برکناری آیت الله منتظری از جانشینی آیت الله خمینی حاصل توطئه
پیچیده ای بود، که با رویدادهای مهم دهه اول جمهوری اسلامی گره
خورده است. ادامه جنگ با عراق، پس از رسیدن قوای ایران به
مرزها و عقب راندن ارتش متجاوز عراق، باز تولید ساواک شاهنشاهی
تحت عنوان وزارت اطلاعات و به کوشش حجت الاسلام ریشهری، قتل
عام زندانیان سیاسی در سال 67، تجدید نظر در قانون اساسی و
گنجاندن "ولایت مطلقه" در قانون اساسی و بدور از آگاهی مردم
و... که همه آنها، تا به امروز ریشه های حوادث روز هستند. برای
نمونه رهبری علی خامنه ای، سلطه ارتجاع مذهبی بر جمهوری
اسلامی، نقش شورای نگهبان در مملکت، تصفیه های پنهان و گاه
خونین در سپاه پاسداران و خلاصه مجموعه آنچه شاهدیم و آخرین
نمونه آن انتخابات مجلس هشتم است، از دل همان توطئه برکناری
آیت الله منتظری بیرون آمده است. توطئه ای که با جعل نامه بنام
آیت الله خمینی، دوره کردن آیت الله خمینی بیمار و ناتوان شده
در سالهای آخر عمر و تبدیل او به ماشین تصمیم گیری و امضاء،
نقش آفرینی احمد خمینی در تمام توطئه ها و سپس قربانی کردن خود
او پس از درگذشت پدرش که درجریان حمله به پسر او – درکارزار
انتخاباتی مجلس هشتم- شاهد بودیم با چه کینه و قاطعیتی مترصد
تکرار آن بشکلی آشکار هستند.
اکثریت قاطع کسانی که در این توطئه نقش داشتند، در حاکمیت
کنونی مصدر امورند. از ریشهری تا فلاحیان و از احمدجنتی تا شیخ
محمدیزدی که حالا در عین حفظ سنگر شورای نگهبان رئیس جامعه
مدرسین حوزه علمیه قم شده است. خرده پاهای اجرائی آن ماجرا،
نظیر پورمحمدی نیز وزیر کشور است. همچنان که مجریان دستورات
مافیای حکومتی برای قتل احمد خمینی، به همراه اجرا کنندگان
فتوای قتل های زنجیره ای در یک لیست واحد به مجلس هشتم برده
شده اند. از روح الله حسینیان- معروف به خسرو خوشگله- تا کسانی
که نامشان را تغییر داده اند و یا در گذشته با اسامی مستعار
نقش آفرین بوده اند.
حتی همین اشارات برای نشان دادن اهمیت برکناری آیت الله منتظری
کافی است، اما آنچه بیش از آن امروز اهمیت دارد، خنثی سازی
توطئه سکوت و انتظار تا مرگ آیت الله منتظری و پاک کردن دفتر
جمهوری اسلامی و دوران رهبری علی خامنه ای از کل این ماجراست!
رهبری که هرگز دارای ریشه های مذهبی و انقلابی آیت الله منتظری
نبود و نیست و اگر در خدمت آن مافیا نبود، نه بر سر کار می آمد
و در طول رهبری نیز، در صورت میدان دادن به روحانیون و
انقلابیون عصر آیت الله خمینی، برکناری اش چند روز بیشتر طول
نمی کشید!
آنچه را می خوانید، بعنوان مروری بر رویدادهای گذشته و مقابله
با اصل "فراموشی" در جمهوری اسلامی منتشر می کنیم. شرحی که آیت
الله منتظری درباره همان توطئه ای می دهد که در بالا به آن
اشاره کردیم.
