همه كشورهای اطراف ما طنز نويس دارند. گو
اينكه ايران دراين عرصه هم پيشتاز بوده است. از جمع اين طنز
نويسان كه از ماوراء قفقاز شروع میشود و تا بحرين و جنوب عراق
میرسد، عزيز نسين خيلی به ما ايرانی ها نزديك است. ترك تركيه
است، اما اصلا مثل اينكه يكی از طنز نويس های خودمان است، كه
درباره خودمان مینويسد. البته ترجمه شيرين و بیبدليل ثمين
باغچه بان از آثار عزيز نسين نيز دراين ميان نقش خود را داشته
است. انگار در پوست عزيز نسين رفته و زير جلد او نوشته هايش را
به فارسی ترجمه كرده است. اسامی را كه عوض كنيد، انگار در
تبريز يا تهران و يا كاشان يك كسی سوژه انتخاب كرده و نوشته
است. بعدها، خسروشاهانی همين سبك را دنبال كرد و الحق كه رو
سفيد از آب درآمد. آثار خسرو شاهانی نيز در اتحاد شوروی سابق
وسيعا ترجمه و انتشار يافت و استقبال زيادی هم در جمهوری های
آسيائی شوروی سابق از آنها شد. به ياد اين سه تن، كه عمرها
بايد، تا نظيرشان در ايران و تركيه يافت شود، داستان كوتاه
"آدم حلال زاده" را انتخاب كرده ايم كه میخوانيد. خل و خوی
همه مان همين نيست كه عزيز نسين نوشته و ثمين باغچه بان فصيح و
شيرين ترجمه كرده؟
آدم حلال زاده
آنچه در زير خواهيد خواند، چيزهائی است كه يكی
ازدوستان من، درباره من، به يكی ديگر ازدوستانم گفته است.
دوستان شما هم، درباره شما، همين چيزها را به
هم میگويند. شما خوانندگان هم، همين چيزها، يا چيزهائی
نظيرهمين ها را درباره دوستانتان ميگوئيد.
«نبايد پا روی حق گذاشت، واقعا آدم نازنينيه.
ولی ...، نميدنم چطور بگم...، مثل اينكه يه خورده خود
خواهه...، مگه نه؟ ... نه خيال كنی كه دارم بدگوئی شو
میكنم...، ابدا چنين چيزی نيست...، ولی چه ميشه كرد؟... از
منعفت خودش – ولو به قيمت ضرر ديگرون هم باشه-
نميگذاره...ميدونی من ازچی بدم مياد؟... از تظاهر... از اينكه
آدم خودشو به خوش قلبی و نوع دوستی بزنه، اونوخ زير زيركی همه
ش در فكرخودش باشه... و گرنه واقعا آدم خوش قلبيه... بله...،
درسته...، واقعا نويسنده خوبيه... نوشته هاش يكی از يكی
بهتره...، ولی چه فايده؟... چيزی كه مينويسه چی هست؟ ... اصلا
تو تا امروز ديدی كه غيراز پرت و پلا چيزی بنويسه...، دلقك
بازی كه نويسندگی نميشه...، هربچه مكتبی هم میتونه از اين شر
و ور ها سرهم كنه...، حرفامو بد تعبيرنكنی... من واقعا دوستش
دارم...، اصلا آدم نازنينيه... قولش قوله... از اونائی نيست كه
زيرقولش بزنه...، خلاصه اينكه آدم قابل اعتمادييه...، ولی...،
نميدنم چطوری بگم... حساب و كتابش درست نيست... فقط به درد اين
میخوره كه بشينی و باهاش گپ بزنی و خوش و بش كنی... ولی خدا
نكنه بهش قرض بدی ... همچنين كه تيغت زد ميره و ديگه پيداش
نميشه... آخه شرافت هم خوب چيزييه!... گل گفتن و گل شنيدن بجای
خود، اول آدم بايد پابند شرافتش باشه...
