متوجه شدهايد كه سالروز و گرامیداشت بزرگان ادب و فرهنگ ما
كه از ميانمان میروند، هر سال كه میگذرد كمرنگتر میشود؟
لينكها و يادها بيشتر به حاشيهی صفحهها میروند و بعد هم
حتی يادی از آنها نمیماند.
منظورم مردهپرستی نيست. اگر پويايی فرهنگ ملتی آنقدر باشد كه
با رفتن يكی، ديگری يا ديگرها باشند كه جای او را بگيرند و
پلهای از او بالاتر بروند، خوب، میتوان اميد داشت كه
قديمیترها راه را هموار كردهاند و حالا اگر نام آنها كمرنگ
است، اما كارشان در زندهگان ادامه دارد. وگرنه ما دستی توانا
درغم گذشته را به زاری نشستن داريم. زمانی رهبر دينیمان رك و
راست به ما گفت كه ماندهگاری دينمان مديون گريهها و غم
خوردن بر گذشتههای دانسته و نادانستهی ماست.
پس مرادم از ياد و بزرگداشت، فاتحهای دوباره خواندن نيست.
نه، زنده نگاه داشتن ياد كسانیست كه كاری شايسته كردهاند و
مرور كار آنهاست. توشهمان را رفتهرفته از دست میدهيم و
كورسويی هم از شكفتن و بر پلهای بالاتر پا گذاشتن نيست. اين
را من نمیگويم، آنها كه جانی در اين راهها فرسوده كردهاند
میگويند. شاعر میگويد، داستاننويس میگويد، موسيقیدان
میگويد ...
بگذريم،
میگويد: "برای اين مینويسم كه بدانم كيستم، در كجا، كجای عصر
و زمانهی خود هستم. بدانم، دانستنی به راستی دانستن، كه آيا
هنوز هستم، هنوز زندهام؟ چون به اعتقاد من «هستن» تنها در
همين كسوت خلق خود بودن، واز هوا و آب و نان سهمی بر گرفتن،
نيست. در اين امر انسان، هر انسانی با انسان و حتی حيوان ديگر
مشترك و شايد كمابيش همانند است. نه، اين «هستن» نه؛ بلكه آن
«هستن» در اوج، آن لحظات نادر و كمياب كه «هستي» با «مستي»
توامان است و پيوند و اتصالی شگفت، در حد آميختگی و بلكه
«يگانگي» پيدا كرده است. در چنين لحظات است كه به اعتقاد من
هستی و بودن براستی تحقق میيابد و انسان میتواند با شوق و
شعف بگويد: های زمانه! من هستم، من هم هستم! ..."
اميد را میگويم، اخوان را: زنديق ِ رند ِ مزدشتی. امسال
چهاردهمين سال درگذشت او است. چهارم شهريور. برای همين از
لينكهای به حاشيه رفته و يادآوریهای كمرنگ گفتم.
حتی آشنايی كمی با اشعار اخوان نشاندهندهی تسلط بر زبان و
فرهنگ كلاسيك ماست، با اين كه با شعر نو و منطق و تصويرهای
حاكم بر آن كار میكند. شكست جنبش مردمی، با كودتای 28 مرداد
اثری ماندهگار بر روح جوان و حساس اخوان گذاشت. بسياری شعر او
را در دوران پس از كودتا، نمونهی شعر نوميدی نام گذاشتند. به
نظر من خصلت نوميدی، هيچوقت از تاريخ استبداد بر كشور ما جدا
نبوده، بخصوص كه توفانی و بگير وببندی و داغ و درفشی هم از راه
برسد و بافتههای اندك ما را رشته كند. چه نوميدای هم از
اين بيشتر كه ملتی به تماشای اين رشتهكردنها بايستد ...
اخوان مانند بسياری از هنرمندان و روشنفكران مدتی را پس از
كودتا در زندان گذراند. ماجرا هم گويا اين بوده كه يك شعر تند
سياسی از اخوان در نشريهی حزب توده كه پس از كودتا مخفيانه
چاپ میشد، منتشر شده بود. ماموران فرمانداری نظامی كه از روی
سبك نيمايی شعر، به خود نيما هم شك كرده بودند شبانه به خانهی
او میروند و با توپ و تشر از او میپرسند كه خودت اين شعر را
گفتهای يا يكی از شاگردانت؟ پيرمرد - نيما- هم به سادگی
میگويد: من به او گفتم از اين چيزها نساز ولی او گوش نكرد،
جوان است، خام است. ماموران فرمانداری نظامی صاف به سراغ اخوان
می روند و او را به زندان می برند. |