آیت الله منتظری:
خاطرات آیت الئه منتظری جلد 1 صفحه 663
س :
بعد از نامه 68/1/4 حضرتعالی، گویا نامه تندی منسوب به امام
در تاریخ 68/1/6 برای شما ارسال شده بود که هیچ تناسبی با
نامه حضرتعالی نداشت ; بفرمایید مضمون این نامه چه بود و آیا
اکنون اصل آن را در اختیار دارید؟
ج :
نامه مورخه 68/1/6 منسوب به امام نامه تندی بود، اگر چه خود
آنها بعدا از دفتر امام تلفن کردند و از قول امام گفتند که به
هیچ وجه منتشر نشود و آقای نوری پشت تلفن گفت که بیت امام میگویند:
"ما این نامه را پاره کردیم شما هم پاره کنید، اگر این نامه به
دست کسی افتاد از بیت شما به دست افراد رسیده است " ولی بعد به
چند نحو بین افراد منتشر شد که هیچ کدام جز یکی از آنها مطابق
اصل نامه نبود; البته اگر این نامه منتشر میشد
این طور نبود که فقط به ضرر من باشد، ضرر آن برای خود امام
بیشتر بود; اشتباه بعضی افراد این است که نظرشان نسبت به اشخاص
یا به نحو تفریط است یا به نحو افراط، آیت الله خمینی مجتهد
بودند، فیلسوف بودند، عارف بودند، رهبر انقلاب بودند، شجاع
بودند، با تقوا بودند اما ایشان هم مثل بقیه یک انسان بودند،
مخصوصا در آن شرایطی که آخر کار ایشان پیدا کرده بودند، در این
اواخر ایشان بیمار بودند، سرطان داشتند، اعصابشان ناراحت بود و
تقریبا از مردم منعزل شده بودند; یکی از افرادی که با من مربوط
است و با آقای فلاحیان - قائم مقام وقت وزیر اطلاعات - هم
مربوط بود نقل میکرد
که آقای فلاحیان گفت : "این یکی دو سال آخر ما هر کاری با امام
داشتیم با احمد آقا حل میکردیم
و به اسم امام منعکس میکردیم،
ما اصلا دسترسی به امام نداشتیم میرفتیم
با احمد آقا مطرح میکردیم
و بعد میآمدیم
به عنوان امام مطرح میکردیم
". واقع مطلب این بود و بسیاری از مواقع از نام امام سوء
استفاده میشد.
البته در این زمینه صحبت زیاد شده است و افراد مختلف در تایید
یا تکذیب انتساب این نامه به امام نظرات خود را گفته اند; اما
واقع مطلب این است که ما در اینکه دستخط این نامه -و همچنین
برخی از نامه هایی که این اواخر به نام امام منتشر شد- از شخص
امام باشد تردید داریم، آنها هم که اهل خط و خط شناس هستند
تشخیص میدهند
که این خط از امام نیست و متن آن هم با واقعیات جور درنمی آید
و مضطرب است، ما اول احتمال این معنا را نمی دادیم -چون به
دستگاه امام اعتماد داشتیم - ولی بعدا که دستخط این نامه را با
سایر دستخط های امام مقایسه کردند مشخص شد که خط نامه 1/6 که
در اواخر عمر امام نوشته شده بسا خط امام نباشد (پیوست شماره
166)، و چنانکه چندین نفر به نقل از جمعی از خصیصین بیت امام
گفتند، نامه یا به خط آقای حاج احمد آقاست و یا خط آقای رسولی;
ولی آقای انصاری به عنوان نامه امام آورد و به من تحویل داد،
البته ممکن است املای ایشان باشد،(1) و اگر املای
ایشان باشد آن وقت در چه شرایطی بوده است که این مطالب را گفته
اند با اینکه چهل و هشت ساعت بعد مطالبی را گفته اند که تقریبا
متناقض
با آن مطالب است، خدا میداند؟!