آدم دست و دل وازيه...، تا بخوای لوطيه...
ازاين بابت واقعا ميشه گفت لنگه نداره...، ولی بذل و بخشش اش
هم از رو حسابه... اگه بهت يه دونه زيتون بده بدون كه میخواد
يه حلب روغن زيتون سركيسه ت كند... اگه لوطی گيری اينه كه ...،
نه خيال كنی... من واقعا بهش خيلی علاقه دارم... اصلا اگه بهش
علاقه نداشتم چی كارداشتم كه اين حرفهارو بزنم... مگه نه؟...
خسيس نيست...، پول خرج كنه... برای رفيقش ازجونش هم مضايقه
نداره...، ولی اگه دقت كرده باشی همه اينها بخاطرنفع شخصی
خودشه...
تو خوب بودنش كه كوچكترين حرفی نيست...، راستی
راستی خوب آدميه... اصلا برای اينكه خيرش به اين و اون برسه
ازهيچ فداكاری ای رو گردون نيست...، اينها درست ... ولی...،
نميدونم متوجه هستی يا نه؟... خوب بودنش هم فقط به درد خودش
میخوره... داستان اون گاوه رو ميدونی ديگه... ميگن گاوی بوده
كه پونصد كيلو يونجه ميخورد و پنج سيرشير ميداد، تازه اونم با
لگد ميزد و ميريخت... اونم عين همين گاوه س... باور كن من
ازبرادرم بيشتر دوستش دارم... حيف كه يخ خورده حسوده!... حسودی
ميكنه... نميدونم منظورمو ميفهمی يا نه؟...
چرا؟... من هم منظور تورو خوب ميفهمم... منم
خيلی دوستش دارم...، يعنی يكی ازاون اشخاص معدودی س كه من بهش
واقعا علاقه دارم...، ميتونم بگم كه حتی ازبرادم بيشتردوستش
دارم.
ميدونی از چيش خيلی خوشم مياد؟... ازرگ گوئی
ش... هرچی تو دلشه، ميآره رو زبونش... ولی نميدونم اين حقه
بازی ها چيه ديگه درمياره؟... به خودش بگی، ميگه: « نزاكته»
... ولی اين كلاه ها سركی ميره؟... حقه بازه اونم از اون حقه
بازها... راستشو بخوايی منم تو دنيا ازهمين يه چيزخيلی
متنفرم...
به خدا، باوركن كه خيلی دوستش دارم... اصلا
آدم خوبو همه دوس دارن... اين درست... ولی... حتما توهم متوجه
شدی... خيلی آب زيركاهه... وقتی پيشت باشه هی تعريفتو ميكنه،
هی خوبيتو ميگه، ولی پشت سرت خدا ميدونه كه دستك و بامبول هايی
بهت نبنده... اين اخلاقش واقعا خيلی زننده س ... اصلا من
ازآدمهای مردرند خيلی بدم ميآد...
هم تو خب ميشناسيش هم من... راستی كه ازاون
رفقائی است كه خيلی كم گيرمياد، حال ديده نشده كه حق كسی رو
زيرپاش بذاره... ديده نشده كه به فكرخودش باشه... ولی حيف كه
ازاستثماربدش نمی ياد... نه خيال كنی كه فقط درمورد رفقاش
اينجورباشه... حتی وقتی پای نفع شخصی ش دربين باشه، به پدرش هم
رحم نميكنه... نه خيال كنی دارم بدی شو ميگم... ابدا...
اينم بايد گفت كه واقعا آدم شرافتمندييه...،
حقيقتا آدم شريفيه... ولی... نگاه كن... خودش هم اومد... به به
به ...، قربان تو... كجا هستی؟... الان يك ساعت بود داشتيم
ذكرخيرتو ميكرديم... بيخود نگفتن: آدم حلال زاده سرصحبتش
ميرسد.
پايان |