روزی که اولين صدای
انقلاب در تهران برخاست اوايل تابستان بود. اجتماع مردم در
مسجد جامع تهران و قيام بر عين الاوله صدر اعظم و اتابک اعظم
آن روز و علاءالدوله حکمران تهران وکشته شدن سيد عبدالحميد
طلبه، چنانکه پيش از اين اشاره کردم، مردم را به جنب و جوش
انداخت.
مظفر الدين شاه مرد
عليلی بود که هر روز به مرگ نزديک تر می شد و همه انتظار مردن
او را داشتند. گذشته از آن که مبتلا به نقرس و تصلب شرايين بود
اُوره هم در خون او وارد شده بود. از روز اولی که به سلطنت
رسيد بيشتر بيمار بود و برای معالجه سه سفر بسيار پر خرج به
اروپا کرد و به آب های معدنی اروپا رفت و چندان نتيجه ای از
اين معالجات نگرفت. مهم ترين مشغله شبانه روزی بهترين پزشکان
تهران اين بود که دائمأ مراقب او باشند.
از سفر سوم فرنگستان که مظفرالدين شاه برگشت حالش بسيار وخيم
شده بود، چنانکه ديگر قادر به حرکت نبود و سه سال تمام او را
در درشکه دستی که با خود از
اروپا آورده بود گردش می دادند. يک طبيب آلمانی را هم با مخارج
گزاف برای معالجه او به تهران آوردند که چند ماهی در ايران
ماند و چون نتيجه ای نگرفت پيش از مرگ اوکه مايوس شده بود رفت.
دراين موقع به مرگ نزديک شده بود و در محا فل سياسی در انديشه
آن بودند که پس از مرگ او چه کنند و برای اين کار زمينه مهيا
می کردند. پسر مهتر او که وليعهد ايران بود و می بايست قهرا
جانشين او بشود، محمدعلی ميرزای وليعهد که بنابر عادت قاجاريه
از زمان فتحعلی شاه حکمران آذر بايجان بود و در تبريز می زيست،
چند ماهی پيش ازمرگ پدر به تهران آمده بود که در موقع لزوم در
تهران باشد؛ زيرا که پس از مرک فتحعلی شاه که وليعهد در تهران
حاضر نبود هميشه در موقع مردن شاه تا وليعهد به تهران برسد
وقايعی در تهران روی داده بود و مدعيانی در پايتخت سر
برافراشته بودند؛ چنانکه در مرگ فتحعلی شاه و درمرگ محمد شاه و
حتی در مرگ ناصرالدين شاه اين حوادث پيش آمده بود و به همين
جهت وليعهد را به تهران آورده بودند.
سلطان مسعود ميرزا ظل السلطان برادر مهتر مظفر الدين شاه که از
سا ليان دراز حکمران اصفهان بود و گاهی حکمرانی ولايات را از
يک طرف تا فارس و خوزستان واز طرف ديگر تا کردستان جزو قلمرو
حکمرانی او می کردند و او هم حکامی ازجانب خود به آن نواحی می
فرستاد و قهرا نفوذ فوق العاده و دارايی سرشار به هم زده بود
آشکارا زمينه می چيدکه به سلطنت برسد.
پسر دوم مظفرا لدين شاه ملک منصور ميرزا شعاع السلطنه هم که
وقتی حکمران فارس شده بود و در اين موقع در تهران بود شاهزاده
جوان زرنگی بود و او هم دسته ای را دور خود جمع کرده بود. چنان
مي نمايد که سياست اروپا يی هم در اين کارها دست داشته است.
از طرف ديگر محمدعلی ميرزاکه در تبريز نزديک مرزهای روسيه می
زيست تمايل خامی نسبت به سياست شمال داشت و اين تمايل منحصر به
او نبود. از زمانی که عهدنامه گلستان و سپس عهدنامه ترکمان چای
با تزارهای روسيه برقرار شده بود در هر
عهدنامه ماده ای گنجانيده بودند که اگر در مرگ پادشاه ايران
وليعهد و جانشين او گرفتار دشواری های سياسی بشود دولت روسيه
از او پشتيبانی کند؛ به همين جهت وليعهدهای ايران همه خود را
تحت الحمايه روسيه می دانستند و هميشه پيروي از سياست روسی را
به پيروی از سياست انگليس ترجيح می دادند؛ چنانکه عباس ميرزا
نايب السلطنه و محمد شاه و ناصرالدين شاه و مظفرالدين شاه همه
در وليعهدی اين رنگ را داشته اند و تنها ناصرالدين شاه وگاهی
هم مظفرالدين شاه پس از آن که در سلطنت مستقر شده و خود را بی
نياز حمايت از روسيه دانسته اند به نفع انگلستان هم گاه گاهی
کارهايی کرده اند.
