«پلخانف» مينويسد:
“
در هر شكست انقلابات اجتماعی، برخلاف زحمتكشان، نخستين گروه يا
گروههائی كه نااميد و دلسرد شده، دست به انكار و توبه برداشته
اند، اكثراً با توجه به پايگاه طبقاتياشان، روشنفكراناند (از
جمله هنرمندان و دانشمندان و فيلسوفان)؛ چرا كه، زحمتكشان
تاريخی شكستخورده و زندگياشان تاريخی با شكست توأم و عجين
شده است؛ پس، اينان تحمل و بردباری تاريخی بيشتری دارند، و لذا
به پيروزی خود در درازمدت فكر ميكنند، نه لحظهای مقطعی
(ديروزی و امروزي). آنان نسل اندر نسل شكستخورده و باختهی
تاريخياند، و بنابراين شكست يك يا دو يا، حتی، چند نسل ديگر
را تحملپذيرترند و با گشادهروئی بيشتری پذيرا!“
پيشگفتار:
هرگاه به گفتهی فوق باور داشته باشيم، كه نگارنده باور دارد،
شكست مقطعی انقلاب سوسياليستی در «اتحاد شوروی» سابق، هم
فروريزيها و بريدنهای روشنفكری خود را داشته است كه اگر نه
بيشمار، بس شمارند، كه تعدادی از آنها، بناگزير، بهصورت
تجربيات شخصی، با قلم همين اكثرـ روشنفكران و بياری آشكارـ
غيبی رقيب غالب، چاپ و تكثير شده و در جهانـ شهرمان دستبدست،
در حلقهی كنجكاوان حقيقت، ميگردند! و بيشتر! اين تجربيات
نگارشی، غالباً، بلندگوئی شدهاند در دست منكران حقيقت، جهت
انكار و اخطار و تهديد كه: «ديديد چه كردند، ديديد چه بودند و
چه شدند، چقدر ما گفتيم! پس عبرت عبرت، پس زنهار زنهار از
تكرار تكرار!»
و نتيجه؟! و نتيجه هم، روشن است. ذكر نام و مشخصات صادق و
ناصادق روشنفكران عبرتی، چه داخلی و چه خارجی، نيازی به گفتن
ندارد، همگان ميدانيم!
طرح مسئله:
اكنون، مسئله، سئوالی كه مطرح ميشود، چنين است: هرگاه فرد يا
افرادی از خانوادهی تاريخی باختهگان، از خانوادهی هنوز
زحمتكشان، با نگارش خاطراتش (سالهای پشت سر) دست به چنين كاری
زند، دست به انكار سوسياليسم موجود، به انكار دستآوردهای عظيم
انسانی آن (علمی هنری، فلسفي) زند، دستآوردهای عظيمی كه جهان
سرمايهداری از آن بيشتر سود برد تا جهان سوسياليستی، چرا كه
سوسياليسم ايده ايست همگانی جهانی تا منطقهای خودمدار، تكليف
چيست؟ آيا «پلخانف» نادرست گفته است؛ چون زحمتكشان هم، هنگام
شكست، سرخوردگيها و دلسرديهای خود را دارند، چرا كه فراتر از
پايگاه طبقاتياشان، بالاخره، آنها هم انساناند؟! يا آن كه،
سوسياليسم موجود
)و
به معنائی محدودتر «اتحاد شوروی» سابق) واقعاً، آن بود (و هست)
كه انكارگراياناش ميگويند و نوشتهاند و مينويسند و خواهند
نوشت؟! و يا آن كه، نويسندگان اينگونه مكتوبات، بهتناسبـ
كمابيش، مجذوب و مرعوب جو سوسياليستی حاكم در غرب (چپـ
شورويستيزي) و امكانات رفاهی (هرچند محدود) در اختيار نهاده
شدهاشان، در اين سو شدهاند؟! و يا آن كه دهها دليل و فاكتور
آشكار و مجهول ديگر؟! و يا مجموعهای از تمامی دلائلـ
فاكتورها.
تلاش مطلب حاضر، ضمن تأييد دوبارهی نظر «پلخانف»، جستجوی يكی
از آن دلائلـ فاكتورهای مجهولی است، كه به عقيده نگارنده،
بهعنوان مهمترين علت، كاتب «سالهای پشت سر» «محرم سرابی» را
برآن داشته تا دست بهقلم برد و خاطرهنگاری كند، اثری
بيافريند.
