پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيك

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 

 
 

 

خاطرات عزت شاهی- سرپرست بازجويان کميته ها
از فتوای نجاست
تا سپاس شاهنشاها
انشعاب هدايت شده در سازمان مجاهدين خلق
فاجعه انفجار و ترور و اعدام های دهه 60، قتل عام زندانيان سياسی،
 قتل های زنجيره ای و حتی تا همين امروز و دولت باصطلاح مکتبی
و اصولگرای احمدی نژاد، ريشه هايش به انشعاب مذهبی 1353
در سازمان مجاهدين خلق باز می گردد.

كميته مشترك

زندان اوين

نسل اول حاكمان اوين

انشعاب در درون هر سازمان سياسی، حادثه ای عادی است. از يک موضع فکری به موضع فکری ديگر رفتن و يا تغيير ايدئولوژی دادن هم امر عجيبی نيست. حتی در ميان روحانيون هم پرشمار چهره هائی يافت می شوند که لباس روحانی را در آوردند و حتی ترک مذهب کردند. مثلا علی دشتی هم آخوند بود، اما بعدها لباس را درآورد و شد علی دشتی نويسنده رومان های عشقی. و يا شمس قنات آبادی هم آخوند بود و نماينده مجلس، اما بعدا لباس را در آورد و ملکه مادر را صيغه کرد و رفت توی دربار شاهنشاهی. اين امر در تمام سازمان های سياسی ايران سابقه دارد. همچنان که در ديگر کشورهای جهان.
اما انشعاب سال 1353 در سازمان مجاهدين خلق از جنس ديگری بود و نتايجی تاريخی را به همراه آورد. اين که اين انشعاب در سازمان مجاهدين با قتل چند نفر همراه شد، مهم بود، اما مهم تر از آن، همان شکاف و جدائی توام با کينه و نفرتی بود که توانست سرنوشت انقلاب 57 را عوض کند. درحقيقت پايه های نابودی انقلاب 57 از همان سال 53 در زندان های شاه ريخته شد. روياروئی مجاهدين خلق و رهبرانش، با روحانيون و مذهبيونی که با آنها در زندان بر سر همين انشعاب اختلاف پيدا کرده بودند پس از انقلاب به فاجعه ترور و انفجار و اعدام ختم شد. به همين ترتيب بود کينه و بد بينی بسياری از روحانيون و مذهبيون به حکومت رسيده و کشاندن جمهوری اسلامی به انتقام گيری و چپ کشی در دهه 1360. اين فاجعه که از 1353 و با تحريک و سازماندهی سازمان اطلاعات و امنيت شاه – و شايد مافوق های آن در امريکا و انگليس و اسرائيل- آغاز شد، نه در سالهای پيش از انقلاب، که بصورتی فاجعه بار تر در 27 سال گذشته ادامه داشته است. نه تنها اعدام های دهه 60، بلکه قتل عام زندانيان سياسی در سال 1367 و ادامه آن در خارج از زندان که به قتل های زنجيره ای شهرت يافته، کينه توزی هائی که حتی زيربنای فکری دولت احمدی نژاد را تشکيل ميدهد و بسياری از رويدادهای جمهوری اسلامی ريشه هايش به همان حادثه انشعابی سال 1353 باز می گردد. حتی دشمنی با آيت الله طالقانی و آيت الله منتظری. به همين دليل، اشاره به برخی مسائل مربوط به آن انشعاب، نه با آن نگاهی که قشريون مذهبی و حکومتی دارند و 27 سال است بر طبل آن می کوبند و تيغ کينه جوئی را در جامعه سياسی ايران تيز می کنند، بلکه بصورت واقعه نگاری کم فايده نيست. ما از کتاب خاطرات عزت شاهی سرپرست بازجويان کميته های انقلاب پس از انقلاب، با حذف سمت گيری های سياسی عزت شاهی که خود تا سال 53 مجاهد خلق بوده و پس از آن انشعاب به مخالف مجاهدين خلق تبديل شده، سعی کرده ايم نکات مستندی را در همين ارتباط بيرون بکشيم. عزت شاهی و رفتارها و کينه توزی هايش، نمونه ای از کشيده شدن اختلافات درون زندان به بيرون از زندان و در جمهوری اسلامی است. همانگونه که رفتار مجاهدين خلق در سالهای اول انقلاب 57 متاثر از همان اختلافات درون زندان و انشعاب بود. سران و کادرهای آن انشعاب که بعنوان مارکسيست از سازمان مجاهدين خلق جدا شدند و نام خود را "سازمان پيکار" گذاشتند، پس از انقلاب هرجا به چنگ عزت شاهی و يا لاجوردی افتادند به سينه ديوار گذاشته شده و اعدام شدند و يا آنچنان مرعوب که به خدمت لاجوردی درآمدند و خود به بازجويان و پرونده سازان درون زندان اوين تبديل شدند!
آن دست های پرقدرت نفوذی که توانستند انقلاب گيلان و جنبش جنگل را به آنجا بکشانند که ميرزا کوچک خان فتوای قتل حيدرعمواوغلو را بدهد و سپس خود گرفتار مرگی مرموز شود، با همان تجربه يا به استقبال انشعاب سال 53 در سازمان مجاهدين خلق رفتند و يا خود توانستند آن را سازمان بدهند. نتيجه اش در زندان روياروئی زندانيان مذهبی و غير مذهبی و دسته بندی ها و در بيرون از زندان فاجعه 27 ساله اخير بود. اين بخش از خاطرات عزت شاهی را با حکم و يا فتوای نجاست شروع می کنيم که در واقع اسدالله بادامچيان و کچوئی با تردستی و بنام آيت الله منتظری در زندان درست می کنند و پايه های فاجعه دهه 60 و قتل عام 67 را می ريزند.