اشکال دیگری که به این نامه هست همان گونه که گفتم - گذشته از
دستخط - اضطراب متن آن است ; به عنوان مثال در این نامه آمده
است که من از اول با نخست وزیری مهندس بازرگان و رئیس جمهوری
بنی صدر مخالف بودم، در حالی که این حرف درست نیست و امام نه
تنها با آنان مخالف نبودند بلکه از آنان حمایت هم میکردند;
در همین اواخر کمتر از یک ماه به برکناری آقای بنی صدر مانده
بود که من با امام ملاقات کردم، در این ملاقات من به ایشان
گفتم : "شما چرا فرماندهی کل قوا را به آقای بنی صدر محول
کردید؟" فرمودند: "پس به کی محول کنم ؟" گفتم : "خودتان به
عهده بگیرید و یا اقلا به قوای ثلاث محول کنید"، ایشان
فرمودند: "آقای بنی صدر آدم خوبی است "; و در مورد مهندس
بازرگان هم همه حمایت های شدید امام را از ایشان به یاد داریم
و اگر با ایشان مخالف بودند چرا ایشان را تعیین نمودند و یک
کشور را در اختیار ایشان قرار دادند، و چرا دولت موقت را دولت
امام زمان نامیدند؟! پس این گونه نبوده که ایشان از اول با
آقای مهندس بازرگان یا آقای بنی صدر مخالف باشند. از طرف دیگر
امامی را که چهل سال بود من میشناختم
و با او معاشر بودم کسی نبود که به خود اجازه دهد مسلمانی را
علنا تهمت زند، و با خدا همکاری نموده حکم قعر جهنم برای افراد
صادر نماید و تهمت های ناروا و شاخداری را که دیگران برای
اغراض سیاسی خود به هم میبافند
بازگو نماید. لحن نامه به قدری تند و مشتمل برخلاف واقع بود که
با آن تقوا و روحیه عارفانه ای که چهل سال بود ما از ایشان
شناخته بودیم هیچ گونه تناسب نداشت .
در این نامه به من نوشته شده : "در هیچ کار سیاسی دخالت
نکنید"! درحالی که : اولا: ایشان در بحث نماز جمعه از تحریر
الوسیله - مساله 9- نوشته اند: "فمن توهم ان الدین منفک عن
السیاسه فهو جاهل لم یعرف الاسلام و لا السیاسه " "هر کس توهم
کند که دین از سیاست جداست او جاهل است، نه اسلام را شناخته و
نه سیاست را". بنابر این اگر ایشان به کسی بنویسد در سیاست
دخالت نکن بدین معناست که به کسی بگوید دین نداشته باش .
چهارتا بچه سیوطی خوان ساکن یک مدرسه در قم با یک نام عوضی که
روی آنان گذاشته اند حق دارند در سیاست دخالت کنند و حوزه
علمیه قم را با عظمتی که داشت بازیچه سیاست های غلط خود قرار
دهند، و من که چهل سال است در متن سیاست هستم با همه سوابق
مبارزاتی که دارم حق ندارم در سیاست دخالت کنم ؟! "ان هذا لشیی
عجاب "!
و ثانیا: مگر ایشان چهل و هشت ساعت بعد از نامه 68/1/6 در
نامه 1/8 که به نام ایشان از رسانه ها پخش شد ننوشتند: "همه
میدانند
که شما حاصل عمر من بوده اید و من به شما شدیدا علاقه مندم ...
شما فقیهی باشید که نظام و مردم از نظریات شما استفاده کنند";
آیا مقصود ایشان این بوده که نظام در شکیات و سهویات نماز از
من استفاده کند؟! یا اینکه به مناسبت حکم و موضوع به دست میآید
که مقصود استفاده نظام در مسائل مربوط به سیاست داخلی و خارجی
کشور و مطابقت آنها با موازین اسلامی میباشد.
و ثالثا: من یک فرد عامی نیستم که بخواهم ازایشان تقلید
کنم،الحمدلله از نظر معلومات به حدی رسیده ام که نخواهم تقلید
کنم، و خود آن مرحوم با وجود فقها و مراجع بزرگ تقلید، مرا "
فقیه عالیقدر" خطاب کردند; و تقلید بر شخص مجتهد عالم به وظیفه
خود حرام است، این مساله ای است که هر کس بویی از علم و فقاهت
به مشامش رسیده باشد آن را میداند.