گفتار:
الف،
ويژگی ناب:
به اعتقاد نگارنده، آنچه، غالباً، از خواندن «خاطرهنويسيهای
سوسياليستی» تاكنون چاپ شده ميتوان استنتاج و استخراج كرد، سه
ويژگی عامـ پيوسته در محتويشان است كه در سه مقولهی «پيش
قضاوتی معوّق»، «تعميم عجولانه» و «الگوپذيری خودباخته» قابل
بحثاند كه اميد است، در آيندهای نزديك، تحت عنوان
«خاطرهنويسی سوسياليستی» عرضه شود. اما، منصفانه، بايد گفت كه
در «سالهای پشت سر»، آگاهانه
-
ناآگاهانه، سعی بر آن شده است تا از سه ويژگی عام نامبردهی
اينگونه خاطرهنويسيها، تا حد امكان، پرهيز شده، و برعكس، بر
يك ويژگی ناب پای فشرده شود كه، حداقل، اين ويژگی ناب (كه
نيروی پتانسيل همان دليل يا فاكتور مجهول باشد) انسان درگير را
واميدارد تا كتاب را با اشتياق تا آخر دنبال كند و در انتهای
راه، پُرتوانتر، توشهای بر گرفته و در راه تازهـ آينده گام
نهد!
اما، ويژگی ناب
مختصر و مفيد-
جامع و مانع بگوئيم: ويژگيناب «سالهای پشت سر»، آنچه كه اين
كتابـ خاطره را از هم سبكهايش جدا ميكند، پايدارش ميسازد،
زيبايش، پس چون چراغ راهش مينمايد، همان خصيصه، همان كاراكتری
است كه «پلخانف»، هنگام شكست انقلابات اجتماعی، به زحمتكشان
نسبت ميدهد: اعتقاد به آينده و ايدههای سوسياليستی، پايداری
در برابر مصائب، حس اعتقاد جوهری به سعادت بشر، دوستی و يگانگی
با طبيعت، و همهی اينها نه با شعار و كلمات درشت و زمخت و
نهچسب، بلكه با زيباترين و روانترين توصيفات برآمده از ذهنی
سالم و قوی، نگاهی موشكافـ غمخوارانه (هنري) و حسي“
تی تا ني“
كه نه لرزان از شك و ترديدهای شناخت منطقی، بلكه سرشار از حس
و يقينهای كورـ جبر زندگی و هستی است كه بايد بود، بايد
زندگی كرد، «زندگی زيباست، زندگی آتشگهی ديرنده پا برجاست»، پس
بايد دوباره و دوباره آفريدش، با مايهها و انباشتهای جانی
پير و پُرتجربه، و شورورزيهای روحی جوان و سودازده!
«محرم» وقتی از زندگی و تجربياتش در زندان مينويسد گله و
شكايت نميكند، اظهار ندامتی ندارد. حتی با اين ذهنيت يقين در
اجبار ضربالمثل عاميانهمان: «كسی كه خربوزه ميخورد بايد پای
لرزش هم بنشيند» نگاه نميكند و نمينويسد؛ برعكس، در توصيفات
او از زندگی در زندان (زندگی زندانش) آدمی گمان ميكند كه نه
در بند، بلكه در آموزشگاه است، نه آن كه زندان شاهی، و اصولاً
هر زندانی آموزشگاه است؛ بلكه حالا كه در اينجائی و فرصت داری،
بايد ياد گرفت، تحصيل كرد، بزرگ شد؛ خلاصه آن كه دوباره متولد
شد! و تولد درد، مصيبت، شكنجه دارد، چرا كه تولد آغاز شناخت
است. به سخن ديگر، «محرم» در اينجا، حرمت زندگی پُررنجاش را
پاس داشته است! حرمت طبقهاش، حرمت مشعل زندگياش كه ايدههای
سوسياليستياش باشند؛
از سوی ديگر، و مهم تر، در سراسر كتاب
-
او كسی را انگ نميزند، از وی بد نميگويد، چنان كه رايج اين
نوع خاطرهنويسيهاست؛ و اگر هم انتقادی كند بسيار ظريف و
پوشيده است.
آری. اوـ محرم فقط عمل را توضيح ميدهد تا خواننده خود قضاوت
كند. او، دوباره، حرمت خود و رفقايش را نگه داشته است، و مهم
تر، حرمت زندگی حزبياش را! او پيمان نشكسته است، چنان كه
ديگران شكستهاند!
