"سرگذشت ترجمه های من" نام كتابی است بس خواندنی از محمد قاضی،
از چهره های تاريخی ترجمه آثار بزرگان جهان به زبان فارسی.
دراين كتاب كه انتشارات روايت منتشر ساخته، قاضی درباره 68 اثر
خود توضيح داده است كه چرا و چگونه آنها را انتخاب و ترجمه
كرده و در سير ترجمه و انتشارآنها چه بر مترجم و ناشر رفته
است. شرح اول از "سناريو دن كيشوت" اثر ميگل دوسروانتس است كه
قاضی در سال 1316 آن را ترجمه كرده بود و آخرين آنها "چهل روز
موسی داغ" اثر فرانتزورفل است كه قاضی در سال 1373 آن را ترجمه
كرد اما تا زمان پايان كتاب "سرگذشت ترجمه های من" منتشر نشده
بود. مقدمه ای كه قاضی خود بر "سرگذشت ترجمه های من" نوشته شرح
كاملی است از ماجرا و ما هر چه بر آن بيافزائيم بيهوده است.
شايد، تنها اين يادآوری برای نسل جديد لازم باشد كه محمد قاضی
در بيست و چهارم آذرماه سال 1376 در تهران درگذشت و در زادگاهش
مهاباد به خاك سپردند، گرچه سالها در تهران و خيابان عباس آباد
ساكن بود!
مقدمه قاضی:
روزی در خانه نشسته و به كار خود مشغول بودم كه ديدم اقايان
جنتی و جعفری مديران شركت انتشارات "روايت" از در درآمدند و
چند نسخه ای از چاپ تازه (پنجم) كتاب "زارا" را كه نوشته خود
من است برايم آوردند. ضمن ابراز تشكر و صحبت درباره تسريع در
امرچاپ كتاب "غروب فرشتگان" اثر پاسكال چاكماكيان نويسنده
فرانسوی زبان ارمنی كه من از زبان فرانسه به فارسی ترجمه كرده
ام و بوسيله انتشارت "روايت" چاپ و نشر خواهد شد، آقای جنتی
گله كردند و گفتند كه شما از پارسال تا به حال وعده اثر تازه
ای اعم از ترجمه يا تاليف به ما داده ولی به وعده وفا نكرده
ايد. من درد پيری و ضعف چشم و در دست نداشتن يك اثر خارجی جالب
توجه برای ترجمه را به عنوان عذر در وفا نكردن به عهد مطرح
كردم. ، ولی آقای جنتی اين پوزش ها را موجه ندانستند و
پيشنهادی به من كردند كه بنظرم بسيار جالب آمد. گفتند از ترجمه
های فراوانی كه كرده ايد و تعداد آنها نزديك به
هفتاد اثر است، به ترتيب سال
های ترجمه، شرحی درباره علت اقدام به ترجمه و توضيح مختصری از
موضوع كتاب، و سپس منتخبی از متن ترجمه را به عنوان نمونه
تدوين و تنظيم كنيد و مجموع آن را به صورت كتابی به ما بدهيد
كه چاپ كنيم. سپس به گفته افزودند: مجموع اين منتخبات و اين
توضيحات اثر جالبی خواهد بود كه هم خوانندگان را با كليه آثار
شما و با سبك های مختلف ترجمه تان آشنا خواهد كرد و هم راهنمای
خوبی برای مترجمان تازه كار و علاقمند به شيوه ترجمه شما خواهد
بود. در عين حال، با تاليف و تدوين چنين اثر جالبی دين خود به
ما را نيز ادا كرده ايد.
من از اين پيشنهاد خوشم آمد و قول دادم كه با وجود ضعف پيری و
ورود به هشتاد سالگی چنانچه باز عمری باقی باشد و شور و توانی
برای ادامه كار در خود بيابم به انجام اين كار مهم بپردازم. و
اينك ابتدا با شرح دو اثر كه نخستين آثار ترجمه من از دوران
جوانی هستند به وفای به عهد شروع كردم. اين دو اثر يكی سناريوی
از دن كيشوت است ، و ديگر "كلود ولگرد" اثر ويكتور هوگو
نويسنده نامدار فرانسوی ، و بديهی است كه پس از آن دو به ترتيب
به شرح و توضيح لازم درباره بقيه اثارم نيز خواهم پرداخت.