 
 

نجاست

آيت الله منتظری:

"... در اوائل سازمان مورد حمايت روحانيون بود. وقتی آن موقع حنيف نژاد را می خواستند اعدام کنند روحانيون رفتند به منزل آقای شريعتمداری که اعتراض کنند، حتی زن ما هم رفته بود که در آنجا بازداشت شد. در اوائل حتی به اينها کمک هم می شد. بعد اين جور رفتار کردند که روحانيون حاضر نبودند از اينها دفاع بکنند. من بارها گفته ام مجاهدين خلق بدتر از ايدئولوژی، جنبه اخلاقی شان است. گاهی کسی را متهم می کنند، انواع و اقسام اتهامات را بی جا به او می زدند و تصميم می گيرند خرابش کنند.( مصاحبه با آيت الله منتظری 23ر9ر82)

خاطرات سيد مسعود حقگو از کادرهای قديمی مجاهدين خلق که پيش از انقلاب از آن جدا شد:

در سالهای 52تا 53 روحانيت خيلی به مجاهدين احترام می گذاشتند. ما را عزيز می شمردند. طلبه ها و روحانيونی که به زندان می افتادند خيلی ما را تحويل می گرفتند. يادم می آيد که مرحوم ربانی شيرازی روز اولی که به زندان آمد سر سفره ما که با چپی ها يکی بود نشست و به بقيه ايراد گرفت که چرا شما نمی آئيد؟

خاطرات بادامچيان عضو رهبری موتلفه:

در زندان اوين قرار شد در باره علل انحراف (پس از انشعاب 53) بحث کنيم. دراتاق 2 بند يک اوين که علما جمع بودند نشستيم و هر کسی مطلب و نظرش را گفت. وقتی علل و عوامل مارکسيست شدن را بدست آورديم، دراين فکر بوديم که بايد برای مقابله با آن چه کنيم و از کجا شروع کنيم. در بررسی علل انحراف به اين نکته رسيديم که در زندان کمونيست ها و مسلمان ها باهم مخلوط شده اند و در کمون مشترک هستند و هيچ مرز  اسلامی و شرعی بين آنها نيست و اين بالاترين علت انحراف بود. لذا ما با استفاده از اصل شرعی اسلام توانستيم به بهترين نحو اولا انگيزه دينی را در افراد تقويت کنيم، پس دين اصل شد و اصل می گويد مسلمان و مارکسيست بايد جدا از هم باشند. در پی آن خالص ترين وجه دينی برای ما مطرح شد و آن اينکه نجاست و پاکی مسلم و غير مسلم رعايت شود. آقای منتظری حتی گفت که مارکسيست ها نجس هستند. چند روز بعد من و کچوئی (معاون اوين در زمان لاجوردی که در زندان ترور شد) و طالبيان(عضو يک گروه مذهبی بنام "ابوذر" که بعد از انقلاب در جنگ با عراق مفقود شد.) متنی نوشتيم و رفتيم نزد آقای منتظری. آقای ربانی شيرازی هم آنجا نشسته بود. من گفتم که نظرما اينست که شما آن نظر چند روز پيش خودتان در باره نجس بودن مارکسيست ها را بصورت عبارتی تنظيم کنيد و بدهيد ما حفظ کنيم تا عين آن را همه جا بگوئيم. هر دو ايشان گفتند فکر خوبی است. آقای ربانی گفت من می نويسم. ايشان متن را نوشت و کاغذ را هم به من سپردند. بعد از 10 ماه که مرا به زندان ديگری منتقل کردند من آن را از بين بردم. البته ذکر کنم که آن آقايان کاغذ را امضاء نکردند فقط متن را نوشتند.