اما محمدعلی مير زا در سراسر سلطنت خود پيش از آن هم در ايام
وليعهدی تمايل آشکاری نسبت به سياست روسيه داشته است. مردی از
مسلمانان لهستان و تبعه روسيه شاپشال
نام را برای معلمی زبان روس که آن را خوب ياد گرفته بود
استخدام کرده بود و اين مرد در او نفوذ فوق العاده داشت و در
تمام کارها مشاور او بود. چون به سلطنت رسيد مهم ترين تکيه گاه
بريگاد قزاق ايرانی بود که ناصرالدين شاه به همين مقصود در
اواخر سلطنت خود تشکيل داده بود و يگانه قوه منظم نظامی ايران
بود و فرماند هان آن صاحب منصبان روس بودند.
سياست انگلستان مطمئن بود که پس از مرگ مظفرا لدين شاه و جلوس
محمدعلی شاه زبان بسيار خواهد برد. در آن زمان چنانکه از قرن
ها پيش معمول شده بود، يگانه مرکز قدرت دربار سلطنت بود و
دربار به هر سو می چرخيد مملکت را هم با خود می برد. قهرأ راه
چاره منحصر به اين بود که قدرت از دست دربار بيرون برود و
حکومت ديگری در ايران بر سرکار بيايد که از نيروی دربار بکاهد
و دربار سلطنت را درکارها مطلق العنان و صاحب اختيار کل
نگذارد. عين الدوله سلطان عبدالمجيد ميرزا پسر سلطان احمد
ميرزا عضد الدوله از سران کوچک فتحعلی شاه در تمام دوره
وليعهدی در تبريز از عوامل موثر و متنفذ دستگاه مظفر الدين شاه
بود و با او به تهران آمده بود و در اين زمان پس از عزل ميرزا
علي اصغر خان امين السلطان و اتابك اعظم جانشين او شده بود و
نبض مظفر الدين شاه را كاملا در دست گرفته و مخارج سنگين
بلهوسي هاي شبانه روزي او را كاملا تامين مي كرد و به همين جهت
صدر اعظم بسيار مقتدري شده
بود و بيم آن مي رفت كه در سلطنت محمد علي شاه نيز بر سر كار
بماند.
حوادث انقلاب مشروطه
صدر اعظم حکمرانی تهران را به ميرزا احمد خان علاءالدوله از
بزرگ زادگان ايل قاجار داده بود که در سياست کاملا با وی هم
عقيده و مرد مقتدر و سخت گيری بود.
امام جمعه تهران و حاج
شيخ فضل الله نوری و دسته
آنها از روحانيان متنفذ تهران هم جدا از اين دسته پشتيبانی می
کردند. در دربار قاجار دسته مخالف ايشان هم بود و شماره ايشان
خيلی بيشتر از دسته عين الدوله بود و بسيار آسان بود پادشاه
ضعيف النفس عليلی را که در دم مرگ بود و هر روز و هر شب به جان
خود می لرزيد بچرخانند و چنين مرد ناتوانی البته دستخوش و
بازيچه کسانی بود که ضرورت های زندگی او را تامين می کردند.
اين نکته در تاريخ جهان بارها ثابت شده است که در ايجاد حادثه
ای هيچ وسيله ای بهتر از تضييقات اقتصادی نيست. مسبب و محرک
همه حوادث بزرگ وکوچک همواره اقتصاديات بوده است.
برخی از ضروريات زندگی و از آن جمله قند را گران کرده بودند.
بزرگترين تاجر قند فروش در آن زمان مردی بود بازاری به نام سيد
هاشم. علاءالدوله حکمران تهران برای اين که قيمت قند را پايين
ببرد به همان وسيله ای که در آن زمان يگانه وسيله به دست دولت
بود متوسل شد و خواست قند فروشان تهران را مرعوب کند که قند را
ارزان تر بفروشند. سيد هاشم را در دارالحکومه تهران که در آن
زمان روبروی سبزه ميدان در
جايگاه کنونی بانک ملی ايران شعبه بازار بود
به چوب بست.