محمد قاضي
از اين سرگذشت خواندنی، شرح قاضی درباره "نان و شراب" را
برايتان انتخاب كرده ايم كه میخوانيد:
نان و شراب
بگو به دُردكشان، فكر انقلاب كنند
شراب سركه شده، سركه را شراب كنند
داستان دست يافتن من به كتاب نان و شراب در سال 1344 و چاپ اول
آن در 1345 داستان جالبی است كه نقل آن در اينجا خالی از لطف
نيست.
در آن زمانها كه من با دوست سابقم آقای عبدالله توكل مترجم
سرشناس رفت وآمد و معاشرت داشتم و صميميت بيشتری در ميان ما
حكمفرما بود، روزی با من درباره نيازی كه به يك دوره فرهنگ
فرانسه به فارسی استاد سعيد نفيسی داشت سخن گفت و اظهار تاسف
كرد از اينكه بقدر كافی پول برای خريدن آن ندارد. از قضا من از
آن فرهنگ كه در دو جلد است دو دوره داشتم: يكی را قبلا خريده
بودم، و ديگری را دوست با صفا و با محبتی از زمره خوانندگان
ترجمههايم كه به من بسيار لطف داشت به تصور اينكه من از آن
فرهنگ ندارم و حتما به آن نيازمندم بیآنكه از خودم بپرسد
برايم خريده و به رسم هديه آورده بود.
وقتی آقای توكل در نزد من ابراز تاسف از نداشتن آن فرهنگ كرد
من به او مژده دادم و گفتم ناراحت مباش، من يك دوره اضافی از
آن دارم و حاضرم آن را به تو تقديم كنم. او شايد به تصور اينكه
من میخواهم كتاب را به وی بفروشم پرسيد: به چه مبلغ؟ من
خنديدم و گفتم به مبلغ يك بوسه. باورش نمیشد، و حتی اصرار
كرد كه بالاخره مبلغی ولو كم از او بگيرم.
دوره فرهنگ اضافيم را آوردم و به او دادم و خواهش كردم كه ديگر
درباره عوض آن حرفی نزند و آن را به رسم هديه از من بپذيرد.
خوشحال شد، و يك هفته بعد پنج جلد از رمانهای فرانسه برايم
آورد و گفت: من هم اين كتابها را به شما هديه میكنم تا از
هركدام كه خوشتان آمد آن را ترجمه كنيد. تشكر كردم و كتابها
را گرفتم، ولی در دل با خود گفتم: گمان نمیكنم اين كتابها
جالب و بدرد بخور باشند، چون خود آقای توكل هم مترجم است و به
دنبال كتابهای خوب برای ترجمه میگردد، و اگر از آنها خوشش
آمده بود خودش ترجمه میكرد و به من نمیداد.
در اوقات فراغت به خواندن يك يك آنها پرداختم. چهار تای اول را
كه خواندم ديدم حدسم درست بوده و هيچكدام آن ها گيرايی و لطف و
محتوای در خور ترجمه را ندارند، و اغلبشان را نيمه كاره رها
میكردم و در خور آن نمی ديدم كه تا آخر بخوانم.
به پنجمی كه رسيدم موضوع فرق كرد. كتاب پنجم "نان و شراب" اثر
اينياتسيوسيلونه نويسنده روشنفكر ايتاليايی بود. البته من و
شايد هم مترجمان ديگر و اكثر خوانندگان فارسی زبان تا به آن
دم نامی از اين نويسنده نشنيده بوديم و با او و آثارش آشنا
نبوديم. اين اثر بقدری شيرين و جذاب و آموزنده بود كه من
براستی غرق در شادی و لذت شدم و تعجب هم كردم از اينكه چگونه
خود آقای توكل آن را ترجمه نكرده و به من داده است. حدس زدم كه
حتما خودش آن را نخوانده و كتاب را ناشناخته به من داده است.