خاطرات آيت الله منتظري(23ر9ر83): "... درباره آن فتوا، تصميم من فط جنبه فقهی داشت و سياسی نبود. ما قرار گذاشتيم که با آنها معاشرت نکنيم چرا که مثلا يک روز آب قطع شد، يکی از کمونيست ها را ديدم آفتابه ای را که در مستراح بود کرد توی ظرف آب، يا مثلا روزی من شهردار بودم وقتی رفتم غذا را که پلو و خورشت بادنجان بود گرفتم و آوردم، يکی از همين کمونيست ها قاشق اش را کرد داخل ظرف خورش. من گفتم: خورش نمی خورم. بعد عباس مدرسی فر مرا استيضاح کرد که چرا سر سفره غذا تندی کردی و از بشقاب که پر از خورش بود نخوردی؟ گفتم آن برای من نجس شد و نخوردمش. ما ديديم اين مجاهدين خلق واقعا با کمونيست ها با هم شده اند در نتيجه آنها هم مشمول فتوای ما شده بودند."

سپاس آريامهر

از جمله نتايج عملی انشعاب 53 در سازمان مجاهدين خلق، نه تنها دسته بندی در ميان مذهبيون زندانی شاه، بلکه زمينه ساز وا دادن ها و تسليم به خواسته های ساواک شاهنشاهی شد. مراسم سپاس يکی از آن نتايج است. عده ای با توجيه بيرون رفتن و نجات بقيه مجاهدين از افتادن به دام کمونيست ها و عده ای به بهانه انتقال بحث های زندان به مجامع مذهبی و جمع بيشتری برای استفاده از اين بهانه ها و بيرون آمدن در زندان رفتند در جشن "سپاس آريامهر" شرکت کردند و فيلم آن بارها از تلويزيون ملی ايران پخش شد و مطبوعات وقت آن را منتشر کردند. پس از انقلاب اين فيلم از آرشيو تلويزيون به نهانخانه های امنيتی جمهوری اسلامی و حجتيه منتقل شد و آرشيو دو روزنامه بزرگ اطلاعات و کيهان نيز از عکس و اخبار اين ماجرا پاکسازی شد. در تجديد چاپ روزنامه های بالا چه بصورت مجلد و چه در سی دی هائی که کيهان شريعتمداری تهيه کرده است صفحات مربوط به اخبار اين مراسم و عکس های آن سانسور شده است. حال از قول چندتن -  از جمله بادامچيان که در تلاش ماسمالی کردن مسئله است- و از خاطرات عزت شاهی بخوانيد و به مانورهای بازجويان ساواک توجه کنيد:

 

اسدالله بادامچيان:

اصل ماجرا اين بود که آقايان عسگراولادی و حاج حيدری و  انواری را بر می دارند و می برند و می گويند ما می خواهيم شما را آزاد کنيم. پروندشان را تنظيم می کنند و آنها را می برند و می گويند شما بايد در اين سالن باشيد. آنها را درحالتی پراکنده از هم می نشانند. ايشان را از اوين به مقر برده بودند. وقتی آن ها رفتند ما تنها مانده بوديم ولی مشکلی هم نداشتيم. ايشان وقتی در سالن می نشينند، می بينند که يک مرتبه پرده های سالن کنار رفت و گروهی نشسته و آن فرد هم دارد سخنرانی می کند.

آيت الله منتظری درباره جشن سپاس:

پس ازاينکه اعضای سازمان مجاهدين مارکسيست شدند، روزی عضدی هنگام ناهارآمد پيش ما، من بودم، طالقانی، لاهوتی، هاشمی [رفسنجاني]، انواری، مهدوی کنی و... خلاصه همه آخوندها يک جا جمع بوديم. آن وقت عضدی رو کرد به من گفت شما آخرچرا اين جوانها را که دارند مارکسيست می شوند، کمونيست می شوند، محکوم نمی کنيد؟ گفتم: من محکوم می کنم. گفت: من يک منبرمی گذارم شما بيا درمقابل همه زندانيان اين (محکوميت) را اعلام کن و بگو. گفتم: نه! منبری که اينجا باشد، منبرشماست و آن وقت من می شوم عامل و سخن گوی رژيم. من هر وقت آزاد شدم می روم در مسجد جامع نجف آباد اينها را محکوم می کنم، اما دراينجا خودم را عامل شما نمی کنم.

