره شيعه ها که همه جا در بدبختی و اقليت هستند و از
آخوندهای آنها که هرگز جز ضرر چيزی نديده ايم.
کودتاهای پنهان و ترورهای درباري
ارتشبد خاتم(شوهر
خواهر شاه و فرمانده نيروی هوائي)
دوشنبه 15-7-53
چندی
قبل فرمانده نيروی هوائي(خاتم) به من گفته بود به عرض برسانم
اين همه خريد هواپيما را نمی تواند جذب کند، يعنی به اين تناسب
امکان تربيت پرسنل و خلبان نداريم و کيفيت کار آنها کم می شود.
منتها جرات نمی کند اين مطلب را به شاه عرض کند، در صورتی که
خودش شوهر خواهر شاه است. از من تقاضا کرده بود که يک وقتی به
تناسب به عرض برسانم. من هم هرچه فکر می کردم نمی توانستم عرض
بکنم.
5
شنبه 3-7-54
راجع
به ارتش و همچنين ارتشبد خاتم مسائلی فرمودند که بنظرم ديگر
خيلی زياد محرمانه است و بايد با من به خاک برود. البته
شاهنشاه خيلی روی ارتش حساب می کنند و جزئيات امور ارتش و
امرای ارتش و همه چيز را در قلب خود می داند که واقعا مايه
حيرت است. نمی دانم که اين بار سنگين اعتماد فوق العاده
شاهنشاه که حتی سوء ظن هايشان را که بطور محرمانه با من د
رميان م يگذارند چگونه بايد حمل کنم؟ او به همه شايعات د ر
ارتباط با فرماندهانش واقف است.
چهارشنبه 30-7-54
يکی
از دوستان مرا نخست وزير خواسته بود که در خصوص دارائی مرحوم
ارتشبد خاتم اگر مطلبی می داند به ايشان بگويد.
(باقر عاقلی- کتاب رجال سياسی و نظامی معاصر ايران: ارتشبد
خاتم فوق العاده مورد اعتماد و توجه مستشاران نظامی امريکا
قرار داشت. بطوری که امريکائی ها در يک طرح اضطراری او را
کانديدای جانشينی محمدرضا پهلوی کرده بودند. اين طرح محرمانه
به اطلاع شاه رسيد و موجبات سوء ظن شديد او را نسبت به خاتم
فراهم ساخت. او در شهريور ماه 1354 ضمن يک پرواز تفريحی با
کايت(بال پرنده) سقوط کرد و جان سپرد.)
پالانچيان
سه
شنبه 21 مرداد-46
امروز صبح در مراسم ختم مجيد بختيار شرکت کردم که هواپيمايش در
دريای خزر سقوط کرده و هم او و هم دوستش پالانچيان دوست نزيک
والاحضرت اشرف کشته شده اند. اين حادثه چند روز پيش رخ داده
ولی جنازه های آندو اخيرا از دريا بدست آمده بود. جزئيات آن در
پرده ای از ابهام پوشيده است. اگر اشتباه نکنم اين حادثه به
نفع شاه تمام شد چون هر چند اين دو نفر در ظاهر دم از دوستی می
زدند ولی در باطن افراد خطرناکی بودند که به سزای اعمالشان
رسيدند!
(توضيح: لئون پالانچيان يک مقاطعه کار پولدار ارمنی، سازنده
جاده هراز و دوست شخصی اشرف خواهر شاه بود که با پشتيبانی او
توانسته بود يک خط هوائی خصوصی نيز داير کند. مجيد بختيار نيز
سهامدار عمده آن بود. اين اظهار نظر، اين شايعه را تائيد می
کند که اين دو با سپهبد تيمور بخيتار رابطه برقرار کرده
بودند.)
ترور 15 بهمن
چهارشنبه 17 دی- 46
15
بهمن هر سال ما يک برنامه شکرگزاری برگزار می کنيم. سرشام به
صحبت ناصرفخرآرائی و تيراندازی او به شاه شد. آيا سپهبد
رزم آراء رئيس ستاد ارتش وقت پشت اين توطئه نبود؟ او تنها
مسئولی بود که در روز کذائی خودش را در اتاقش حبس کرده بود. او
و ناصر قشقائی. شاه دنباله مطلب را نگرفت و مدتی به فکر فرو
رفت. سپس گفت: البته متوجه هستی که کمونيست های انگليسی هم 4
سال قبل قصد جان من را کرده بودند.
پرنسس کابريلا
پنجشنبه و جمعه 16 و 29 اسفند
...