يك روز كه من روی نيمكت مبلی در سالن دراز كشيده و به خواندن
آن مشغول بودم و شادروان همسرم "ايران" در اتاق بغلی به اطو
كردن لباس ها مشغول بود. من از خواندن قسمتی از كتاب چنان ذوق
زده شدم و به هيجان آمدم كه فريادی از حيرت و شادی بركشيدم و
از روی نيمكت مبلی به زمين درعلتيدم. همسرم كه متوجه اين حالت
شد وحشتزده دويد كه مرا از زمين بلند كند، و گمان كرد كه بلايی
سرم آمده است. دلداريش دادم و حاليش كردم كه خوشبختانه اتفاق
ناگواری نيفتاده است و من فقط از لذت خواندن قسمتی از كتاب نان
و شراب هيجانزده شدهام. طفلك آرام گرفت و به دنبال كار خود
رفت، چنانكه من نيز چنين كردم.
باری، وقتی كتاب را به پايان رساندم از بس از موضوع و مضمون آن
لذت برده بودم، بلافاصله تصميم به ترجمه آن گرفتم و شروع به
كار كردم. و براستی همان لذت هايی را كه در موقع خواندن از هر
قسمت از كتاب برده بودم در حين ترجمه دو برابر میبردم.
در اوايل سال 1345 بود كه روزنامه اطلاعات نيز تصميم گرفت
مانند روزنامه كيهان هر ماهه اثری از آثار نويسندگان بزرگ مغرب
زمين را چاپ و منتشر كند و نخستين كسی را كه در نظر گرفت
ترجمهاش نشريه ماه اول باشد من بودم. مرا دعوت كردند و كتاب "
مؤمنه " اثر "ديده رو" فيلسوف و نويسنده فرانسوی را به من
دادند تا آن را برای برنامه ماه اول "نشراطلاعات" ترجمه كنم.
من از قبول ترجمه آن كتاب امتناع ورزيدم و گفتم كه آن را
خواندهام. "مؤمنه" ماجرای يك زن راهبه است كه در ديری معتكف
میشود، ولی چون جوان است و برو رويی دارد يكی دو راهب جوان
عاشقش میشوند و با او روابط عاشقانه برقرار میكنند. اين كتاب
از نظر موضوع هم به درد خوانندگان فارسی زبان نمیخورد، زيرا
نه ما مسيحی هستيم و نه در اينجا دير و راهبه داريم. در ضمن،
به ايشان گفتم در كار ترجمه كتاب بسيار عالی و آموزندهای
هستم به نام "نان و شراب" كه اثر يك نويسنده روشنفكر و ضد
فاشيسم ايتاليايی است. اگر حاضر به چاپ آن هستيد من ترجمه كتاب
را تا يك ماه ديگر به پايان میرسانم و به شما میدهم تا آن را
به عنوان كتاب اول برنامه خود چاپ و نشر كنيد.
آقای دكتر حسن صدر حاج سيد جوادی كه سازمان انتشارات كتاب
مؤسسه اطلاعات زير نظر او بود پيشنهاد مرا پذيرفت مشروط
براينكه كتاب مخالف رژيم سلطنتی نباشد. گفتم: كتاب كاری به
رژيم سلطنتی ايران ندارد و فقط با رژيك فاشيستی موسولينی مخالف
است، و بنابراين گمان نمی كنم ارتباطی با وضع ما داشته باشد.
حاضر شد چاپ كتاب را تا آنجا كه ترجمه شده بود شروع كند، و من
هم به ترجمه بقيه كتاب ادامه بدهم و زودتر به ايشان برسانم.
كتاب با تغييراتی كه بعدا خواهم گفت در چه مورد بود به عنوان
نخستين كتاب ماه نشر اطلاعات در 1345 به چاپ رسيد و امروز كه
سال 1371 است به چاپ دهم
رسيده است.
