-
چندهفته قبل داشتم با موتور از يكی از خيابانهای شمال شهر(شمال
شهر يعنی بالای ميدون ونك! دائره المعارف كلاشينكف!) رد می
شدم،
متوجه شلوغی عجيبی در يك فضای سبز كوچك ديدم، اين فضا عبارت
بود از يك زمين قناس كه بين چند برج و خانه ويلايی محصور شده
بود،سريع كلاشينكف را مسلح كردم-
يعنی دوربينم!- و پريدم پايين...واقعا كه همه چی توی اين شهر
شلوغ پيدا می شه: فستيوال آواز خوانی رپی ها! كاملا جدی و منظم
و...!
يك سن مانند با نقش و نگار و نقاشی های پست مدرن و رپی گوشه
ای از اين فضای سبز درست كرده بودند كه به خيابان بالايی هم
راه دررو داشت، شركت كنندگان می رفتند روی اين سن و روبری هم
قرار می گرفتند و شعرهای مخصوص رپی رو می خوندند! قيافه ها و
لباس ها زاغارت گونه و عجيب و غريب...
ايشون از اعضای هيات داوری بودن! كه با يك كورنومتر وقت هريك
از شركت كنندگان را می گرفت و اخطار آيين نامه ای می داد و در
عين حال حواسش به آمدن پليس و نيروی انتظامی و ..هم بود و در
عين حال به طرز كاملا دموكراتيكی نظر جمع را هم در مورد شعر و
موسيقی شركت كنندگان می پرسيد و يادداشت می كرد و امتياز می
داد و جمع بندی می كرد!
تا من شروع كردم به عكس گرفتن،
يهو ديدم شونصد نفر هم دارن با موبايل از من فيلم و عكس می
گيرن! يه جورايی خياط در كوزه ! يكی از فعالان اين عرصه،
پسری با روسری!
رضا فاشيست-
يا يه چيزی توی همين مايه ها- در حال تركوندن! بخشی از شعرش:
عكسمو پخش كردين
ولی اصلا ندارم غم!
ندارم حال نفس كشيدن
ولی می خوام كه رپرر ها
مثل موبايل همه جا بدن آنتن!
اين آقا توی اين مسابقه، پوز همه رو زد و نفر اول شد،
هنوز نوبت اهدای جوايز احتمالی يا فرضی نشده بود كه يكی از
مراقبين داد زد : بچه ها !
اوضاع كيش ميشی
است و همه متفرق شدند...اسامی و القاب جالبی داشتند :
بهزاد گراز
و
آبتين ريش قشنگ!
و...
اينك... پايان مراسم! يكی هم مرتب توی جمعيت وول می خورد و می
گفت: قرار بعدی اروميه!
بيستم شهريور! حتما بياييد!
|