ب،
نگاهی به نگارش:
دستور زبان وامر نگارش، با توجه به زبان مادری نويسنده
(آذري)، و با اذعان خود نويسنده در محروميت از يادگيری
سيستماتيك زبان فارسی، چندان مورد انتقاد نبود، اگر مصححی در
كار نميبود، اديتوری بر كتاب نظارت نمينمود. اين سخن بدين
معنی است كه (A)
مصحح ميتوانست بهعنوان نمونهای از نثر و گرامر كتاب و كاری
كه انجام داده و زحمتی كه كشيده، يك يا چند پاراگراف را،
بهعنوان نمونه، تصحيح ناشده ميگذارد و باقی را با حوصله و
دقت بيشتری اديت مينمود تا در كتاب، خواننده كم تر با افعال
نابجا صرف و مصرفشده، حروف اضافهی كم يا زياد، صفات و قيود
بيمحل و...، روبرو ميشد؛ و در نتيجه خواندن كتاب، از يك سو،
راحتتر و سريعتر پيش ميرفت، و از سوی ديگر، ايدههای
درخشانـ جوهری نويسنده كه در «ويژگی ناب»آمدند، بيشتر
ميدرخشيدند. و بديهی است كه در اين قسمت، انتقاد بيشتر بر
اديتور وارد است تا نويسنده!
(B)
در يكی دو مورد اساسی و هنوز مبهم تاريخ «حزب تودهی ايران»،
از جمله دوره ی»مليشدن صنعت نفت» و كودتای ۲۸ مرداد سال ۳۲،
بهنظر ميرسد اينگونه خاطرات سوسياليستی، بدليل حضور زندهـ
شفاهی خاطرهنويس در وقايع، با صراحت بيشتری ميتوانند زبان
بگشايند و روشنگری كنند كه در مورد بحث حاضر، با توجه به آگاهی
نگارنده از دانش خاطرهنويس، اين روشنگری ناچيز است، بسيار كم
سو است، و چرا؟!
دلائل متعددی در اينباره ميتوان برشمرد كه شايد، از آن جمله،
و احتمالا مهمترين، مخالفت يا شرط و شروط مصححان در توضيح و
تفسير وقايع از سوی خاطرهنويسان باشد. بهسخن ديگر، اينگونه
شرط و شروط ها، ظاهراً، در خاطرهنويسی سوسياليستی، آنجا كه
اديتور مخالف ايدههای خاطرهنويس است، فيالمثل، مخالفت با
سياستهای اتحاد شوروی، يا موافقت با تودهای ستيزی، از جمله
در «خاطرات يك زن تودهای»، شايع و رايج است. و اين تأسفبار
است و غيرقابل بخشش! چرا كه در اينجا صداقت قلم به معامله
گذارده شده است، قلم شكسته است، پس حقيقت خدشه برداشته است! پس
بيان-
تصاوير نارسا گرديده اند! پس آسيب ديده اند!
و در اين حالت، برخلاف مورد (A)
بيشتر نويسندهـ خاطرهنويس قابل انتقاد است تا اديتور! چرا
كه، اديتور ايدهاش شوروی تودهای ستيزی است و كاری اش نميشود
كرد. ما به آزادی افكار احترام ميگذاريم، يا حداقل، ياد
گرفتهايم كه احترام بگذاريم! اين خاطرهنويس است كه نبايد زير
بار چنين بده و بستانی برود! تسليم بشود!
