کلود ولگرد
اثر ويکتور
هوگو
انتخاب اين اثر
هم يکی به علت کمی حجم کتاب و ديگر شيرينی داستان و سادگی متن
فرانسه آن و بالاخره شهرت فوق العاده نويسنده در ميان
کتابخوانان فارسی زبان بود. ترجمه آن در اواخر سال 1317 به
پايان رسيد و در اوايل سال 1318 توسط همان انتشارات افشاری چاپ
و نشر شد. استقبال از آن نيز به حدی بوده که امروز به چاپ هشتم
رسيده است.
کلود ولگرد
کارگر فقيری بود که در پاريس زندگی می کرد. سواد نداشت، ولی
آدم زيرک و با شعوری بود و خيلی چيزها را خوب می فهميد. جوانی
فقير و بی چيز و تندرست و سالم بود و از زنی که به صورت معشوقه
با وی زندگی می کرد صاحب بچه ای شده بود.
مدتی بيکار
ماند، و چون در آمدی نداشت و آدم تهيدستی بود و لذا نمی توانست
وسيله معاش خود و زن و فرزندش را تامين کند ناچار دست به دزدی
زد. بر اثر اين عمل به دادگان کشانده شد و به پنج سال زندان
محکوم گرديد.
با شخصيت بارزی
که داشت نظر زندانيان ديگر را به خود جلب کرد، چنانکه همه او
را دوست می داشتند و از او اطاعت می کردند. زندانبان نيز که
آدم خشن و بيرحمی بود توجه خاصی نسبت به او پيدا کرد، و گر چه
در باطن از او خوشش نمی آمد و به او حسد می ورزيد ولی ظاهرا
برای رام کردن زندانيان که از وی حرف شنوی داشتند به او محبت
نشان می داد و از نفوذش در اين باره استفاده می کرد.
کلود آدم
پرخوری بود و جيره روزانه زندان وی را سير نمی کرد، يکی از
زندانيان به نام الين که او را بسيار دوست می داشت روزی به
نزدش آمد و به او گفت که چون شخصا آدم کم خوراکی است و جيره
زندان برای او زياد است حاضر است جيره روزانه خود را با او
تقسيم کند، بدين معنی که نيمی از آن را به او بدهد تا کسری
جيره وی جبران شود و نيم ديگر برای سير کردن خودش کافی است.
کلود اين محبت را پذيرفت، و از آن وقت رابطه دوستی بسيار گرمی
بين او و آلين برقرار شد که اگر هم در آغاز امر به خاطر تقسيم
جيره بود بتدريج چنان اوج گرفت که ديگر مسئله تقسيم جيره عامل
اصلی اين دوستی صميمانه نبود بلکه صرفا محبت و انسانيت طرفين
نسبت به هم در اين امر دخيل بود.
زندانبان بی
رحم که قلبا به کلود به خاطر نفوذش که در زندانيان داشت حسد می
ورزيد و قلبا از او متنفر بود وقتی به اين علاقه و دوستی
صميمانه بين او و آلين پی برد برای اينکه لطمه ای روحی به کلود
بزند آلين را به بخش ديگری از زندان منتقل کرد، به طوری که آن
دو دوست ديگر نمی توانستند يکديگر را ببينند. کلود چندين بار
از زندانبان خواهش کرد که دوستش را به نزد او باز گرداند و او
هر بار جواب رد می داد و عذر نا موجهی می آورد. سرانجام کلود
مطلب را با زندانيان در ميان گذاشت و با حضورهمه ايشان
زندانبان را غيابا محاکمه کرد. آنگاه يک روز صريحا به زندانبان
اخطار کرد که باز تا يک هفته به او مهلت می دهد رفيقش را به او
باز گرداند، و در غير اين صورت هر بدی که ببيند از چشم خود
خواهد ديد. زندانبان که در عين بی رحمی آدم مغروری بود اهميتی
به اين تهديد نداد و باز هم اعتنايی به درخواست کلود ننمود.
چون مهلت مقرر
به سر آمد کلود از زندانيانی که کار می کردند تيشه ای به امانت
خواست، و چون از او پرسيدند که تيشه را برای چه می خواهد صريحا
گفت که می خواهد با آن زندانبان را بکشد. همه با تاييد ضمنی
اين تصميم تيشه را به او دادند. و روز بعد که زندانبان باز
برای سرکشی به درون آمد کلود پيش از اينکه به اجرای نقشه خود
به پردازد بار ديگر از او خواست که آلين را به نزد وی باز
گرداند؛ و چون باز هم جواب رد شنيد، جوابی که توام با بی
اعتنائی تحقير آميزی بود، با چند ضربه محکم که با تيشه بر فرق
او نواخت زندانبان را کشت.
