به اقتضای مسائل امروز ايران، كوشيديم از خاطرات علم آن بخش
هائی را استخراج كنيم كه وصف الحال امروز جمهوری اسلامی و سمت
و سوئی كه گرفته و می رود باشد. ابتدا می خواستيم فقط روی
انتخابات مجلس و انتخابات انجمن ها كه همان انتخابات كنونی
شوراها باشد تكيه كنيم. در آن ميان به دو يادداشت بسيار جالب
برخورد كرديم. يكی آن يادداشتی كه علم 7 سال پيش از انقلاب سال
57 از ضرورت اصلاحات با شاه صحبت می كند و نكات بسيار واضحی را
به او توصيه می كند كه طبق معمول اين ميخ نيز بر سر سنگی شاه
فرو نمی رود و واكنش تند هم نشان می دهد. ديگری توصيه ايست كه
كندی رئيس جمهور اسبق و ترور شده امريكا به شاه می كند و به او
می گويد كه علی امنينی يگانه شانس باقی مانده شاه است. اين
توصيه را نيز شاه بعدها، پس از بركناری و خانه نشين ساختن علی
امنينی مسخره می كند. حيف بود اگر در جهش سرسام آور قيمت ها در
هفته ها و روزهای اخير و همزمان با آغاز ماه رمضان در ايران
امروز، اشاره به همين موضوع در زمان شاه نكنيم. به همين دليل
يادداشتی را هم از خاطرات علم در همين ارتباط استخراج كرده ايم
كه می خوانيد. شاه نيز تورم را مزخرف می دانست. شاه نيز معتقد
بود اگر به مردم رو بدهد آنوقت در باره گرانی و تورم شكايت می
كنند. علم می گويد مردم از تبليغات يكسويه و تملق شاه خسته
شده اند؛ بازهم شاه گوش نمی كند. به انتخابات مجلس كه می رسد
علم به شاه می گويد "آخر حسن و حسين كه هر دو وفادارند و در خط
ما هستند، لااقل اجازه بدهيد مردم بين اين دو آزاد انتخاب
كنند". شاه بازهم زير بار نمی رود. شاه همه را در خط دربار و
حزب رستاخيز می خواهد و ميگويد از هر "ايسمی” تنفر دارد و خط
ميانه هم "چس فيل" است و لازم نيست و هر كس جز اين بيانديشد
"مرتد" است.
از اين يادداشت ها و سرنوشت ها، كسانی كه به شيوه شاه در
جمهوری اسلامی می انديشند عبرت خواهند گرفت؟
30 فروردين 49
شرفيابی. شاه بی دليل اوقاتش تلخ بود. حتی در مورد بی اهميت
ترين مسائل هم به جان من غر زد. چون صبح اول وقت بود، با
هوشياری می توانستم جلوی خودم را بگيرم و جسارتی نكنم.
