پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيك

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 

پيک هفته

ارشيو هفتگی

درباره پيك هفته


 

 

پيک هفته

 

 

 


"کارو"
يک جنگل عصيان
 که بی برگ و باررفت
عليرضا ميرعلی نقي

 

کارو، مشهور بود، شهره عام و خاص و در مطبوعات سال های 1348 - 1330 او می دانست که تنها فريدون کار می توانست با او برابری کند. نام کارو، بعنوان شاعر و نثرنويسی که در نوشتن متن های تند و احساساتی مسلط بود، در تهران سال های 1330 شهرت فراوان داشت. کتاب «شکست سکوت» او با نقاشی های «جورج» دوست و هم کيش او، فروش بالا داشت و حتی در سال های بعد از انقلاب که کمترين اثری از نوع زندگی سال های 1330 باقی نمانده بود، به صورت چاپ غيرقانونی، در هزاران نسخه دست به دست می شد. شعر «هذيان يک مسلول» با مطلع معروف

«اين منم فرزند مسلول تو،

 مادر، باز کن در، باز کن در»

بر دهان ها جازی بود.

 
کاراپت دردريان، فرزند يک خانواده پرجمعيت مهاجر ارمنی و ساکن در اراک و همدان، در فقر و رنج و خشونت بزرگ شد و با خودآموزی و با نام کوتاه شده "کارو" شاعر نسل جوان دوران خود شد. در مطبوعات می نوشت و سپس مدتی مترجم سفارت هندوستان شد. در سفر معروف ويليام سارويان، نويسنده ارمنی تبار امريکايی به تهران - سال های 1350-، مترجم و راهنمای او شد. رفتار نامتعارف کارو در محافل اهل قلم تهران، شادخواری دائمی او، خشم و عصبانيت هميشگی و اشک های فراوانی که به سرعت و سهولت جاری می شدند، پرتره شخصيتی او را رقم زده بود. کارو يکی از نمادهای تهران دوره خود بود.

 

* زندگی پريشان و بی سروسامان کارو که 20 سال آخر آن در امريکا و نزد خانواده برادرش - ويگن دردريان خواننده فراموش نشدنی موسيقی پاپ ايرانی - گذشت، نمونه ای از زندگی ده ها جوان شوريده حال و شاعرمسلک در تهران سال های بعد از کودتای 1332 بود که راه تسکين خود را در خود ويرانگری می جستند و از آن شيوه زندگی برای خود، هاله سازی و نام آفرينی کردند. کارو بين آنها، از همه احساساتی تر و البته از لحاظ فيزيکی مستحکم تر بود و تا آستانه 80 سالگی دوام آورد. آنقدر زنده ماند تا «مرگ هنری" خود را در همان سال های اوايل دهه 1350 ببيند. کتاب های او تا اواخر سال های 1360 نيز همچنان فروخته می شد، اما ديگر کارو مرده بود و اين را خودش هم می دانست. وقتی که فرشته زندگی اش (مادرش تاکوهی دردريان) از دنيا رفت، کارو به برادرش ويگن پيوست و سعی کرد در آنجا با انگليسی و فرانسه ای که می دانست، به آن زبان ها ترانه بسرايد که موفق نبود. همان طور که ترانه های فارسی او هم موفق نبودند. بعد از مرگ برادرش ويگن، شايد ديگر ماندن در دنيا را نمی خواست و مرگ، فرا رسيد.

 

آثارش را دوست نداشتم ولی خودش را بسيار دوست داشتم. دوست بود، يک انسان شريف و جوانمرد و با عاطفه و کريم با همه تنگدستی ها و تنهايی هايی که داشت. شايد او نتوانست رنجی را که کشيد تبديل به اثر هنری والايی کند ولی اين هنر را داشت که رنج خود را زندگی کند و صفات انسانی را از ياد نبرد. او نمادی بود از تهران گذشته، موسيقی آن و دوستی هايی که ديگر ديده نمی شوند.(نگاه)