قسمت تحريف شده كتاب كه به شاه برمیخورد، و به همين جهت نزديك
بود من هم به وسيله ساواك دستگير و تنبيه شوم، و با وساطت
مسعودی مدير روزنامه اطلاعات كه در آن زمان نفوذ زيادی در
دستگاه حكومت داشت نجات يافتم، پس از معرفی نويسنده و شرح
مختصری از موضوع كتاب، آن را به عنوان نمونه ترجمه به همان
صورت اصلی در اينجا خواهم آورد. در چند چاپ اوليه كتاب كه در
زمان پيش از انقلاب صورت گرفت آن قسمت به صورت تحريف شده چاپ
میشد، ليكن پس از انقلاب دوباره آن را به صورت اصلی
برگردانديم، و در متن نمونه هم كه در اينجا میآورم به همان
صورت اصلی است.
بعدها وقتی از آقای عبدالله توكل پرسيدم كه چرا اين كتاب را
به من داديد و خودتان آن را ترجمه نكرديد عذر آورد كه سياسی
بود و نمی گذاشتند چاپ بشود؛ ولی بيان واقع اين بود كه آن را
نخوانده بود و نمیدانست كه كتاب به اين خوبی و گيرايی است،
وگرنه آن را به من نمی داد.
حال، اندكی هم به معرفی نويسنده و به موضوع كتاب بپردازيم:
اينياتسيوسيلونه
از نويسندگان بزرگ معاصر ايتاليا است كه در سال 1900 در قريه "
پچينا" از بخش " آبروز" به دنيا آمد. دوران كودكيش با فقر و
تنگدستی گذشت و در زلزله سال 1915 ايتاليا پدر و مادر و پنج
برادر خود را از دست داد. در 1921 به حزب كمونيست ايتاليا
پيوست و با دستگاه فاشيستی موسولينی به مبارزه پرداخت. در 1927
سفری به اتحاد جماهير شوروی كرد و پس از بازگشت از آن سفر
مانند همكاران ديگر خود آندره ژيد و آرتوركوستلر و غيره راه
مستقلی در پيش گرفت، چنانكه در 1930 از حزب كمونيست استعفا
داد. وی به علت فعاليتهای سياسی ناگزير شد در 1930 به سويس
بگريزد و شاهكارهای خود مانند "نان و شراب" و " فانتامارا" و "
كشت زير برف" و "يك مشت توت" و "رازلوك" و "روباه و گلهای
كامليا" را در آن ديار به رشته تحرير كشيد.
كتاب ديگری هم تحت عنوان "ماجرای يك مسيحی فقير" دارد كه من آن
را به مناسبت موضوع كتاب به نام "ماجرای يك پيشوای شهيد" ترجمه
كرده و به چاپ رساندهام. و درجای خود از آن هم سخن خواهم گفت.
سيلونه در زمان جنگ بزرگ جهانی دوم به وطن خود بازگشت و در
نهضت زيرزمينی ضد فاشيسم عليه حكومت موسولينی مبارزه كرد. اين
نويسنده بزرگ در زمانی كه من به ترجمه اين كتاب مشغول بودم،
يعنی در سالهای 1345 و 46 ، هنوز زنده بود و 66 سال داشت و در
مزرعه شخصی خويش در نزديكی های شهر رُِِِم دوران پيری را
میگذرانيد.
من كه در سال 1348 سفری به اروپا و از جمله به ايتاليا و به
شهر رُم كرده بودم و بسيار علاقمند بودم كه اين نويسنده بزرگ
را زيارت كنم از مقامات مربوطه خواهش كردم كه اگر ممكن است مرا
به نزد او ببرند و به عنوان مترجم دو تا از كتابهايش به زبان
فارسی به او معرفی كنند. به من توصيه كردند كه ازچنين ملاقاتی
درگذر، چون ممكن است گريبانت را بگيرد و حقی از بابت استفاده
ترجمه از كتابهايش از تو بخواهد. حال نمی دانم كه اين توصيه
تا به چه اندازه درست و بجا بود، و من چون چنان پولی نداشتم از
آن ملاقات صرف نظر كردم. چند سال بعد، خبر مرگش را شنيدم و
بسيار متاثر و متاسف شدم.
