از ميان آثار صادق هدايت كه در جمهوری اسلامی ممنوع الچاپ و
انتشار و فروش شده، "توپ مرواری” است. داستانی در ستيز با
خرافات و استبداد. بنابراين بر ممنوع كنندگان چاپ و فروش اين
كتاب در جمهوری اسلامی زياد هم نبايد ايراد گرفت. كدام عاقلی
خودزنی می كند؟
آنها كه چاه جمكران را جانشين توپ مرواری كرده اند و بانگ
برداشته اند: چه فرمان رهبر، چه فرمان ايزد، چطور می توانند
اجازه چاپ "توپ مرواری” را بدهند؟ با همين بخش كوتاهی كه از
اين داستان هدايت انتخاب كرده ايم، حجت بر همه آنها كه شك
دارند تمام می شود. جملات كوتاه و شكسته ای كه هدايت دراين
داستان بكار برده، سر فصل نثر جديد در داستان نويسی ايران است
كه بعدها آل احمد دنبال كرد و ادامه اش رسيده به امروز. جملات
مثل نيزه پرتاب می شوند و مثل نيشگون های ريز و پياپی اند.
بخوانيد:
اگر باورتان نمی شود، برويد از آنهائی كه دو سه خشتك از من و
شما بيشتر جر داده اند بپرسيد. اگر كه دوره برو بروی توپ
مرواری را نديده باشند، حتما از پيرو پاتال های خود شنيده اند.
اين ديگر چيزی نيست كه بخواهم از تو لنگم در بيآورم: عالم و
آدم می دانند كه در زمان شاه شهيد (ناصرالدين شاه) توپ مرواری
توی ميدان "ارگ" شق و رق روی قنداقه اش سوار بود، بر و بر نگاه
می كرد، بالای سرش دهل و نقاره می زدند. هر سال شب چهارشنبه
سوری دورش غلغله شام می شد: تا چشم كار می كرد مخدرات يائسه،
بيوه های نروك و رچروكيده، دخترهای تازه شاش كف كرده، ترشيده
های حشری يا نابالغ های دم بخت، از دور و نزديك هجوم می آوردند
دور اين توپ طواف می كردند. بطوری كه جا نبود سوزن بندازی.
آنوقت آنهائی كه بختشان ياری می كرد سوار لوله توپ می شدند، از
زيرش در می رفتند يا اينكه دخيل به قنداقه و چرخش می بستند ،
يا اقلا يكجای تنشان را به آن می ماليدند. نخورد نداشت كه تا
سال ديگر به مردادشان می رسيدند: زن های نا اميد اميدوار می
شدند، ترشيده ها ترگل و ورگل می شدند، خانه بابا مانده ها به
خانه شوهر می رفتند. زنهای نروك هم دوسه تا بچه دو قلو از
سروكولشان بالا می رفت و بچه هايشان هی بهانه می گرفتند كه
"ننه جون! من نون می خوام. قراول نگهبان توپ هم تا سال ديگر
نانش توی روغن بود: دوتا چشم داشت، دوتای ديگر هم قرض می كرد و
توپ را می پائيد كه مبادا خاله شلخته ها بلندش بكنند و تا دنيا
دنياست آن را وسيله بخت گشائی خودشان قرار بدهند. حالا شما
گمان می كنيد توپ مرواری يك چيز فسقلی بوده كه می شده آن را
زير چادر و چاقچورشان قايم كنند و جيم بشوند؟ العياذ باالله.
اين يك اشتباه لپی است و ما نمی دانيم چطور چنين خطائی از لای
فاق قلم خودنويس ما بيرون جست.
...
يكمرتبه دری به تخته خورد: يكشب مردم از همه جا بی خبر
خوابيدند و هفت پادشاه را در خواب ديدند. صبح كه پاشدند، خدا
يك پادشاه قدر قدرت بر ما مگوزيد تمام عيار كه با نيزه ده ذرعی
نمی شد سنده زير دماغش گرفت بهشان عطا كرد كه كسی نمی توانست
فضولی بكند وبهش بگويد:" بالای چشمت ابروست" فورا جمعی تازه به
دوران رسيده و نوكيسه و رند و اوباش دورش را گرفتند و به او خر
فهم كردند كه : سلطان سايه خداست. اين تركه بر ما مگوزيد هم
مثل پلنك كه چشم ندارد ماه را روی آسمان بالای سر خودش ببيند
به زبان الهام نيانش گذرانيد كه عرصه ربع مسكون آنقدر وسيع
نيست كه در وی دو پادشان بگنجد.
اما چون لغت شاه ورافتاده بود، خجالت كشيد كه اسم مستبد روی
خودش بگذارد. ماده را غلظ تر كرد وگفت " من ديكتار مستفرنگ و
ميهن پرست و مصلح اجتماعی و يگانه منجی غمخوار ما قبل تاريخی
هم ميهنان عزيرم هستم. هر كس هم شك بيآورد پدرش را می سوزانم"
. از شما چه پنهان. چه فرمان يزدان چه فرمان شاه شد!
... در حديث معتبر از كعب الاخبار آمده است كه طهران در اصل
"ته عوران" يعنی شهر كون لختان بوده است زيرا اهالی آن دائم
الطهاره بوده اند و از استعمال تنبان سخت پرهيز داشته اند.
بروايت ديگر در اصل "ته ران" بوده است. مشتق از ته بمعنی زير و
ران به معنی راننده. يعنی به تحقيق كسانيكه به ته ميرانند.
يعنی كون خيزه می كنند و بعد هم اين اسم كه ابتدا براهالی
اطلاق می شده است روی اين ناحيه ماند. توضيح آنكه : در موقع
هجوم اعراب اهالی شهر ری از ترسشان البته بعنوان اعتراض كون
خيزه كنان به دامنه كوه البرز كه محل طهران كنونی باشد پناهنده
شدند و ديگر به شهر ری برنگشتند. مغولها كه تشريف فرما شدند از
اين ماجرا سخت دلچركين گرديدند و هرچه با دستمال ابريشمی خايه
اهالی را دستمالی كردند كه به شهرشان برگردند سودی نبخشيد.
آنها هم به رگ غيرتشان برخورد و فرمان كون فيكون شهر ری را
صادر كردند. حالا اين شهر تازه بدوران رسيده كه پنج شش تا چيز
تماشائی داشت تو بساط از همه مهمترش را كه توپ مرواری بود و ما
زنها لچك بسر دلمان را به آن خوش كرده بوديم ورچيدی؟ انشاء
الله كه زيارتت از بيخ ور بيفته! مگر غافلی كه خدا جای حق
نشسته؟ آخر پايش را می خوری. خاك تو سرت! مگر تو از كدام
سرطويله در رفتی كه نميدانی تا حالا همه خاج پرست هائی كه بقصد
سير و گشت به طهران آمده اند از جيمز موريه گرفته تا لرد كورزن
و دكتر تولزان و دكتر فوريه همگی همداستانند كه تنها خمسه
معلقه ديدنی پايتخت مرواری و دروازه دولت و سردر الماسيه و قصر
قجر است كه زيرش گنج چال كرده اند. حالا ما به درك! آبروی
پايتخت صد كرور ساله ات را نريز. خجالت بكش! |