باد گفت:
زير نور
چرک ماه
رقصی
کردم
چرخی زدم
وگذشتم
ضياء گفت:
خانه
ام را هم بردی بی پير
باد گفت:
آن تخته
پاره ها
بغلی چوب خشک
و گالی ها
؟!
ضياء گفت:
قلبم
در آن گرم می شد
و در سايه اش
خستگی خالی می کردم
باد گفت:
من چرخان
عبور می کردم
بنگال ِ
بی بُن ِ تو تاب نياورد
دنبال من
دويد
ضياء گفت:
دخترکم در آغوش تنگ مادرش
خفته بود
و مادرش
در وحشت خود لال گشته بود
باد گفت:
تيرکها وا
رفتند
و حلبی ها
و چليک ها و گالی ها و تخته پاره ها
زير نگاه
خاموش ماه
به چون جن زدگان
با من به
تابی شگرف
رقصيدند
ضياء گفت:
ماه
آنشب نتابيده بود
وتو
با ابرها و رعدها آمدی
باد گفت:
تو نيمه
تاريک ماه را می ديدی
جاده ام
را
نور چرکين نيمه ی ديگر
هموار کرده
بود
ضياء گفت:
دست
راست پدرم
از
آوار بيرون مانده بود
و نبضش
به چون دل گنجشکی در هراس
به
تندی می زد
باد گفت:
و من که
شولايی ازغبارجهان به تن داشتم
ميان
فرياد ِ زنده است، زنده است های مادرت
به دور
خود می چرخيدم
ضياء گفت:
آه
اگر تنها نبودم
خنجر
برويت می کشيدم
باد گفت:
تنها يان
بی شمارند
من اما
بادم
باد...
و رقصان
گذشت
تا به
کپرنشينی ديگر برسد
|