"نان و شراب" كه در واقع قهرمان اصلی آن خود نويسنده است، و به
همين جهت میتوان آن را يك اثر "اوتوبيوگرافی” يا "شرح حال
خود" به حساب آورد، داستان مهيجی است از زندگی دهقانان ايتاليا
كه در آن آداب و رسوم و معتقدات خرافی و وضع زندگی سخت و
اسفبار ايشان به زبانی ساده و شيرين و پرطنز و كنايه مجسم شده
است. اين كتاب سرشار از هيجان و مملو از صحنههای زنده و جالب
و انسانی است و در همه جای آن احساس انسان دوستی و عواطف بشری
و وجدان و عشق به آزاد زيستن و آزاد انديشيدن موج میزند. تنها
در بند خود نبودن و رفاه و تنعم توام با بردگی را خوار و حقير
شمرده و به خاطر اجتماع زيستن درسی است كه اين اثر زيبا و
ارزنده به ما میآموزد. در حقيقت قهرمان اين اثر كه يكی از
شاهكارهای مدرن ادبيات اجتماعی قرن اخير است تنها خود نويسنده
نيست بلكه همه مردم ايتاليا از حقيرترين آدم ها گرفته تا
چهرههای تابناكی چون "دن بنه ده تو" كشيش قريهً "روكا" و
كريستينا دخترك نجيبزاده و حساس و متدين و انسان دوست و با
شرف در آن نقش عمدهای بر عهده دارند. اين اثر حماسهای است از
فداكاری مردمی كه در لای چرخ ماشين تحول اجتماعی ايتاليای
فاشيست گير كردهاند و برای رهايی خود و بوجود آوردن زندگی
بهتر و دنيای بهتری تلاش میكنند. در اين اثر نقش كليسا در
دستياری با حكومت ظلم و زور بخوبی نشان داده شده است. شايد
تصويری كه سيلونه در اين اثر و در ساير آثار خود از وضع
ايتاليای زمان فعاليت خويش بدست میدهد بسيار تلخ و ياس آميز و
ناشی از حس بدبينی او باشد، ولی به هر حال واقعيات در همه جا
با ديدی بسيار بیطرفانه و صميمانه و خالی از هر گونه حب و بغض
بيجا و تعصب ترسيم شده و نشان میدهد كه محرك او چيزی بجز
ايمان به آزادی و عشق به انسانيت نيست. جنبه ممتاز آثار سيلونه
روانی و يكدستی انشا و توجه به نكات اخلاقی و اجتماعی و
روانشناسی است كه نكته بينیها و طنزهای آناتول فرانس نيز
چاشنی آن است.
برای ترجمه اين كتاب از دو متن فرانسه و انگليسی آن كه بعدا
پيدا كردم استفاده نمودم، و متن فرانسوی كتاب نظر به كامل بودن
بيشتر و پيروی دقيقتری از سبك نگارش نويسنده و نيز به سبب
وارد بودن بيشتر من به زبان فرانسه ملاك كار قرار گرفت.
حال به نقل نمونه موعود از متن ترجمه كه در زمان شاه سانسور
شده بود و پس از انقلاب آن را به صورت اول برگردانديم بپردازم:
«... مابين سه جوان كه با ورق بازی "هفت و نيم" میكنند
مجادلهای برسر شاه خاچ ( اين "شاه خاچ" را در زمان شاه تبديل
به " آس خاچ" كردند تا به شاه برنخورد.) درگرفته است. دربازی
"هفت و نيم" شاه خاچ ورق برنده است. ماتالنا دو دست ورق بيشتر
ندارد، و در هر دو دست شاه خاچ آنقدر كنف و نشاندار شده است كه
نمیتوان با آنها بازی صحيحی برطبق قاعده كرد. برای احتراز از
بروز هر گونه جر و بحث دانيل ماليتا پيشنهاد كرده است: «- چون
شاه خاچ اين ورقها شناخته میشود بياييد ورق ديگری مثلا سه
پيك را بجای آن بگذاريم. شاه خاچ چون نشان دارد ارزش سه پيك را
خواهد داشت و سه پيك كه از ورق های ديگر نيز تميز داده
نمیشود شاه خاچ خواهد بود.
« ميكله ماسكولو اعتراض كرده است كه: چنين چيزی ممكن نيست. اگر
همه ما هم موافقت كنيم باز چنين امری محال است.