چوب خوردن سيد بهترين بهانه را به دست مخا لفان عين
الدوله و علاءالدوله داد و دسته روحانيان مخالف او به راهنمايی
سيد عبداله بهبهانی و سيد محمد سنگلجی، البته با معاضدت
درباريان هم آهنگ خود به کار افتادند. تجار عمده و متنفذ تهران
که از اين چوب خوردن همکار خود منافع خوش را در خطر ديدند با
آنها همدست شدند. حاج حسين آقا حاج امين الضرب از همه ايشان
متمول تر و خراج تر بود. وی ظاهرا تجارت خانه رسمی و مرکز خريد
و فروش علنی نداشت و بيشتر جزو اعيان شهر بود، ولی او و پدرش
حاج محمدحسن امين الضرب ازکسانی بودند که مانند بازرگانان
معتبر امروز هميشه از معاملات سياسی و همکاری با دولت سود می
بردند و بی شباهت به جوازگيران و جواز فروشان امروز نبودند.
در بازار تهران دسته بزرگی از اين گونه "تجار دولتي " تشکيل
شده بود که معروف ترين آنها حاج محمدعلی شالچی معروف به حاج
علی حاجی حبيب و حاج محمداسماعيل تبريزی معروف به حاج
محمداسماعيل مغازه و حاج سيد مرتضی مرتضوی تبريزی و حاج
محمدتقی بنکدار و حاج آقا محمد بوشهری معين التجار و حاج
محمدتقی شاهرودی و ميرزا محمود اصفهانی و سيد محمد صراف علوی
بودند که عده ای از فروشندگان زبردست مانند رؤسای اصناف و خرده
فروش ها و دلالان با آنها همدست بودند.
اين عده دسته اي از مردم را به مسجد جامع تهران فرستادند و در
آنها به معمول آن زمان به عنوان اعتراض به چوب خوردن سيد هاشم
«بست نشستند» و كم كم زمزمه را بالا بردند و نخست عزل
علاءالدوله و سپس عزل عين الدوله را خواستار شدند.
حاج شيخ محمد سلطان واعظ نيز به همان دلايل که پيش از اين
درباره او آورده ام منادی اين گروه بود و هر روز منبر می رفت و
از يک سو دعاوی ايشان را تاييد می کرد و از سوی ديگر ايشان را
تحريک می کرد مقاومت کنند. سيد عبداله و سيد محمد و گروه
دستارپوشان و طلاب همدست با آنها نيز در پای منبر حاضر بودند
و اين دسته را دل مي دادند و دلير می کردند.
يگانه وسيله ای که در دست عين الدوله و علاء الدوله بود اين
بودکه با وسايل نظامی آنها را بترسانندپراکنده
کنند. اما مردم به اين گونه چيزها مرعوب نمی شدند و از ميدان
در نمی رفتند. چيزی که بيشتر آنها تشويق می کرد اين بود که در
اين اواخر سه واقعه درتهران
روی داده بود که ضعف دولت و دربار را در برابر مردم نشان داده
و اهالی تهران را جری کرده بود و می توان گفت مردم شهر به
نيروبی که داشتند و خود پيش از آن به آن پی نبرده و از اثر آن
غافل بودند آگاه شده بودند.
نخستين واقعه اين بودکه در اواخر سلطنت ناصرالدين شاه عده ای
از سربازان مقيم تهران
برای مطالبه حقوق ديوانی خود که مدت ها بود عقب افتاده بود در
ميدان ارک در همان جاپی که امروز وزارت کشور درگوشه آن ساخته
شده اجتماع کردند و «ياعلی» کشيدند و بر شاه و دربار قيام
کردند و چند تيری خالی کردند و چند تن از فرماندهان خود را
زخمی کردند و حقوق خود را گرفتند.
واقعه دوم اين بودکه ناصرالدين شاه امتياز انحصاری خريد و فروش
توتون و تنباکو و دخانيات را به يک شرکت انگليسي داده بود.
ناچار چنين شرکتی می بايست در همه ايران دفتر معاملات و
فروشگاه توتون و تنباکو و سيگار بازکند و عده کثيرکارگر در
کارخانه و سيگارپيچی که در تهران تاسيس کرده بود به کار بگمارد
و قهرا نفوذ انگليس ها و عواملشان در هرگوشه وکنار رخنه می
افکند و سرو کله شان در همه جا پيدا می شد و عده کثير نان خور
راگرد خود فراهم می کردند.