بديهی است که
بار ديگر کلود به محاکمه کشيده شد و به اعدام محکوم گرديد. حکم
اعدام کلود را برای خود او خواندند و او فقط گفت: «بسيار
خوب، ولی آخر نگفتيد که چرا اين مرد مرتکب دزدی شده و چرا آدم
کشته است؟ دو سئوال اصلی و اساسی همين است که شما به آن جواب
نداديد!»
اينک برای نشان
دادن نمونه ای از ترجمه قسمتی را که مؤلف (ويکتور هوگو) در
پايان داستان آورده است در اينجا نقل می کنيم.
«به عقيده ما
لازم بود که داستان کلود ولگرد به تفصيل گفته شود، زيرا هر يک
از فصول آن ممکن بود سر فصل کتاب بزرگی واقع شود که در آن مشکل
ملت در قرن نوزدهم حل گردد.
در زندگی مهم و
قابل توجه کلود دو مرحله اصلی وجود دارد: يکی مرحله قبل از
سقوط و يکی بعد از سقوط، و در ورای اين دو مرحله دو قضيه بزرگ
مطرح است: يکی مسئله تربيت، و يکی هم قضيه مجازات، و ما بين
اين دو قضيه تمام اجتماع قرار گرفته است.
«اين مرد مسلما
صحيح و سالم از مادر متولد شده و قوای جسمی و فکری اش خوب بوده
و همه گونه استعداد نيز داشته، پس چه نقصی در زندگی او بوده
است؟ فکر کنيد!
«اين امر يک
مسئله بزرگ تناسبی است که حل آن با آنکه هنوز صورت عمل به خود
نگرفته است تعادل جهان را برقرار خواهد کرد. حل مسئله اين است
که: به همان اندازه که طبيعت به انسان موهبت می کند اجتماع نيز
از او دريغ نورزد.
«شما کلود
ولگرد را خوب ببينيد! اين مرد بی شک هم مغز خوبی داشت و هم قلب
خوبی، ليکن تقدير او را در اجتماع چنان فاسدی انداخت که ناچار
کارش به دزدی کشيد. سپس اجتماع او را در زندان چنان بدی گرفتار
کرد که عاقبت دست به آدمکشی زد.
«مقصر واقعی
کيست؟ آيا خود او است يا ما هستيم؟ اين سئوال سرسری نيست،
مسئله ای است جدی و اصولی، قضيه ای است جانگداز و تاثرانگيز که
امروز فکر و روح تمام متفکرين و هوشمندان عالم را به خود مشغول
داشته و دامن قبای بشريت را گرفته است و می کشد؛ مسئله ای است
که عاقبت روزی راه بر انسان می گيرد تا بشر را مجبور کند روبرو
در چهره او بنگرد و لااقل بپرسد که اين مزاحم سمج از جانش چه
می خواهد.
«نگارنده می
کوشد تا شايد بتواند آنچه خود از اين مسئله بزرگ درک می کند به
رشته تحرير در آورد. انسان وقتی با چنين وقايعی مواجه می شود،
وقتی فشار ابهام و پيچيدگی اين مسايل را بر مغز خود حس می کند
از خود می پرسد که اگر هيئت حاکمه در فکر حل اين مشکل نيست پس
در فکر چيست؟
«مجلسين هر سال
سخت سرگرم بحث و مجادله اند. البته اين امری است بسيار مهم که
هر سال از گروهی سلب عنوان کنند و به گروهی القاب ببخشند،
بودجه را تنظيم و تعديل نمايند، قوانينی وضع کنند که من ميهن
پرست لباس سربازی در تن کنم و در جلو منزل آقای کنت دولوبو که
نه می شناسمش و نه هرگز می خواهم افتخار آشنائی با او را داشته
باشم کشيک بکشم، و يا به امر مردی که ديروز عطار سرگذر من بوده
و امروز افسر من شده است در ميدان مارينيی جولان بدهم.
