يکی از وقايع اتفاقيه در مدت ماموريت من در
خراسان که از 1314 شروع شد و در 1320 خاتمه پيدا کرد قتل مرحوم
مدرس بود. مرحوم مدرس بنا بر امر رضا شاه مدتی در خواف تبعيد و
زندانی بود. به اين معنی که در خواف منزلی برای او تهيه کرده
بودند و يکی دو نفر مامور تامينات و پاسبان مامور حفاظت اين
پير مرد سيد جليل القدر بودند. بعد از واقعه مسجد گوهر شاد و
اعدام اسدی و عزل سرهنگ نوائی، سرهنگ منصور وقار که از صاحب
منصبان نجيب و اصيل شهربانی بود به رياست شهربانی خراسان منصوب
شد و پيش مختاری رئيس شهربانی می رود. او پاکت سر بسته و لاک و
مهر شده ای را که خطاب به سروان محمد کاظم ميرزا جهانسوزی صاحب
منصب شهربانی مشهد بود به او می دهد و می گويد اين پاکت را در
مشهد به محمد کاظم ميرزا تسليم کند. محتوايات اين پاکت به طوری
که بعدا معلوم شد دستور کشتن مرحوم مدرس بود که مقدمات آن در
زمان رياست شهربانی سرهنگ نوائی چيده شده بود. سرهنگ وقار پاکت
را از مختاری می گيرد و بدون آنکه بداند محتوياتش چيست آن را
سر به مهر در مشهد به محمد کاظم ميرزا تسليم می کند. محمد کاظم
ميرزا فردای آن روز تقاضای ده روز مرخصی از سرهنگ وقار می کند
و می می گويد ماموريتی به او محول شده که بايد خيلی محرمانه
انجام بدهد. سرهنگ وقار که مرد ترسو و احتياط کاری بود جرات
نمی کند از محمد کاظم ميرزا سئوال کند چه ماموريتی دارد.
بالاخره محمد کاظم ميرزا شبانه از مشهد به
خواف حرکت می کند و مرحوم مدرس را از خواف به کاشمر منتقل می
کند. غروب يکی از ايام ماه رمضان که سيد روزه بوده محمد کاظم
ميرزا با يکی دو نفر از عمال شهربانی به محلی که سيد در آنجا
سکونت داشته می رود و سيد را با زبان روزه خفه می کند. از
قراری که شنيدم متکائی روی دهان سيد می گذارند و خود محمد کاظم
ميرزا روی آن می نشيند و پيرمرد بيچاره را خفه می کند و شبانه
جنازه او را به قبرستانی حمل و دفن می نمايد.
در مشهد زمانی که سيد در خواف بود يکی دو ماه قبل از قتلش يکی
از مريدان او با خرج گزاف و زحمت زياد محرمانه خودش را به خواف
می رساند. چون هيچکس حق ملاقات با سيد را نداشته اين شخص چند
روزی گمنام درخواف زندگی می کند و مراقبت می کند تا روزی که
سيد را به حمام می برند. البته روز حمام سيد حمام را قرق می
کردند که هيچکس نبايد. اين شخص شب قبل مبلغی رشوه به حمامی می
دهد که او را قبل از ورود سيد در حمام گرم مخفی کند. وقتی سيد
تک و تنها در حمام گرم مشغول شستشو بوده اين شخص از زاويه
تاريکی که مخفی بوده خارج می شود و خود را به سيد می رساند و
پس از اظهار ادب و اشتياق، پيام هائی از طرف طرفداران سيد که
درتهران بودند به او عرض می کند وکسب تکليف می کند. سيد با
مشاهده اين شخص با اين وضعيت خيلی عصبانی می شود و با تشدد به
او می گويد:" اين چه کاری بود کردی؟ مرا به کشتن دادی" و به او
توصيه می کند فورا از خواف خارج شود. آن شخص روز بعد حرکت می
کند و می گويند همين امر موجب شد که سيد را از بين بردند.
|