در ميان مسائل بين المللی درباره مراكش صحبت كرديم كه ملك حسن
مجبور شده با اتنخابات موافقت كند و آزادی سياسی محدودی به
مردم بدهد. همينطور در پاكستان بوتو هم مجبور شده حكومت نظامی
را 5 ماه پيش از وقت لغو كند تا بتواند قانون اساسی را ترميم
كند. اشاره كردم كه با وجود همه اين دوز و كلك هائی كه در
كشورهای همسايه ما جريان دارد، سرانجام آتشش دامن ما را هم
خواهد گرفت. چه بخواهيم چه نخواهيم برای بقا دراين دنيای متحول
بايد خودمان را با شرايط تطبيق بدهيم. سپس گفتم اعليحضرت هميشه
گفته اند كه مايلند از حوادث جلوتر باشند. پس چرا پيش از آن كه
تحول و تغيير با زور به ما
تحميل شود، خودمان تحولات را به وجود نيآوريم؟ شاه گفت" ديگر
می خواهی چكار بكنم؟ هيچكس به اندازه ما موفق نبوده است" و سپس
افزود كه فهميده ريشه نارضائی درميان نسل جوان چيست؛ تفاوت
ميان در آمد آنها و كسانی كه بر سر كار هستند. من گفتم اين فقط
يكی از چند عامل است. اگر مردم اعتقاد پيدا كنند كه برای رسيدن
به هدفی اصولی كار می كنند، هدفی كه مورد احترام طبقه حاكم نيز
هست، حاضرند با هر نارسائی كنار بيايند، حتی با گرسنگی. شاه
پرسيد "منظورت اينست كه چه نوع اصولی را به آنها بدهيم؟" جواب
دادم، مردم بايد احساس كنند كه چيزی بيشتر از تماشاچی بازی های
سياسی هستند. بايد زمينه را برای شركت بيشتر آنها دراين بازی
فراهم بيآوريم؛ فقط درآن صورت است كه راضی می شوند و قواعد
بازی را می آموزند. شاه به كلی منظور حرف مرا درنيافت و اعتراض
كرد كه "ما وسائل نداريم، سازمان ورزشی ما زمين بازی كافی،
مربی و پول ندارد." توضيح دادم كه منظور من دقيقا اين نبود،
بلكه درباره مشاركت عمومی در بازی سياسی حرف می زدم. بعنوان
مثال به چه دليل دولت در انتخابات
محلی دخالت می كند؟ بگذاريد مردم خودشان در مبارزات
انتخاباتی شان شركت كنند و هر نماينده ای را كه می خواهند
انتخاب بكنند. احتمالا انتخابات مجلس
هنوز احتياج به سرپرستی دارد ولی در مورد انتخابات
انجمن شهر چنين نيازی نيست. چرا نمی
گذاريد مردم آزادانه در
مورد گرفتاريها و مسائل حرف بزنند. اين چه ضرورت دارد؟
شاه گفت" اين چه حرفی است. البته كه ضرر دارد. آن وقت می
خواهند در مورد تورم و اين گونه
مزخرفات شكايت بكنند." جواب دادم متاسفانه هر چه در
مورد تورم می گويند عين حقيقت است. اما حتی اگر مزخرف هم باشد
چرا دريچه های فشار را نگشائيم و نگذاريم مزخرف بگويند، آن هم
آزادانه و درميان خودشان؟ جواب داد دقيقا به همين دليل است كه
اجازه دادم حزب مخالف به حياتش ادامه بدهد. گفتم صحيح است ولی
حزب مخالفی كه قادر به بحث آزاد نيست، طبعا مخالفت چندانی نمی
تواند بكند. دراينجا از من پرسيد چرا مردم به پيشرفت هائی كه
صورت می گيرد توجهی ندارند. گفتم" چون تبليغات ما درجهت اشتباه
است. بسياری از بوق و كرناهائی كه برای خودمان می دميم،
حقيقت ندارد و بقيه اش آن
چنان در آميخته با ستايش از شخص اعليحضرت است كه
مردم از آن خسته می شوند.
تبليغات مبالغه آميز مذاكرات نفت و جزاير حتی برای من هم زياده
از حد تحمل بود، هر چند هر دو مورد موفقيت های واقعا عظيمی
بودند.
چهارشنبه 29 آذر49
امروز صبح مهدی سميعی به ديدنم آمد و گفت كه شاه از او خواسته
تا يك حزب مخالف رسمی راه بياندازد و می پرسيد بايد چه كند؟
گفتم بايد اوامر شاه را اطاعت كند ولی گفتم كار سختی در پيش
دارد. اگر حزب مخالفی بخواهد دوام بيآورد بايد بتواند آزادانه
حرف بزند و مكان به قدرت رسيدن داشته باشد. اين جا برعكس عمل
اصلی حزب مخالف آن است كه سكوت كند چون هر چه بگويد با
اعتراض شاه رو به رو می شود.
جمعه اول تيرماه 51
نخست وزير سياستمداری بنام ناصر
عامری را به مقام رهبری حزب مردم منصوب كرده است.