چندی پس از آن که اين امتياز داده شد و
«رژي»
توتون و تنباکو در ايران شروع به کار کرد و حتی سيگارهای
پيچيده آن به بازار آمد غفلتا دسته ای متنفذ از آخو ندهای
تهران که حاج ميرزا حسن آشتيانی متنفذترين و باسواد ترين
روحانی تهران و پدر خاندان
آشتيانی امروز در راس آنها بود به عنوان اين که صاحب امتياز
فرنگی و «خارج مذهب» هست و معامله با آن در «سوق اسلام» روا
نيست حکم تحريم دخانيات را
شرعأ صادر کردند.
به هر حال فتوای شرعی از مراجع تقليد شيعه در نجف و کربلا
گرفتند و مردم از استعمال دخانيات خودداری کردند و حتی در بعضی
از نواحی ايران انبارهای رژی را غارت کردند و آتش زدند و ناچار
دولت ايران و دربار ناصرالدين شاه می بايست حساب کار خود را
بکند و تنها راهی که در پيش بود اين بود که امتياز رژی را لغو
کنند و خسارت هنگفتی به آن شرکت انگليسی بپردازند و چون پول
نداشتند از خود انگلستان قرض کردند و اين
اولين قرضی بود که دولت
ايران از خارج کرد.
واقعه سوم اين بود که چندی پيش از مشروطيت که روس ها به رقابت
با بانک شاهنشاهی ايران که مؤسسه اقتصادی بسيار مؤثری در اوضاع
ايران بود و حتی انحصار انتشار اسکناس را داشت يک بانک دولتی
در ايران به نام «بانک استقراض»» دايرکردند و اعتبارات نامحدود
به طبقه اشراف و ملاکين دادند و سبيل همه را چرب کردند و ريش
همه را گرو گرفتند و بدين وسيله طبقه بسيار مؤثر و بسيار
متنفذی را نعمت پرورده و دست پروره خودکردند. پس از چندی در
صدد برآمدند شعبه ای از بانک استقراض در
بازار تهران داير کنند و به مرکز معاملات تجارتی نيز
دست بيندازند. برای اين کار زمين بايری را که در بازارکفش
دوزها نزديک سبزه ميدان و پشت بقعه معروف به سيد ولی (بود)
خريدند و در آنجا مشغول پی کندن و ساختمان شدند.
بقعه سيد ولی موقوفاتی دارد که در دست بازماندگان همان حاج
ميرزا حسن آشتيانی معروف بود. در همان حين که عمله ها مشغول
کار بودند روزی به بهانه اين که اين زمين قبرستان پشت سيد ولی
بوده و خارج مذهب مرده های مسلمان را از خاک بيرون کشيده و به
ناموس مردم دست درازی کرده است جمعی از بازاريان و مردم رجاله
با بیل وکلنگ ريختند و پی ها و ديوارهای نيم تمام را ويران
کردند و غلغله ای در شهر انداختند. بانک استقراض هم ناچار از
اين کار دست کشيد و همان پی ها و ديوارهای نيم خراب تا اين
اواخر در همان جا ديده می شد و چون چند سالی است که من ديگر به
آن نواحی نرفته ام نمی دانم هنوز هم باقی است يا نه.
مردم تهران اين پيروز مندی ها و پيشرفت ها را در برابر دولت و
دربار به ياد داشتند؛ وانگهی از زمان های بسيار قديم طبقه
اصناف در ايران در مدت چند قرن متنفذ ترين طبقه مردم بوده اند.
دليل عمده آن اين است که از روزی که خلفای اسلام بنای جهان
گيری را گذاشتند و امپراتوری اسلامی بسيار وسيعی در جهان تشکيل
دادند که يک سر آن در اقيانوس کبير و سر ديگر آن در اقيانوس
اطلس بود در ميان همه ملل اسلامی اين امپراتوری ايران متمدن
ترين کشور بود و اشياء صنعتی ساخت ايران مورد لزوم و از حوائج
نخستين اين کشورهای بسيار وسيع شد.