«برای
نمايندگان يا وزرا بسيار مهم است که در باره هر چيز يا هر فکری
که در کشور پيدا می شود ساعتها و روزها بحث و جدل کنند و به
مشاجرات بی منطق و بی نتيجه بپردازند. همچنين بسيار اساسی و
اصولی است که در باره هنر در قرن نوزدهم بدون اينکه خود بفهمند
چه می گويند نطقها بکنند و فريادها بکشند و مشتهای گره کرده بر
منبرها بکوبند و کنفرانسهای کهنه و مبتذلی بدهند که آموزگاران
دبستانها از شنيدن آن بخندند و به لحن تمسخر شانه بالا
بيندازند...
«ولی من از
نمايندگان مجلس می پرسم شما چه جواب می دهيد اگر در ميان اين
بحث و جدال پوچ و ياوه ای که بين شما و وزرا در می گيرد ناگهان
از روی نيمکت نمايندگان يا از تماشاچيان (فرق نمی کند) يکی از
جا برخيزد و به شما بتازد و بگويد: ای کسانی که در اين مجلس
نشسته ايد، هر که هستيد بهتر است سکوت کنيد و دم نزنيد. شما
تصور می کنيد مشکل بزرگ اجتماع را فهميده ايد و به موضوع
وارديد! خير، شما وارد نيستيد. مسئله بزرگ اين است که از يک
سال قبل تا کنون عدالت اختراعی شما مردی را در «پامير» با کارد
قطعه قطعه کرده، سر زنی را در «ديژون» از تن جدا ساخته و در
پاريس نيز چندين نفر را به طرقی که شرح آن مو بر بدن انسان
راست می کند کشته است.بلی، مسئله مهم اين است. شما اگر راست می
گوييد به حل اين مشکل بپردازيد؛ بعدها مجال بيشتری خواهيد داشت
و می توانيد در آينده تصميم بگيريد که تکمه های لباس سربازان
گارد ملی سفيد باشد يا زرد، و يا کلمه «اطمينان» زيباتر است يا
«ايقان».
«ای آقايانی که
در قلب مجلس نشسته ايد، ای ذوات محترمی که در طرفين آن جا
گرفته ايد، بدانيد و آگاه باشيد که اکثريت قريب به اتفاق ملت
رنج می کشد. شما هر نامی که به حکومت بدهيد، اعم از جمهوری يا
مشروطه يا حکومت مطلقه، مختاريد، ولی بدانيد که اصل اين است که
ملت رنج می کشد، و جز اين هيچ موضوعی مطرح نيست. ملت گرسنه
است، ملت با سرما دست به گريبان است، فقر و مسکنت مردان را به
جنايت و زنان را به فحشاء سوق می دهد. شما به ملتی که پسران
رشيدش را زندان می گيرد و دختران فقيرش را روسپی خانه می ربايد
رحم کنيد. در کشور شما زندانيان محکوم به کار اجباری و زنان
هرجائی بسيارند. وجود اين دو سرطان در بدن مملکت چه معنی دارد؟
معنی آن اين است که در پيکر اجتماع عيب و علتی وجود دارد و در
خون او مرضی راه يافته است. شما که اکنون بر بالين اين مريض
جمع شده و به مشاوره پرداخته ايد لااقل به فکر تشخيص مرض باشيد
و به معالجه بيمار بپردازيد.
«طرز مبارزه
شما با اين بيماری صحيح نيست، بهتر است که در باره آن بيشتر
تحقيق و مطالعه کنيد. قوانينی که شما وضع می کنيد در هنگام وضع
به ظاهر تسکين بخش و مفيد و مناسب به نظر می رسد، ولی نيمی از
آن يکنواخت و مبتذل و نيمی ديگر آزمايشی و غير منطقی است. داغ
کردن مجازاتی بود که زخم اجتماع را بدتر می ساخت و آن را بدل
به شقاقلوس می کرد، مجازاتی بود وحشيانه و غير منطقی که برای
هميشه اثر جنايت را بر بدن جنايتکار باقی می گذاشت و ما بين
جنايت و جنايتکار علقه صميميتی خلل ناپذير ايجاد می کرد. زندان
هم داروی ننگبار و محرقی است که در بدن بيمار اجتماع ايجاد
طاول و گنده زخم می کند و خون کثيف او را کثيف تر می سازد.
مجازات اعدام نيز قطع عضوی از اعضای اجتماع است که به طرزی
وحشيانه صورت می گيرد.