«- چرا؟
« ماسكولو در جواب گفته است: عجب! اين طبيعی است كه نمیشود،
چون شاه خاچ هميشه شاه خاچ است. شاه خاچ ممكن است كثيف و
نشاندار و سوراخ هم بشود، ولی هميشه همان خواهد بود كه هست.
مثل اين چپق است، حال تو میپرسی چرا اين چپق است؟ عجب! خيلی
واضح است؟ اين چپق است برای اينكه چپق است. مثال ديگر: پاپ پاپ
است، چرا؟ برای اينكه پاپ است. عين همين قضيه درمورد شاه خاچ
صادق است. شاه خاچ شاه خاچ است و هميشه شاه خاچ باقی خواهد
ماند.
«دانيل در جواب میگويد: اصل اين است كه ما همه موافق باشيم، و
بازی به همان خوبی خواهد گشت، چون هيچكس قبلا نمیتواند حدس
بزند كه شاه خاچ به دست كه خواهد افتاد.
«ماسكولو قانع نشده است و میگويد: تو میگويی كه ما بايد
موافق باشيم و بس، ولی اين كافی نيست. تو میگويی كه در بازی
تغييری پيدا نمی شود؛ شايد چنين باشد، ولی اين بازی غلط خواهد
بود. اين درست حكم زنی را دارد كه با رضايت شوهرش زنا بكند.
مگر اين گناه نيست؟ البته كه گناه است، ولو همه راضی باشند.
شاتاپ كه سرميز پيرمردها نشسته و به تمام اين مشاجرات گوش داده
است پيشنهاد میكند كه از" دن پائولو" بپرسند.
«دن پائولو برای بار دوم از اتاق خود فرود میآيد و دعوا را در
حضور او مطرح میكنند. شاتاپ از او خواهش میكند كه بگويد حق
با كيست. كشيش ورق شاه خاچ را در دست میگيرد و خطاب به ميكله
ماسكو میپرسد:
«- تو خيال میكنی ارزش اين ورق به خود ورق است يا به اعتباری
است كه برای آن قايل شدهاند؟
«واسكولو در جواب میگويد: اين ورق خود به خود از ورق های ديگر
بيشتر ارزش دارد، چون شاه خاچ است.
«كشيش میپرسد: ورق از كجا آمده است؟
«يكی از حاضران جواب میدهد: در چاپخانه چاپ كردهاند.
«كشيش از ماسكولو میپرسد: اين ورق پيش از اينكه چاپ بشود چه
بوده است؟
«يكی جواب ميدهد: يك تكه مقوا، مثل همه مقواهای ديگر.
«كشيش ادامه ميدهد: پس اين ورق ارزش خود را از چاپچی ها گرفته
است و فینفسه ارزشی ندارد، يعنی ارزش آن عارضی و اكتسابی است.
حرفم تمام نشد. حالا آيا اين ارزش اكتسابی او ثابت است يا
متغير، يعنی شاه خاچ در همه بازی ها همان ارزش را دارد كه در
بازی "هفت ونيم" دارد، يا ارزش آن تغيير میكند؟
«ماسكولو در جواب میگويد: ارزش آن متغير است و بر حسب بازی
فرق میكند.
«كشيش میپرسد: چه كسی بازی ها را اختراع كرده است؟
«كسی جواب نمی دهد. دن پائولو میپرسد: خيال نمی كنيد كه
بازی را قمار بازها اختراع كرده باشند؟
«همه، حتی ماسكولو تصديق میكنند كه بازی ها را قمار بازان
اختراع كردهاند. پس اعتبار اوراق در بازی های مختلف به وسيله
قمار بازان تعيين شده است.
«كشيش نتيجه میگيرد: حال كه اين ورق نه ارزش ذاتی بلكه
اكتسابی و انتسابی دارد و اين ارزش به دلخواه قمار بازان تغيير
كردنی است معنیاش اين است كه شما نيز میتوانيد هر كاری كه
بخواهيد با آن بكنيد.
«دوباره همهمه تحسين به تاييد كشيش بر میخيزد و ميخواران يك
صدا فرياد بر میدارند كه: گل گفتی! احسنت و هزار آفرين! تا به
حال در ده ما چنين مرد خدای با فضل و كمالی نبوده است.