همه کسانی که در جریان انقلاب بوده اند میدانند
در بین علمای زنده و علمای معاصرین که شهید شدند احدی را نمی
توانید پیدا کنید که مانند من به مرحوم امام نزدیک بوده باشد و
به اهداف ایشان خدمت کرده باشد، و با اینکه خود نسبتا موقعیتی
داشت همه زندگی خود را وقف ایشان کرده باشد; من حتی از مصارف
زندگی خودم میزدم
و در راه اهداف ایشان، پخش اعلامیه های ایشان، رساله های
ایشان، شهریه ایشان و رفع نیازهای متوقعین از ایشان کمک میکردم
; و در بازجویی های کذایی ساواک نام ایشان را با احترام و به
عنوان "آیت الله " مینوشتم،
هرچند با خشونت بازجوها مواجه میشدم
; و هیچ گاه خود را از ایشان جدا نمی دانستم و حتی نامه هایی
را که به ایشان مینوشتم
برای رفع مشکلات نظام و حفظ حرمت و قداست ایشان بود; من آن
نامه ها را از مفاخر خود میدانم
چون برای حفظ اسلام و انقلاب بوده، من به واسطه نمایندگان خود
در زندانها از کارهای خلاف و شکنجه های قرون وسطایی که
متاسفانه به نام اسلام و امام انجام میشد
اطلاع داشتم و برای حفظ اسلام و حرمت امام به ایشان خبر میدادم،
ولی جمعی اعتراض داشتند که چرا به ایشان اطلاع میدهید،
و شنیدم حاج احمد آقا گفته بود: "آقای منتظری باید از آقای ...
یاد بگیرد که از قم میآید
و دست امام را میبوسد
و عقب عقب برمی گردد، ولی آقای منتظری میآید
با امام یک و دو میکند";
غافل از اینکه مردم برای اجرای اسلام و عدالت انقلاب کردند، و
اگر بناست همان کارهای رژیم سابق انجام شود -آن هم به نام
اسلام - انقلاب نمی کردیم بهتر بود، برای اینکه اقلا قداست
اسلام محفوظ بود. در عین حال من هیچ گاه به فکر مقام نبودم و
هدفی جز خدمت به اسلام و انقلاب اسلامی نداشتم، بر کسی هم منت
ندارم چون به وظیفه شرعی عمل میکردم
.
و بالاخره به شخص امام خدمت میکردم
چون ایشان را مظهر اسلام و انقلاب اسلامی میدانستم،
البته مانند برخی از افراد نسبت به ایشان غلو نمی کردم; ایشان
را با تقوا و بی هوا و شجاع و بادرایت میدانستم
ولی معصوم نمی دانستم و خودشان هم ادعای عصمت نداشتند. ایشان
را همان گونه که بودند میشناختم،
نه آن گونه که متملقین و فرصت طلبان میخواستند;
به قول شاعر عرب :
"و من ذاالذی ترضی سجایاه کلها کفی المرا نبلا ان تعد معایبه "
کیست که همه خصلت های او پسندیده باشد؟ برای بزرگواری مرد همین
بس که عیب های او شمارش شود.
اما اینکه چه زمینه هایی بوجود آمد که در روزهای آخر ایشان
چنین واکنش تندی نشان دهند از زوایای مختلف میتوان
بررسی کرد. همان گونه که عرض کردم من همان ابتدا نسبت به برخی
تندرویها و کارهای خلاف که متاسفانه به نام اسلام و امام انجام
میگرفت
اعتراض داشتم و اعتراض خودم را هم پنهان نمی کردم، یا به امام
یا به مسئولین و گاه برای مردم بیان میکردم.