«باری، داغ و
زندان و اعدام هر سه عليه اجتماع قد برافراشته اند شما که داغ
را ملغی کرديد پس زندان و اعدام را نيز از ميان برداريد. آهن
گداخته و دستبند قپانی و ساطور گيوتين سه قسمت اصلی يک جمله
قياسی بودند. شما که آهن گداخته را از اين جمله بر داشتيد ديگر
دستبند قپانی و ساطور گيوتين بی معنی است.
«اين نردبان
پوسيده و خراب شده جرايم و مجازاتها را از هم متلاشی کنيد و از
نو نردبان بهتری بسازيد. در اصول محاکمات جزايی و در قوانين
کيفری خود تجديد نظر کنيد، زندانهای خود را اصلاح کنيد و قضات
خود را تغيير دهيد. کاری کنيد که قوانين پا به پای اخلاق پيش
بروند.
«آقايان،
بدانيد که در فرانسه هر سال سر عده کثيری را از دم گيوتين می
گذرانند. شما که در فکر صرفه جويی بودجه هستيد به فکر صرفه
جويی اين سرهای نازنين بيفتيد. شما که قلم قرمز به دست گرفته
ايد و جوش و حرارت «حذف کردن» داريد نام جلاد را نيز از لوح
اجتماع حذف کنيد.
«آقايان، به
فکر اکثريت مردم باشيد، برای کودکان دبستان و برای مردان
کارگاه بسازيد. آيا می دانيد که در ميان کشورهای اروپايی
فرانسه تنها کشوری است که بيش از همه بيسواد دارد؟... چطور!...
سويس سواد داشته باشد، ايرلند سواد داشته باشد، يونان سواد
داشته باشد ولی فرانسه سواد نداشته باشد؟
راستی شرم آور
است! شما سری به زندانها بزنيد و گروهی از زندانيان را به دور
خود جمع کنيد، يک يک اين نفرين کردگان قوانين اجتماعی را بدقت
ملاحظه فرمائيد، درجه انحراف ايشان را بسنجيد و جمجمه ايشان را
آزمايش کنيد، خواهيد ديد که هر يک از اين بيچارگان که به
پرتگاه سقوط افتاده اند انسانند ولی با يک نوع حيوان بخصوص فقط
يک درجه فرق دارند، يعنی هر يک از ايشان حد مشترکی بين يک
حيوان مخصوص با انسان هستند، مثلا يکی يوز است، يکی گربه است،
يکی ميمون است، آن ديگر کرکس است، و بالاخره آن يکی گفتار،
تقصير اينکه آن کله ها معيوب به فاسد از آب در آمده اند بی شک
در درجه اول با طبيعت است و در درجه دوم با تربيت. طبيعت طرح
اين مغزها را بد ريخته و تربيت در اين طرحها بد دست برده است.
شما فکر خود را متوجه نقص کار تربيت کنيد و تربيت صحيحی به ملت
بدهيد. کاری کنيد که اين کله های معيوب و بينوا انبساطی پيدا
کنند تا فکر و هوشی که در آنها است بزرگ شود. ملت ها بر حسب
تعاليمی که گرفته اند دارای کله های خوب يا بدند. مردم رم و
يونان دارای پيشانی بلندی بودند. شما تا می توانيد زاويه مغز
ملت را باز کنيد. وقتی که فرانسه سواد پيدا کرد آنگاه کاری
کنيد که هوش و استعداد او در راه منحرفی نيفتد، و اين خود عيب
ديگری است که اگر توجهی به آن نشود از سواد ملت نتيجه ای بدست
نخواهد آمد.
جهل از علم بد
بهتر است.
«مسئله عظيم و
بزرگ اجتماع سر افراد ملت است. اين سر پر از دانه های مفيد
است. شما کاری کنيد که اين دانه ها برسند و ميوه شرافت و فضيلت
و تقوا ببار آوردند. کسی که بر سر گردنه آدم می کشد و مال
مردم را می دزدد اگر هدايت و تربيت می شد ممکن بود بهترين و
عاقلترين خدمتگزار ملت شود. هر چه هست در سر افراد ملت است.
شما در اين سرها تخم دانش و اخلاق بکاريد، آنها را آبياری
کنيد، حاصلخيز کنيد، روشن کنيد و تربيت کنيد، خواهيد ديد که
ديگر نيازی به بريدن اين سرهای نازنين نيست.» |