ج،
سبك نگارش:
هرچه دستورزبان و امر نگارش قابل انتقاد و تيره است، سبك نگارش
قابل ستايش و درخشان است! به سخن ديگر، سبك نگارش، برخلاف
اينگونه خاطرهنويسيها، خطی و يك بُعدی نيست؛ بلكه سبكی
حجمی و چند بُعدی است. و اگر اغراق نشود، سبك در اينجا
ميتواند پستمدرنيسم هم، توصيف و تعبير شود! چرا كه ما در
اينجا، با تاريخ تقويمی خاطرهها روبرو نيستيم؛ بلكه در تاريخ
تحليلی كيفی وقايع وارد ميشويم! نويسنده، در اينجا،
بهگونهای پويا ما را در لابيرنتهای خاطراتش حركت ميدهد،
بهگونهای كشوئی در كانالی از كانالـ لابيرنتها وارد شده و
لختی بعد بهجای نخست بازگشته، اما اينبار به كانال ديگری
سركشی ميكنيمـ كردهايم! به سخن ديگر، ما در شبكهای از
خاطرات غوطه ميخوريم: فرو ميرويم و بيرون ميآئيم، و در همان
حال فرو روی و بيرونآئی، دوباره و دوباره و دوباره در خاطره و
خاطرههای ديگر شناور ميشويمـ زندگی ميكنيم! به سخن ديگر،
ديناميسم نوشتاری ديناميسمی پوياـ ناتمام است. ناتمامی آن
خواننده را تشنه نگه ميدارد و پويائی آن به حركت! به سخن
ديگر، در اينجا، در سبك نگارش، خواننده با خاطرههای بالقوهای
درگير است كه هنوز پتانسيل حركتـ بازگوئی دارند، نه با
خاطرههای بالفعلی كه پتانسيل حركتـ بازگوئياشان رو شده است،
تمام شده است. به عنوان مثال: در خاطرهای فرو ميروی، اما
هنوز آن خاطره بپايان نرسيده در خاطره و خاطرهی ديگری وارد
ميشوی، و هنگامی كه بهپايان خاطرهی اول ميرسی، در آغاز
خاطرهی دوم، كمركش خاطرهی سوم، و نزديك به انتهای خاطرهی
چهارمی، يعنی آغاز خاطرهی پنجم! و در اين حالت است كه سبك
نگارش بس بُعدی ميشود؛ از يك خاطره بهعلت حضور خاطرههای
ديگر، چند نوع تصويرـ تفسير ميتوان استخراج كرد! حال اين سبك
نگارش، آگاهانه يا ناآگاهانه انتخاب شده است، يا از توانهای
غريزی غيرسيستماتيكـ غيرآكادميكی نويسنده ناشی ميشود، ما به
اين بحث وارد نميشويم؛ فقط همين را بايد گفت كه اين سبك
خاطرهنويسی، سبك جديدی است كه برای ثبت نوشته نشده است، بلكه
برای نقلـ گفتار بر كاغذ آمده است!
به سخن ديگر، سبك، سبك ثباّتی نيست، بلكه سبك، سبك نقاّلی است؛
به گذشته تعلق و بنابراين نگاه تأسف به امروز ندارد، بلكه به
امروز تعلق، و لذا به فردا، به آينده چشم دارد! و اين خصيصه،
با آن مكانيسم پيچيدهی بهتوصيفدرآمدهی خود، بيشك
سرچشمهای مگر آن ويژگی ناب ندارد، تغذيه از آن ميشود! و همين
است كه خواندن كتاب را شيرين ميكند، خواننده را درگير ميكند،
همچون يك رُمان! رُمانی واقعی در سبك فرامدرنی! آری. در
«سالهای پشت سر» خواننده، بيشتر، با يك رُمان روبروست تا با
يك آتوبيوگرافی بسيط اما، منبسط!
سرانجام:
سرانجام، زحمتكشی، كارگر چاپخانهای، يك ر ُمان نوشته است، يك
رُمان تاريخی با كيفيت، در سه جلد و نهصد و اندی صفحه! به سخن
ديگر، زحمتكشـ پاكباختهای يك نويسنده، يك روشنفكر شده است،
آنهم نه يك روشنفكر منفعل، بلكه فعال! و آيا اين حركت
جوهری، آن مهمترين دليلـ فاكتور نيست كه «محرم سرابی»
را برآن داشت تا دست به قلم برد، همان دليلـ فاكتور مجهول
«طرح مسئله»يمان؟! و بنابراين،
a)آيا
اين حركت جوهری، اين دين عظيم را محرم مديون ايدههای
سوسياليستياش، سوسياليسم موجودش (اتحاد شوروی با آن زمينه و
ثروت عظيم سنت رُماننويسياش، كه محرم از آن بسيار ياده نموده
و بسيار بهره برده) نيست؟!
b)
و آيا، آنی كه روشنفكر شدی در آستانهی آنی نيستی كه «پلخانف»
در مورد روشنفكران و شكست انقلابات اجتماعی مينويسد، با اين
تفاوت در «محرم سرابی»، كه او خود را نباخته است، چرا كه، به
قول رفيقی، حرمت زندگی هشتادسالهی خود را پاس داشته است،
زحمتكشی تاريخی
-
اميدوار باقی مانده است با كوهی از تجربه؟! پس در انتظار رُمان
دوم پيرمان از «وقايع آذربايجانـ سال بيست و پنج» روزشماری
ميكنيم!
مجيد فلاحزاده
۶ آگوست ۲۰۰۶ |