نخستين بار در
مجلات به نا م سيد احمد کسروی برخوردم. در عالم ادب وقتی که
انسان مقالات شسته و رفته و حسابی از کسی می بيند كه
تا آن وقت نام
او را
نشنيده است
تعجب مخصوصی
برای او دست می دهد. افسوس می خورد كه چرا اين نويسنده را از
پيش نمی شناخته است. در صدد بر می آيد او را پيدا كند و با او
آشنا شود.همين حال در برابر نام سيد احمد كسروی به من دست داد.
پس از چندی
كنجكاوی دانستم كه وی تازه از تبريز به تهران آمده است و با
دانشمند معروف و دوست ديرين من عباس اقبال و آقای عباس خليلی
كه در آن زمان يكی از معروفترين روزنامه های تهران،" اقدام"
مربوط شده است.
عصر تابستانی
بود در مهتابی خانه پدری كه در بالاخانه بيرونی پدرم واقع شده
بود هفته ای يك بار روز های سه شنبه با ادبای جوان آن روز گرد
می آمديم و چند ساعتی با هم می نشستيم. يك روز سه شنبه آقای
عباس اقبال به عادت معهود آمد و مردی لاغر و بلند اندام با او
بود و سيد احمد كسروی تبريزی را به ما معرفی كرد.
كسروی در آن
زمان عمامه سياه به سر داشت، لباده و قبای بلند می پوشيد و
عبای سياهی بر آن می افكند.عمامه كوچك فشرده او بهترين نماينده
طلاب تبريزی بود. چهره لاغر، استخوان های برجسته،
سيمای رنج كشيده و عصبانی و در ضمن مستبد به رای و مصر در
عقيده را نشان می داد. هنوز عينك نمی زد. فارسی را به لهجه
مخصوص آذربايجانی، ولی بسيار شمرده حرف می زد. در نخستين
مكالمه ای كه با او كردم بر من ثابت شد كه مرد بسيار بی باكی
است و حتی عقايد خاص خود را با بی پروايی خاص ادا می كند. از
اين كه بر خلاف عرف و بر خلاف عقيده ديگران چيزی بگويد باك
نداشت. اين اصطلاح معروف در باره وی بسيار بجا بود كه «سرش بوی
قرمه سبزی می دهد.»
نخستين آثار مرحوم
کسروی مقالات تاريخی بود که در روزنامه
نوبهار هفتگی که در آن
زمان مرحوم ملک الشعراء بهار انتشار می داد و بهترين روزنامه
ادبی آن زمان بود انتشار يافت. مخصوصا تحقيقات تازه ای که در
تار يخ طبرستان و
تاريخ خوزستان کرده بود که
از آثاری است که همواره به درد خواهد خورد و هرگز کهنه نخواهد
شد.
چيزی که در اين
مقالات بسيار تازگی داشت روح پرخاش و بدبينی واهی بدگويی تند
نسبت به خاورشناسان بود که تا آن روز کسی جرات نکرده بود بر
ايشان خرده بگيرد.
در ادبيات نيز پيش
ازکسروی همه گرفتار اين رعب بودند. آنچه را که خاور شناسان
گفته بودند وحی منزل می دانستند. کسی جرات نمی کرد درگفته
ايشان غور کند، حتی يارای آن را نداشتند آنچه را که ايشان از
کتاب های ما در آورده بودند با اصل مطابقه کنند و ببينند آيا
درست فهميده اند و درست ترجمه کرده اند يا نه؟
کسروی نخستين کسی
بود که با همان بی باکی و بی پروايی و احيانا بدلگامی که در
طبيعت او بود اين پرده را دريد و نخستين بانگ را برآورد.
گاهی در آنچه می
گفت و می کرد کاملا حق داشت، اما گاهی سخت در اشتباه بود و چون
مرد افراطی و مستبد به رأی بود در اين اشتباه پافشاری می کرد و
مطلقا برای پی بردن به دليل مخالف آماده نبود.
شنيده ام در زمانی
که وکالت عدليه را می کرده با مراجعان خود نيز تندی می کرده
است. حتی روزی بر سر املای کلمه ای که با يکی از مشتريان بسيار
مهم خود اختلاف داشته با او به هم زده و نه تنها کار او را در
دادگستری خراب کرده بلکه از حيث حق الوکاله نيز ضرر هنگفتی به
خود زده است.
کم کم پای مبالغه
را بالا گذاشت. در فارسی نويسی کار را به جايی رساند که زبانی
می نوشت که کسی نمی فهميد و بعدها مجبور شدند برای زبان فارسی
او فرهنگ مخصوصی ترتيب بدهند. در جعل لغات بی باک بود و
چيزهايی می ساخت که سابقه نداشت و مطابق موازين علمی زبان
فارسی نبود. از اين نکته بسيار مهم غافل بود که هر لغتی که در
قديم ساخته اند دستور لغت سازی در هر مورد ديگری نيست. اصل در
زبان سماع است نه قياس. چون در زبان فارسی پاپوش و سرپوش و تن
پوش و روپوش و سينه پوش و مانند آن را گفته اند ديگر بينی پوش
و ناف پوش و امثال آن را نمی توان اختراع کرد و بايد به همان
حدودی که قدما گفته اند اکتفا کرد. مرحوم کسروی در اين زمينه
بی باک بود وگاهی بی گدار به آب می زد.