«دن پائولو رو به شاتاپ میكند و میگويد: يك وقت در همين
"پيتراسكا" مردی بود كه "كارلوكامپانلا" نام داشت، و حالا اين
مرد در نيويورك است و "چارلز ليتل بل" يخی – زغالی نام دارد.
آيا اين هر دو يك شخص واحدند يا دو نفرند؟
«صداهايی با هم جواب میدهند: اين هر دو يك شخص واحدند.
«شاتاپ كه اين سؤال از او شده است خطاب به ديگران میگويد:
«- شاتاپ! ( خفه شويد!) من بايد به اين سؤال جواب بدهم... و
میگويد: اين هر دو يك نفر است كه فقط اسم عوض كرده است.
«كشيش میپرسد: وقتی يك مرد بتواند تغيير اسم بدهد چرا يك ورق
بازی نتواند؟
«دن پائولو ادامه میدهد: برای شما مثالی بزنم: در آن سو كه
آفتاب طلوع میكند سرزمينی بود كه حكمرانی داشت، اما از آن
لحظه كه دهقانان سر از فرمان وی پيچيدند او ديگر حكمروايی نكرد
و قدرتش پايان يافت. او ديگر حكمران نبود بلكه حاكم سابق شد، و
حالا يك تبعيدی سياسی است، يعنی چيزی است كه يك " كافون" هم
میتواند باشد. بنابراين بازی "هفت و نيم " را به هر نحوی كه
دل خودتان میخواهد بكنيد. شب به خير!
«دن پائولو ورق شاه خاچ را به دانيل پس میدهد، باز شب به خيری
به همه میگويد، و درحالی كه همهمه تحسينآميز "كافون" ها
بدرقه راه او است باز به اتاق خود میرود.
«دانيل خطاب به ورق شاه خاچ میگويد: حال كه تو كثيف و كنفت
شدهای از اين لحظه به بعد قدرت تو پايان میيابد و تو ديگر
شاه خاچ نيستی بلكه شاه سابق هستی. (برسر همين جمله بود كه
ساواك اصرار داشت مرا بگيرد و به زندان بيندازد. خدا پدر
مسعودی را بيامرزد كه با تبديل شاه به آس و با اعمال نفوذی كه
داشت مرا نجات داد.)
«سپس رو به ورق سه پيك میكند و میگويد: از اين لحظه به بعد
تو در بازی "هفت و نيم" جای شاه خاچ را میگيری. مگذار كثيف و
نشان دارت كنند والا تو نيز مقام خود را از دست خواهی داد و
مقام تو به ورق ديگری داده خواهد شد.
« قمار بازان ديگر میخندند و تصوی میكنند. بازی ادامه
میيابد، اما خلع شاه خاچ در روزهای بعد نيز انگيزه مباحثات و
تفسيراتی در بين " كافون" های پيتراسكا میشود.»
خاطره ديگری مربوط به كتاب " نان و شراب " به يادم آمد كه نقل
آن هم خالی از لطف نيست.
چاپ چهارم يا پنجم اين كتاب به وسيله انتشارات اميركبير سابق
صورت گرفته بود. پس از انقلاب اسلامی، وقتی مؤسسه انتشارات
اميركبير به دلايل سياسی ضبط شد و تبديل به مؤسسه انتشارات
اميركبير فيضيه قم گرديد در حدود هفت يا هشت كتاب از ترجمههای
من مانند شازده كوچولو، شاهزاده و گدا و سپيد دندان و نان و
شراب و غيره كه برای چاپ و نشر آنها قبلا با اميركبير سابق
قرار داد داشتم به دست امير كبير جديد افتاد.
روزی از طرف آقای مطلب رئيس اميركبير جديد احضار شدم. وقتی
رفتم و مراسم معرفی به عمل آمد فرمودند: فلانی، ما میخواهيم
كتاب "نان و شراب" شما را تجديد چاپ كنيم، ولی چون اسم كتاب
اسلامی نيست لطفا اسم آن را عوض كنيد تا ما شروع به چاپ آن
بكنيم.