صنعت گران
ايران که چيزهای دستی را بسيار زيبا مي ساختند به کار افتادند
وکالای آنها در سراسر جهان مشتری بسيار داشت و ناچار بسيار
متمول و بسيار مقتدر شدند، و اصنافی که در ايران بودند با هم
اتحاد کردند و هر دسته از صنعتگران ايران صنفی تشکيل داد و
رئيس وکلانتری برای صنف خود انتخاب کرد و اين کلانتران و سر
دستگان اصناف قدرت فوق العاده ای به هم زدند تا اندازه ای که
در فراهم کردن حوادث و آوردن و بردن سلسله های گوناگون شاهی در
ايران مؤثرترين وسيله بودند و پادشاهان نيزچاره ای جز ساختن و
همدست شدن با ايشان نداشتند و حتی هر صنف مقتدری که سلسله ای
را بر سرکار آورد وکمک اقتصادی و مالی با آن می کرد پادشاهان
آن سلسله چنان خود را مديون آن می دانستندکه ماليات آن صنف را
تخفيف می دادند وگاهی يکسره می
بخشيدند.
چون در
همه آبادی های ايران در مرکز آبادی بازاری سرپوشيده بود همه
صنعتگران و فروشندگان در آن گرد آمده بودند شب و روز با هم
محشور بودند وکاملأ منافع صنفی خود را حفظ می کردند و هر وقت
می خواستند با هم متحد و همدست می شدند و پشت دولت ها را می
لرزاندند.
دولت ها چاره
نداشتند جز آن که تسليم ايشان بشوند و به هر سازی که آنها می
زدند برقصند به همين جا بستن بازارها و دست کشيدن ازکار هميشه
اوضاع را تغيير می داد و هيئت حاکمه را به اطاعت و تسليم وادار
می کرد.
ناچار
نفوذ بازاريان پايتخت هميشه بيش از نفوذ بازاريان شهرهای ديگر
بود و در حقيقت بازاريان
ايران يک سنديکای بسيار بزرگ در سراسر کشور تشکيل داده بودند
که کاملأ جنبه ديکتاتوری
اوضاع را داشت و هيچ قوه ای در برابر آنها يارای ايستادگی را
نداشت. پيداست که اين نوع از زندگی يک نوع حکومت ملی مخصوص
مردم ايران بود که جانشين حکومت های ملوک الطوايف و اشرافی در
کشورهای ديگر جهان و حکومت طبقه روحانی در برخی ازکشور های
ديگر بود.
قاجارها نيز به
همين وسيله در ايران بر سر كار آمده بودند و آقا محمد خان
قاجار به یگانه طبقه اي كه در ايران تملق مي گفت و باج مي داد
همين طبقه اصناف و بازاريان بود. روحانيان نيز با همه قدرتي كه
تصور مي كردند دارند دست نشانده
همين بازاريان بودند زيرا كه وسيله اجرايي جز ايشان نداشتند و
طبقه اعيان و ملاكان اگر هم اندك قدرتي داشتند پيروي از ايشان
نمي كردند.
وانگهي پس از برچيده شدن حكومت ساسانيان كه همه قدرت در
دست اشراف و هفت خانواده متنفذ ايران بود و آنها روحانيان
زردشتي را هم با خود همدست كرده بودند سازمان اشرافي ايران در
مقابل تعليمات اسلام به كلي ويران شد و طبقه اي كه پدر بر پدر
جانشين قدرت يک ديگر باشند و قدرت ارث خانوادگی ايشان باشد آن
چنان که در اروپای قديم معمول بود و هنوز در انگلستان باقی است
از ميان رفت و هميشه اشراف ايران در سراسر دوره اسلامی کسانی
بوده اند که در نتيجه کاسبی و تجارت پولی به دست آورده و متمول
شده و جانشيان ايشان به زور پول و نفوذ طبقه اعيان و اشراف را
تشکيل داده اند.
اين بود وضع ايران در زمانی که مردم در مسجد جامع به بهانه
هايی که پيش از اين اشاره کردم و به علل و اسبابی که شرح دادم
اجتماع کردند و مقابل دولت ورشکسته مظفر الدين شاه و خزانه تهی
که از قرض از روس و انگليس وگرو گذاشتن عايدات گمرک شمال و
جنوب بخور و نميری به دست می آورد قدرت اقتصادی بازار تهران قد
علم کرد و دربار تهی دست مقروض را از پا درآورد. |