در قضیه جنگ با اینکه من خود در صحنه بودم و به جبهه هم رفتم و
از محل کمکهای مستمر مردمی زیاد به جبهه کمک میکردم،
و نمایندگان من در جبهه آقایان محمدعلی رحمانی و مرحوم گلسرخی
بودند، و با اینکه پدر و فرزند و نوه های من در جبهه حضور
داشتند و فرزند من در جبهه یک چشم خود را از دست داد و یکی از
نوه هایم به شهادت رسید ولی مع ذلک راجع به مشکلات جنگ چندین
نامه به مرحوم امام نوشتم، و پس از فتح خرمشهر به دفتر ایشان
پیغام دادم
که ارتش انگیزه ورود به خاک عراق را ندارد و به علاوه ما را
متجاوز به حساب میآورند
و تجاوز از هر که باشد محکوم است، پس بجاست مقدمات صلح فراهم
گردد; این در حالی بود که کشورهای عربی زیاد بر صلح اصرار
داشتند و حاضر بودند خسارت های ایران را تا اندازه ای جبران
نمایند. پس از پیغام من، شنیدم برخی گفته بودند فلانی بوی دلار
به مشامش خورده، در صورتی که از قرار مسموع خود امام نیز با
ادامه جنگ موافق نبوده اند ولی بالاخره با اصرار دیگران جنگ را
ادامه دادند تا کار به جایی رسید که ایشان ناچار شدند قطعنامه
سازمان ملل را بپذیرند.
بالاخره از همان ابتدا احساس میشد
که بعضی افراد از این مسائل سوء استفاده میکنند
و انتقاد های مرا به گونه دیگری نزد امام جلوه میدهند.
تا اینکه قضایای سال 65 و 66 پیش آمد و من احساس کردم عده ای
تحت عناوین دیگر و به بهانه سید مهدی هاشمی دست به یک تصفیه
حساب سیاسی گسترده زده اند و مشخص بود که هدف اصلی آنان من
بودم، آنها میخواستند
بیت مرا - که قرار بود در آینده مثلا رهبری انقلاب به عهده اش
باشد- در اختیار بگیرند و مثل زمان امام هر کاری که میخواستند
انجام دهند، و متاسفانه مرحوم امام را در این قضیه وارد کردند
و با سرمایه گذاری از ایشان برنامه های خودشان را پیش بردند که
تفصیل آن را قبلا بیان کرده ام . اما بعید به نظر میرسد
که اختلاف نظرها و اصطکاکی که در آن سالها به وجود آمد علت
حوادث سال 68 باشد; زیرا پس از خاتمه یافتن قضایای مربوط به
سید مهدی و حتی پس از اعدام او در تاریخ 66/7/6، من
ملاقاتهایی با امام داشتم و هیچ مشکل و کدورتی در بین نبود،
ایشان در تیر ماه سال 67 پس از فاجعه سقوط هواپیمای مسافربری
ایران به دست ناوگان آمریکا، در پاسخ به نامه من، نامه ستایش
آمیزی نوشتند که از رسانه ها پخش شد; حتی چند ماه پس از داستان
اعدامهای سال 1367 که
به نام ایشان
انجام شد و با اعتراض شدید من روبرو شد من با ایشان ملاقات
داشتم و مساله خاصی در بین نبود، یک ملاقات هم آقای سید هادی
هاشمی داماد من در تاریخ 67/7/27 جداگانه با ایشان داشت که در
آن ملاقات امام ضمن ستایشهای زیاد از من، از آقا هادی تفقد
کرده بودند و ایشان را مامور کرده بودند که در بیت من حضور
داشته باشد و نگذارد که مخالفان در گوشه و کنار بر علیه من
کاری انجام دهند، که آن زمان در بین خواص آقا هادی را به عنوان
نماینده امام در بیت من میشناختند;
بنابر این تا آن زمان مساله خاصی مطرح نبود و احتمالا در این
دوسه ماه آخر مسائل دیگری رخ داده است .