پرسيدم: از چه نظر میفرماييد اسم آن اسلامی نيست؟
گفتند: خوب، معلوم است، كلمه "شراب، لفظ ناپسندی است و اسلامی
نيست." گفتم: ولی اگر اشكال فقط بر سر كلمه "شراب " باشد صرف
نظر از اينكه خود اين واژه لطمهای به جايی نمیزند و منافاتی
با هيچ چيز ندارد در قرآن مجيد نيز از آن ياد شده و هيچ مشكلی
ايجاد نكرده است.
با تعجب گفتند: در قرآن مجيد؟ در كجای قرآن؟ گفتم: درآنجا كه
خداوند متعال از مائدههای بهشتی و از جمله از "شرابا طهورا"
ياد میكند. از اين گذشته، جناب آقای مطلب، حتما سركار هم
میدانيد كه مذهب مسيح از نظر اسلام يك دين توحيدی است و آداب
مذهبی آن مورد احترام اسلام است. در اينجا كلمه "نان و شراب "
اشاره به يكی از آداب مذهبی مسيحيت است كه به زبان فرانسه به
آن میگويند "كمونيون". در آن مراسم كشيش برای رسوخ دادن فكر و
ذكر حضرت عيسی در جسم و جان مؤمنان مسيحی لقمه نانی در دهان
میگذارد به عنوان گوشت عيسی و جرعه شرابی به دنبال آن مینوشد
به عنوان خون عيسی، و همه مؤمنان مسيحی كه در كليسا با كشيش
هستند بايد به او تاَسی كنند. بنابراين، چون نان و شراب در اين
كتاب اشاره به آن آداب مذهبی است قهرا بايد مورد احترام ما
مسلمانان نيز باشد.
آقای مطلب اندكی به فكر فرو رفتند و آخر گفتند: فلانی، من چون
اختيار ندارم كه حرفهای شما را بپذيرم لطفا همه اين مطالبی را
كه به من گفتيد روی يك ورقه كاغذ بنويسيد و به من بدهيد. من
روز پنجشنبه به قم خواهم رفت و مدافعات شما را در مدرسه فيضيه
مطرح خواهم كرد. اگر پذيرفته شد فبهاالمراد، وگرنه ناچار بايد
اسم كتاب را عوض كنيد.
گفتم: بسيار خوب، كجا بنشينم و بنويسم؟ فرمودند در اتاق معاون
من كه در همين روبرواست.
به اتاق معاونش رفتم و با كمال تعجب ديدم كه معاون او آقای
تنيده ور از همان اميركبير سابق است. پس از سلام و احوالپرسی
ماجرا را برای او نقل كردم و گفتم: آقای تنيده ور، من اكنون
مطالبی را كه به آقای مطلب گفتم به روی كاغذ میآورم و ايشان
آن را به قم میبرند و در مدرسه فيضيه مطرح میكنند. بديهی است
كه از دو حال خارج نيست: يا حرفهای من قبول میشود و اجازه
میدهند كه كتاب با همان نام "نان و شراب" چاپ شود، يا اجازه
نمی دهند و بايد اسم كتاب را عوض كرد. در صورت اخير فراموش
نفرماييد كه ما نام آن را خواهيم گذاشت "نان و سركه"، و تك
بيتی هم عرض میكنم كه يادداشت كنيد و در صفحه اول كتاب چاپ
كنيد، به اين شرح:
بگو به دُردكشان، فكر انقلاب كنند
شراب سركه شده، سركه را شراب كنند
و لابد توجه داريد كه در اين شعر كلمه "انقلاب " به معنی تخمير
است نه انقلاب سياسی .
آقای تنيده ور كلی خنديد، و شعر را يادداشت كرد. من هم شرحی را
كه آقای مطلب خواسته بودند نوشتم و به ايشان دادم. دو هفته
بعد، كه باز زيارتشان كردم فرمودند مدافعات شما در مدرسه فيضيه
مطرح و با آن موافقت شده است، و لذا چاپ بعدی كتاب با همان نام
"نان و شراب" صورت خواهد گرفت. |