از طرف ديگر
آنچه درباره سعدی و حافظ و تصوف و دين شيعه گفت نه تنها به نفع
ايران نبود بلکه صريحا می گويم مغرضانه بود. بالاتر از همه به
کسانی پرخاش کرد که اصلا درباره آنها اطلاع نداشت. تولستوی و
آناتول فرانس را نخوانده بود و بديشان خرده های نادرست می
گرفت. اين کارهای او بيشتر از اين حيث مرا ناراحت می کرد که وی
محقق بسيار باسواد کتاب خوانده ورزيده ای بود.
کسی که آن
سه جلد بی نظير شهرياران گمنام
را نوشته است ديگر نبايد از اين سستی ها و فتورها و تعصب های
ناروای عجولانه به کار ببرد. حتی درکارهای علمی، در ميان
تحقيقات بسيار عالمانه، گاهی پايش به سرعت عجيبی می لغزيد و در
برابر مطلب بسيار مهمی چيزی را که مطلقا اساس نداشت به ميدان
می آورد. مثلا در دو جزوه ای که درباره اشتقاق نام های شهرها و
ده های ايران نوشت و درکتاب معروف زبان آذری خود که مطالب
بسيار مهم و دقيق در آنها هست گاهی از فرازگاه علم به فرودگاه
غفلت افتاده است و دامنه حقيقت را چنان کش داده که مرد منصف
تعجب می کند.
من هرگاه به اين
جاها می رسيد دلم می سوخت که مردی با آن جلالت قدر و آن درجه
از دانش و بينش چرا بايد بدين سان مبالغه و افراط کند. يگانه
تفاوتی که در ميان دانشمندان و نادانان هست اين است که دانشمند
می تواند هوی و هوس خود را لگام نهد و خود را محدود کند و
بيراهه نرود، اما نادان را هميشه سرازيری برمی دارد.
اين مرد اگر خود را
بدين سرکشی ها آلوده نکرده بود حتما يکی از بزرگترين دانشمندان
کشور ما می شد، قطعا تا امروز زنده مانده بود، عوام(نواب صفوی
و فدائيان اسلام که کار بحث با او را به ترور او ختم کردند!)
وی را از پای در نياورده بودند، جرات نکرده بودند درخت تناور
دانش او را به بادی ريشه کن کنند. از همه گذشته آن همه وقتی را
که صرف کارهايی در حاشيه علم کرد اگر در همان راهی که در روز
نخست با آن همه اندوخته فراوان به آن گام برداشته بود صرف کرده
بود امروز بسياری از مسايل علمی به نام او در جهان مانده بود
وکوهی در برابر جهانيان گذاشته بودکه هيچ بادی آن را نمی
لرزاند.
از سر درس خود از
دانشکده ادبيات بيرون می آمدم که در باغ دانشسرای عالی خبرکشته
شدن وی را در دادگستری به من دادند. جهان پيش چشمم تيره شد.
واقعه ای ناگوار تر از اين به ياد ندارم. مردی را در جايی که
همه،
حتی
جانی و آدم کش،
بايد در
آن امان داشته باشند در پای ميز بازپرس با جوانی که همراه وی
آمده بود کشته بودند. زشت تر از اين کاری در جهان ممکن نبود.
آن هم چه مردی؟ مرد دانشمندی به تمام معنی اين کلمه! اگر هم
خطايی کرده و نادرستی گفته بود پاسخ او کشتن نبود. می بايست با
او بحث کنند - هر چند مجاب کردن او کار دشواری بود. شايد عاقبت
روزی در برابر منطق قوی تسليم می شد. شايد روزی به کشف و شهود
خود به خطای خويش پی می برد. کاری که با او کردند زشت تر از
کاری بود که با سقراط و
حسين بن منصور حلاج و
ديگران که در راه عقيده شان کشته شدند کردند؟ زيرا که در آن
زمان ها ديگر به قانون و
دادگستری آن همه که
امروز می نازند نمی نازيدند.
اينک آن مرد نيست،
اما کارهای او در ميان ما هست. در برابر لغزش هايی که داشته
است آثار جاودانی از او مانده. لغزش ها و خطا های او را به
کارهای سودمندش می بخشيم. او را بزرگ می دانيم، زيرا که گاه
گاهی بزرگ بود. از خرده نگری های او چشم می پوشيم و اگر گاهی
زياده روی،
سرکشی و افراط
وی ما را متعجب کرده است در برابر دانش و بينش و پشتکار و جهدی
که در راه علم داشته است سر فرود می آوريم.
(نفيسی دراين نوشته از "تاريخ مشروطه" به قلم کسروی ياد نمی
کند که باحتمال زياد ناشی از حساسيت حکومت شاه نسبت به مشروطه
و تاريخ آن بود. ازجمله نتايج فاجعه بار اختناق يکی هم همين
است که تاريخ نويسی پرحافظه و روان نويس مانند سعيد نفيسی نيز
برای آنکه نوشته هايش در مطبوعات دوران سانسور واختناق منتشر
شود، به ناچار خط قرمزهای حکومتی را مراعات می کند و بدين
ترتيب است که نسل های بعدی از دانسته های امثال او محروم می
مانند. اين تنگنه دوران اختناق و ديکتاتوری را نفيسی نفس نفس
زنان در يادداشت هائی که درمطبوعات منتشر می کرد پشت سر می
گذارد. يادداشت هائی که در کتاب خاطرات 785 صفحه ای سياسی،
ادبی و جوانی او جمع آوری و منتشر شده است. اين يکی از ارزنده
ترين کتاب های خاطراتی است که در سالهای اخير در ايران انتشار
يافته
است.)
تهران، 3 بهمن 1334 |