البته در ایام دهه فجر سال 67 من دیدم مسئولین دارند یک جشن
مفصل را تدارک میبینند،
من در ضمن انتقاد از خرج های زیاد و اسراف کاریها از بیت المال
گفتم : " گناهان سیاسی نیز تو به دارد و ما باید از کارهای
خلاف و اشتباهات گذشته خویش تو به کنیم، و اگر فرضا در جنگ
اشتباهاتی کرده ایم از آنها عبرت بگیریم تا تکرار نشود" و یک
مصاحبه نیز به مناسبت دهه فجر داشتم که متن کامل آن همان موقع
چاپ شد ولی سخنرانی مرا با سانسور پخش کردند و معلوم شد که این
سخنرانی و مصاحبه خوش آیند مسئولین نبوده و ظاهرا به مرحوم
امام نیز چیزهایی گفته شده بود و ایشان در ضمن یک پیام متعرض
مساله جنگ شدند و اشاره ای به سخنان من داشتند، اما با این همه
آن سخنرانی و مصاحبه به گونه ای نبود که تا این اندازه مساله
ایجاد کند، چرا که در سالهای قبل از آن من انتقادات تندتری
داشتم ولی هیچ وقت تا این اندازه مساله حاد نشده بود. اگر امام
از اول مرا شایسته رهبری نمی دانستند - چنانکه آقایان مدعی آن
هستند- لازم بود در همان سالها اقدام میکردند،
چون ایشان که نمی دانستند چه زمانی از دنیا میروند
رهبری به دست من میافتاد
.
وزارت اطلاعات هم در این بین نقش موثری را ایفا میکرد،
از ناحیه مسئولین وزارت اطلاعات گزارشهای مختلفی به ایشان داده
میشد
که برخی از آنها حدسیات و تحلیلهای غلط و برخی اکاذیبی بود که
به عنوان واقعیات به ایشان گزارش میشد،
و ایشان گزارشهای آنان را وحی منزل میپنداشتند،
چون خدماتی از آنان دیده بودند احتمال خلاف در گفته های آنان
را نمی دادند. از طرف دیگر مرحوم امام فردی بودند که در برابر
کارهایی که خلاف میپنداشتند
نمی توانستند خونسرد و بی تفاوت باشند، به انقلاب اسلامی
اعتقاد و علاقه مفرط داشتند و آن را همچون فرزند خود به حساب
میآوردند
و کوچکترین مخالفت و حتی انتقاد نسبت به آن را تحمل نمی کردند،
در این اواخر هم در اثر سرطان مزمن کمتر بر اعصاب خویش مسلط
بودند; آن مرحوم با اینکه با خدا و بی هوا بودند ولی معصوم
نبودند، و غیر معصوم مخصوصا اگر نسبت به یک موضوع بمباران
تبلیغاتی شود بسا تحت تاثیر تبلیغات غلط قرار میگیرد;
بالاخره مجموع این عوامل سبب شده بود که ایشان نسبت به من که
از صحنه بیت ایشان دور بودم یک حالت استثنایی و غیر عادی پیدا
کرده بودند.
من آدمی نیستم که بخواهم در مسائل مختلف همه سرنخها را به خارج
مرتبط کنم و به اصطلاح مدافع " تئوری توطئه " باشم، اما در این
جریان بعید نمی دانم عوامل خارجی هم موثر بوده باشند; ظاهرا
مساله برکنار کردن من از مدتها قبل مطرح بوده ولی من بی اطلاع
بوده ام و شواهدی بر این امر گواه است، از جمله چنانکه در
جریان مک فارلین به آن اشاره شد آقای قربانی فر به آقای امید
گفته بود تصمیم دارند فلانی را برکنار کنند; نظیر همین مطلب را
آقایان ایروانی و کیمیایی که از طرف مرکز جهانی علوم اسلامی به
کشور سیرالئون رفته بودند نقل میکردند
که در مراسم سالگرد انقلاب اسلامی بیست و دوم بهمن 1367 در
مجلس جشنی که از طرف سفارت جمهوری اسلامی بر پا شده بود سفیر
فلسطین در سیرالئون به ایشان میگوید:
" بزودی آقای منتظری را از قائم مقامی برکنار میکنند"،
و بعد از این سئوال که آیا تحلیل میکنید
یا خبر دارید، سفیر فلسطین میگوید:
"ما خبر دقیق داریم که بزودی این کار انجام خواهد گرفت". جالب
است بدانیم که همین آقای سفیر فلسطین چندی قبل از پذیرش
قطعنامه
توسط امام خمینی (ره) به سفیر ما در سیرالئون گفته بود که کار
جنگ تمام است و بزودی امام خمینی قطعنامه را خواهد پذیرفت .
حالا سفیر فلسطین از کجا این اخبار را به دست آورده بود معلوم
نیست ! |