درباره شکل گيری جشن سپاس هم اينکه، آن آقايان [شرکت کننده درجشن] با ما هم مشورت کردند که برويم يا نه!، اين نبود که نمی دانستند. ما هم فهميديم که ازآقايان دعوت کردند و بردند و آنجا برنامه انجام شد، اما اينکه بگوئيد آنها بی اطلاع بودند، [نه!] خب ما هم بی اطلاع بوديم، پس چرا به ما نگفتند که بيائيد آنجا؟!

(مصاحبه با آيت الله حسنعلی منتظری، 23/9/1383)

 

حسين شريعتمداری درباره مراسم سپاس چنين توضيح داده است:

همان روزما درجريان اين مراسم قرارگرفتيم؛ تعدادی اززندانيها درجلسه ای از شاه در خواست عفو کردند. قراربود اينها مشمول عفو ملوکانه قراربگيرند. ما اين [مراسم] را ازتلويزيون ديديم، اول زندانبانها خبرش را داده بودند. ما هم کنجکاو بوديم و دلمان می خواست که ببينيم چه کسانی هستند؟ دراين مراسم که ازتلويزيون بخش شد و به جلسه سپاس معروف شد ديديم که آنها هريک مدالی به سينه هايشان زده بودند و دوربين مخصوصا روی بعضی ها زوم می کرد. روی چهره های معروف. بعد آنها يک صدا اعلام «سپاس» ازشاه کردند، البته صدا جمعی می آمد و [قابل تفکيک نبود] که چه کسی به زبان آورد، چه کسی به زبان نياورد.

اين امربرای بچه ها درزندان خيلی گران تمام شد، برايشان خيلی سنگين بود که ببينند [برخي] چنين تقاضايی ازشاه کرده اند بويژه اينکه درميان ايشان چهره های سرشناس و مبارزی وجود داشتند، کسانی که بيش ازده سال زندان را درشرايط طاقت فرسا تحمل کرده بودند.

آقايان که درجلسه سپاس شرکت کرده بودند يکی ازدلايل را حضور[موثر] خود دربيرون از زندان معرفی می کردند، می گفتند: ما درزندان آموخته هايی داريم و اسناد زنده ای داريم که می تواند ازانحراف بقيه جلوگيری کند. اين عده ازدوستان می گفتند. ضرورت دارد که ما دربيرون باشيم و ازانحرافی که پديد آمده جلوگيری کنيم. ما اسناد بسيار روشنی دراختيار داريم و واقعيات درون زندان را هم برای آنها شرح می دهيم. خواهيم گفت آن بخش ازسازمان که قبل ازتغيير ايدئولوژی به زندان افتاده بودند و شاخه زندان زنان هستند، اينها هم همان طورند، مثل بقيه، نهايتا اگرآنها [هم] بودند شريف واقفی را شهيد می کردند.

(خاطرات حسين شريعتمداری، نوارشماره 11، 19،16)

(ريشه های آن جناياتی که لاجوردی در اوين سازمان داد و با برپا کردن حسينه اوين و تهيه فيلم های سپاس از رهبران جمهوری اسلامی خواست خفت و خاری مراسم سپاس شاهنشاه را بشويد، به اينجاها نيز باز می گردد. عمده سران موتلفه درآن مراسم شرکت کرده بودند و لاجوردی از رهبران موتلفه بود. پيک هفته)

30 خرداد

اين زمينه ها، بعدها پيش درآمد اعلام جنگ مسلحانه از سوی مجاهدين خلق و آغاز ترورها و انفجارها و اعدام های جنون آميزی شد که تا قتل عا زندانيان سياسی در سال 67 به اوج خود رسيد و به دهه 60 شهرت يافت. در همين زمينه از کتاب عزت شاهی بخوانيد:

احمد سعادت ازاعضای تيم تحقيق و بازپرسی کميته های انقلاب در مرکزی معتقد است:

درقبال تحرکات، اجتماعات و ميتينگ های تبليغاتی که بعضی ازگروه ها بويژه سازمان مجاهدين درسالهای اول پيروزی انقلاب راه می انداختند، نظام علاقمند به برخورد و درگيری با ايشان نبود. البته ديدگاه های مختلفی وجود داشت، برخی با رافت با اينها برخورد می کردند، عده ای هم راه ايشان را جدا از راه انقلاب می  دانستند و معتقد به برخورد تند بودند و می گفتند: که بايد آنها را دستگيرو به زندان بيندازيم. کسانی هم مانند آقای مطهری (عزت شاهي) که سالها با ايشان مبارزه کرده بودند، می دانستند که اين افراد اگر وارد نظام بشوند، نظام را نابود خواهند کرد. او معتقد بود که تشکيلات سازمان بايد از بين برود. می گفت: اين افراد خواه ناخواه با نظام درگيرخواهند شد، چرا که اين افراد ديدگاه و فکرشان با نظام جمهوری اسلامی مغاير و مخالف است. برخی می گفتند: بايد همديگر را توجيه کرد و برای رسيدن به هدف، بايد ازبرنامه خوب و بد استفاده کرد.

آقای مطهری (عزت شاهي) اينها را ازبطن و بنيان می شناخت. اگرکسی ازآنها هم دستگير می شد هيچ توصيه و سفارشی را قبول نمی کرد، تا قبل از بازجويی هم ملاقات نمی داد، چرا که می ترسيد مسائل لو برود. حاجی (شاهي) می گفت تمام تشکيلات مجاهدين بايد شناسايی شوند، و بايد مراکزشان از کار بيفتد.

قبل از بحران مسلحانه 30 خرداد، درگيری با اينها (گروه های سياسي) حاد نبود. اينها در کتابخانه دانشگاه ها، درميدان وليعصر و... ستاد داشتند.

يک وقت در وزارت ارشاد (دوره آقای معاديخواه) جلسه ای گذاشته شد با حضور نمايندگانی از سپاه، کميته، دادستانی، نخست وزيری، اداره دوم ارتش و... جلسه خيلی مهمی که قراربود درآن تصميم گيری شود تا با مجاهدين چگونه برخورد شود. من هم به اتفاق آقای مطهری (عزت شاهي) در آن جلسه شرکت داشتيم، هرکس نظری داشت، حاجی (شاهي) درآن جلسه گفت: شما اگر فکرمی کنيد با صدوراعلاميه و اطلاعيه اينها می آيند اسلحه و مهماتشان را تحويل می دهند، اشتباه می کنيد. با دادن اطلاعيه فقط  آنها خواهند فهميد که شما درصدد کاری عليه آنها هستيد و می خواهيد دربرابرشان موضع گيری منسجمی بکنيد، قبل ازاين کاربيائيد مراکز، خانه ها و ستادها و تشکيلات و محلهای رفت و آمد را شناسائی و ضربه بزنيد، اعضای کادر مرکزيشان را دستگيرکنيد و مدرک به دست آوريد. مطمئن باشيد با دادن اطلاعيه شما به آنها امکان مخفی شدن، مانور دادن و تجديد قوا می دهيد، بايد دراينجا ازاصل غافلگيری استفاده کنيد.

فردای آن جلسه ديديم که اطلاعيه صادرشد. حاجی گفت: عجب! مملکت را با بحران مواجه کردند، عجب فاجعه ای درمملکت اتفاق افتاد، چرا اين کار را کردند؟ ناراحتی او از اين مسئله خيلی زياد بود. بعد ازگذشت 23 سال ازآن ماجرا، حالا ما می بينيم که آن موقع چه اشتباهی رخ داد و چقدرناراحتی حاجی بجا بود.

30 خرداد 1360

در30 خرداد 1360 آنها راه پيمايی بزرگی درخيابان انقلاب صورت دادند. جمعيت نسبتا زيادی هم به ميدان آوردند، شعارهای تند و احساسی می دادند و اعلان جنگ مسلحانه کردند.

اعلاميه «اعلان جنگ مسلحانه» آنها دو روزجلوتر پخش شد. ما راه پيمايی و اجتماع آنها را غيرقانونی اعلام کرديم. از اين زمان به بعد ديگرمن به تنهايی نبودم، من به عنوان کميته و انتظامات شهر و لاجوردی و بهشتی و قدوسی به عنوان دادستان هم بودند.

تصميم گرفتيم تعدادی را که از قبل شناسايی کرده بوديم دستگيرکنيم. آنها را باز داشت، محاکمه و زندانی می کرديم. نظام تصميم به برخورد با آنها گرفته بود. پس ازپيروزی انقلاب آنها موضع مرا می دانستند و من با آنها قهرنبودم، گاهی که به آنها برمی خوردم، می ايستادند و شروع به صحبت می کردند. من حتی با مسعود رجوی هم سلام و عليک داشتم.