درايران جناح مخالف بدين ترتيب بوجود می آيد، يعنی اينكه رهبری
اش در مشورت با حزب دولتی و يا بقول خود رقيب؛ انتخاب می شود.
البته انتصاب به شكل ديگری به خورد
مردم داده می شود.
5 شنبه 6 مهرماه 51
در شرفيابی امروز افزايش قيمت
زياد مواد غذائی را گزارش كردم. قيمت گوش نسبت به همين چند روز
پيش 40 در صد افزايش يافته است. شاه خيلی از اين موضوع عصبانی
شد و گفت" چه انتظاری داريد؟ گوشت كمياب است و بنابراين قيمتش
بالا می رود". من پاسخ دادم اما چرا بايد كمبود داشته باشيم؟
بعنوان چاكر اعليحضرت وظيفه دارم به عرض برسانم كه مردم ناراضی
اند". بدون شك عوامل بين المللی تا حدودی مسئول افزايش قيمت ها
هستند اما تقصير اصلی به گردن دولت است، بخصوص شورای اصناف كه
كاری غير از سوء استفاده از اختياراتی كه به آن داده شده است
ندارد". شاه به تندی گفت "مهمل نگوئيد. شما بيرون گود ايستاده
ايد و خبر از هيچ چيز نداريد". من پاسخ دادم " بدون شك
اعليحضرت صحيح می فرمايند اما واقعيت اينست كه مردم ناراضی اند
و به نظر من اين می تواند خطرجدی در برداشته باشد. ليكن
اعليحضرت آزادند هر طور صلاح می دانند عمل كنند.
دوشنبه 11 شهريورماه 51
به شاه در ويلايش ملحق شدم و برای شركت در كنفرانس سالانه
آموزشی با هم به كاخ رامسر رفتيم. درحين حركت اتومبيل ما جمعيت
زيادی كنار جاده ابراز احساسات می كرد. صحنه ای واقعی و
دلنشين. گفتم "بنينيد مردم وقتی شما را رو در رو می بينند چه
عكس العملی نشان ميدهند". او پاسخ داد كه احساساتشان آنها را
وا می دارد كه چنين چهره ای از خود نشان دهند. بعد به بلاهت
امريكائی ها اشاره كرده و گفت "آن
كندی ابله يك بار به من گفت كه دكتر
امينی تنها اميد برای ايران
است، همان طور كه كارامانليس برای يونان بود. آن وقت فكرش را
بكنيد كه امينی چه ها كرد. اگر به او اجازه داده بودم ادامه
دهد؛ اين مملكت را به زانو در آورده بود.
يكشنبه 11 اسفند 51
امروز بعد از ظهر شاه جلسه مخصوص را مورد خطاب قرار داد و
نظرياتش را در باره نظام سياسی كشور اعلام كرد. اظهار داشت كه
فكر حزب مخالف ديگر بی معنی شده؛ در آينده فقط يك حزب وجود
خواهد داشت، كه در طيفی گسترده از چپ به راست شامل دولت و
مخالفين خواهد بود. مناظرات سياسی در چارچوب همين يك حزب صورت
خواهد گرفت، كه استيضاح و در صورت لزوم تعويض رئيس حزب را آسان
تر خواهد كرد. ناراضيان در محدوده حزب حاكم آزادی بيشتری را
برای ابراز عقيده، بدون خطر متهم شدن به
ارتداد خواهند داشت.
چهارشنبه 13-6-53
عجيب است. در مجلس هم هر وزيری حاضر می شود فقط تكيه كلامش
اينست كه به عرض رسيده و تصويب شده است. ديگر شما غلط زيادی
نكنيد.