هرچه در توان داشتم انجام دادم تا ميانجی پری سيما
همسروالاحضرت عبدالرضا بشوم که يازده سال است از دربار طرد
شده، ولی فقط خشم شاه را برانگيختم. گفت" اين زنيکه چادر سرش
می کرد و پنهانی به ديدن دکتر مصئق می رفت، بعد هم شايعاتی را
پخش می کرد و در دربار پشت سر من غيبت می کرد. در آن زمان من
وارث ذکور نداشتم. خوب به ياد می آورم که يک روز با پری سيما
در باغ کاخ قدم می زديم. پسرش به طرف ما دويد و در حالی که او
به طرف ما می آمد برگشت و به من گفت، از هم اکنون نشانه های
پادشاهی ايران را در ناصيه او می بينم. تحمل من هم اندازه ای
دارد و حقيقتا اين زن بيشتر از حدی که بشود او را بخشود پايش
را از گليم خودش دراز کرده بود". احساس کردم که من هم پايم را
از گليمم بيشتر دراز کرده ام.
(توضيح: شاه پس از جدائی ار ثريا قصد داشت با ماريا گابريلا
دختر پادشاه سابق ايتاليا ازدواج کند. ابتدا همه چيز بر
وفق مراد پيش می رفت و عليرغم تفاوت در مذهب هايشان راه حل
رضايت بخشی پيدا شده بود. اما پرنسس گابريلا بدون هيچ هشدار
قبلی، ناگهان تغيير عقيده داد. شاه ترديد نداشت که پری سيما
دراين قضيه مقصر بوده و با شايعه پراکنی در مورد فساد دربار
پهلوی شاهزاده خانم ايتاليائی را فرار داده است.)
ترور بختيار
دوشنبه 16 ارديبهشت 46
...
يادآوری کردم که گروهی از کردهای نقشبندی پذيرفته اند که به
عنوان مهاجر به عراق فرار کنند. وقتی به آنجا برسند قطعا سپهبد
بختيار با آنها تماس خواهد گرفت که در آن صورت بدا به حالش.
شاه اعتراف کرد که ما توانسته ايم درخانه بختيار نفوذ پيدا
کنيم، هرچند مامورين ما هنوز موفق به اجرای نقشه خود نشده اند.
از ميزان اعتمادی که شاه به من نشان می دهد حقيقتا شرمنده ام.
شنبه
24 مرداد 46
شام
درکاخ ملکه مادر در شاهدشت در اطراف يک ميز گرد صرف شد. جای من
درست روبروی شاه بود و ديدم که از چيزی ناراحت است. آشکارا
عصبی بود. من به خوبی از اوضاع بغداد آگاهم. گروهی از مامورين
ما به داخل خانه تيمور بختيار نفوذ کرده اند. او را ترغيب کرده
اند که با آنها به شکار برود. يکی از آنها که بختيار بسيار به
او اعتماد داشته است، موفق شده تيری به او بزند. ولی مرد بدبخت
نمرده است. شايد هم خواست خدا بوده تا بيشتر رنج بکشد. ولی جز
مردن راه ديگری ندارد. در روزگار خودش يکی از قسی القلب ترين و
ماجراجوترين اشخاص بود؛ اما بايد اعتراف کنم که در شجاعت چيزی
کم نداشت. می گويند حسن البکر رئيس جمهور عراق تاکنون سه بار
از او عيادت کرده است.
دوشنبه 2 شهريور 46
بختيار سرانجام مرد و در شرفيابی امروز توانستم گزارشی از
تاثير عميقی که اين خبر بر مردم داشت بدهم. بسياری از مرگ چنين
آدم سنگدل و بی رحمی شادمانند.
(بختيار فرماندار نظامی تهران در کودتای 28 مرداد و بنيانگذار
سازمان امنيت شاه بود که بعدها می خواست عليه دربار و شاه
کودتا کند و خود قدرت را بدست بگيرد. اين توطئه لو رفت و شاه
او را دستگير کرده و به بغداد تبعيد کرد. او در بغداد نيز به
فعاليت های خود برای شورش عليه شاه ادامه داد و همچنان می
خواست جانشين شاه شود. حتی گفته می شود در جريان شورش 15 خرداد
نيز او به نوعی دست داشت. سرانجام و همانگونه که در بالا آمد
ماموران نفوذی شاه به خانه بختيار او را ترور کردند و بعد از
چند روز در بيمارستان مرد.)
پنجشنبه 5 آذر 46
صبح
شرفياب شدم. مسئله ارتفا درجه سپهبد نصيری رئيس ساواک را مطرح
کردم که در از بين بردن بخيتار تلاش بسيار کرده است.(نصيری نيز
پس از انقلاب بهمن 57 اعدام شد
علی امينی
دوشنبه 26-8-54
کارهای جاری بود. من جمله کسب اجازه علی امينی نخست وزير اسبق
برای مسافرت اروپا. يک وقتی ممنوع از رفتن بود. من واسطه شدم
درست شد. حالا کم و بيش مورد مرحمت است. فرمودند برود. روی حمق
کندی که آن وقت رئيس جمهور امريکا بود، شاهنشاه بدگوئی های او
را در انعکاس نظر امريکائی ها می دانند. من فکر نمی کنم چنين
ارتباط هائی موجود باشد ولی به هر حال شاهنشاه ظنين هستند. |