جمعه 30-3-54
شاهنشاه ديروز بعد از ظهر به محل سد فرحناز تشريف بردند. صبح
رفتم رای خودم را برای وكلای مجلسين دادم و آن جا مصاحبه
مختصری هم با تلويزيون كردم. به اتفاق روسا و معاونين دربار و
رئيس دفتر مخصوص شاهنشاهی و خانم علم. به هر صورت و بدون شك
آزادی نسبی پيدا شده برای رای دادن مردم به كانديداهائی كه
مايلند انتخاب شوند و فكر می كنم در يادداشت های گذشته مكرر به
آن اشاره كرده باشم كه برای اعليحضرت همايونی و كشور چه فرق می
كند كه وقتی حسن و حسين هر دو
بدون سابقه نا مطلوب و بد باشند كدام يكی انتخاب شوند. شاهنشاه
در نظر دارند از اين راه آن قدر پيش بروند تا انشاء الله به
آزادی كامل و يك جامعه و مجلس مستقل به وجود بيايد.
شنبه 31-3-54
سر شام رفتم. شاهنشاه از مصاحبه كوتاه ديروز من هنگام رای
دادن اظهار رضايت فرمودند و بعد از آن فرمودند به جمشيد
آموزگار وزير كشور همين الان تلفن كن كه چرا اين قدر بی ربط و
مهمل حرف می زنی؟ چطور می گويی رويه وكلای آينده معلوم نيست
چه خواهد بود؟ مگر اينها وكيل حزبی نيستند؟ مگر وكيل حزبی می
تواند از خط مشی حزب انحراف حاصل كند؟ فوری تصحيح كنيد.
5 شنبه 19-4-54
صبح شرفياب شدم. مقداری كارهای جاری را عرض كردم. در مورد حزب
عده ای از دانشگاهيان به اين كه دسته بندی حزب در بالا معين
شده و حزب به دو جناح انصاری و آموزگار( وزرای دارائی و كشور)
تقسيم شده است ايراد گرفته بودند كه اين كار دسته بندی بايد از
داخل حزب شروع می شد نه اين كه يك دفعه دو جناح به قيادت دونفر
وزير از بالا تعيين شود و پيشنهاد كرده بودند كه دانشگاهيان يك
دسته بنام "هواخواهان اصالت عقل" بوجود بيآورند كه بر حسب
فرموده مكرر شاهنشاه تابع هيچ "ايسمی”
نباشد. فرمودند ابدا اجازه نمی دهم. عرض كردم ايراد
ديگری هم دارند و آن اين كه اين دو نفر خيلی معروف به نزديكی
به امريكا هستند. حالا چرا هر دو بايد در يك فرانت باشند؟
تاملی فرمودند و فرمودند كه اين را ديگر گُه می خورند. من بهتر
می دانم يا آنها؟
شنبه 7-5-54
قدری در باره حزب و جناح های آن صحبت شد. عرض كردم وكلا و
سناتورها دائما می پرسند كه به كدام جناح بپيونديم، من جوابی
نمی توانم بدهم. فرمودند منظور همفكری است نه جناح و مقابله.
عرض كردم اين مطلب به حمدالله حل شد و گرنه جناح گيری و مقابله
باز همان وضع سابق می شد كه مردم را عاجز كرده بود. عرض كردم
چطور است كه عده ای بی طرف بمانند؟ فرمودند اينها
چس فيل میشوند و ما نخواهيم
پسنديد.
سه شنبه 31-4-54
كارهای جاری منجمله كارهای آستانقدس رضوی بسيار زياد بود. يك
مسئله مضحكی هم ضمن اين كارها پيش آمد. يك شيخی كه واعظ است و
اتفاقا واعظ زبردستی هم در مشهد هست، تقاضای قطعه زمينی از
آستانقدس كرده كه در آن جا به ظاهر يك زائرسرا و به باطن يك
متل بسازد كه البته قطعه زمين هم قابل است و قيمت بسيار زيادی
در حدود 50 ميليون تومان دارد. شاهنشاه فرمودند خوب اين جناب
واعظ چطور خودش را راضی می كند كه در زمين های حضرت به دست او
بالاخره راهی به صرف مشروب و احيانا كارهای ديگر باز شود؟ عرض
كردم ظاهر امر كه زائرسراست ولی به هر صورت حافظ چند سال قبل
جواب سئوال شاهنشاه را داده است و عرض كردم:
می خور كه شيخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نيك بنگری همه تزوير می كنند. |