*چرا و چگونه ارتباط بين نويسنده و روشنفکر
با مردم در
دهه چهل موفق بود؟
- من سووشون
را در سال 48 نوشتم. برای اينکه روشنفکرها فيس و افاده نمی
کردند، با مردم می جوشيدند .
*يعنی روشنفکرها
الان فيس و افاده دارند يا اينکه مساله چيز ديگری است؟
- نه، روشنفکرها اصلاً از صحنه خارج
اند.
*چرا
از صحنه خارج اند؟
-
خب حکومت قبولشان ندارد. اين است که
ديگر از همه بريده اند. ديگر
بيشترشان مهاجرت کرده اند. آنهايی
هم که اينجا هستند چون حکومت قبول شان
ندارد منزوی شده اند.
* زمان شاه هم حکومت نويسنده ها را
قبول نداشت.
-
زمان شاه حکومت نويسنده ها را قبول
داشت. چرا نداشت؟ در کتاب پاسخ به
تاريخ نوشته شده که در زمان من
نويسنده های بزرگی به وجود آمدند، به خصوص
از زن ها، سيمين دانشور. اما حالا
عده يی که مهاجرت نکرده اند در زمان حاضر
برکنارند. يعنی حکومت ازشان حمايت
نمی کند. برای همين بيشتر مهاجرت کرده
اند. الان بيشتر نويسنده های خوب ما
آلمان و امريکا هستند. دولت تقويت نمی کند.
ما الان اينجا سهيلا بسکی، ناهيد کبيری و
زويا پيرزاد را داريم که خوب می نويسند. ولی از همه بهتر همان
زويا پيرزاد است با کتاب «چراغ ها را من
خاموش می کنم» و يا از همه بهتر
منيرو روانی پور است. فوق العاده است. سه
قصه اول کتاب کنيزو شاهکار است.
«اهل غرق»اش هم خوب است. ولی يک خرده تحت
تاثير من نوشته.
*خانم دانشور فکر نمی کنيد که در
زمان گذشته زبانی که نويسنده ها در
شعرها و داستان ها و مقاله ها به
کار می بردند، به زبان مردم يک جورهايی نزديک تر بود؟
- چرا. ببين الان شاعرها همه از روی دست هم
شعر می نويسند. يک شاعر برجسته
نداريم، همه همان قديمی ها هستند.
اوجی الان شاعر برجسته يی است. واقعاً
برجسته است. برای همين من برای کتاب
اش مقدمه نوشتم؛ مرگ آگاهی و گذر
زمان. قديمی ها هنوز بهترند. شاعری
مثل شفيعی کدکنی خيلی شاعر خوبی است
.
شاعران جديد همه شان
از روی دست هم می نويسند. من
مجله ها را مرتب می خوانم، همه حرف ها مثل هم است. شبيه هم
است، چيز مهمی نيست، حرفی برای گفتن ندارند. آدمی که شاعر است
يا نويسنده استعداد که به جای خود، موهبت
اش را بايد داشته باشد ،علاوه بر
استعداد بايد تلاش و پشتکار داشته باشد.
الان شاعر خوبی بين اين جوان ها
پيدا نشده است. علت اش می تواند مهاجرت هم
باشد. شب شعر هم گاهی دارند. بعضی
وقت ها به شب شعرشان رفته ام. ولی چيز خاصی ندارند.
* چرا فضای انديشه اين شکلی شده؟
- چون حرفی برای گفتن ندارند. آدم هم بايد
تلاش کند هم حرفی برای گفتن داشته
باشد. من نمی دانم کجا نوشتم «خدا
کلمه را رايگان به ما نداد» کلمه را به
ما داده که با آن حرف حق بزنيم. نمی
شود الان حرف حق زد.
* يعنی شما ريشه را در شرايط اجتماعی می
دانيد؟
- بله.
*فکر
می کنيد شاعران و نويسندگانی که مهاجرت کرده اند در آن طرف
موفق
ترند؟ مثلاً عباس معروفی بهتر از «سمفونی
مردگان» می تواند بنويسد؟
- عباس
معروفی الان دارد يک رمان می نويسد. بله. می تواند بهترش را هم
بنويسد. ولی بهترين کارش سمفونی
مردگان و پيکر فرهاد است. پيکر فرهاد تکه
هايی دارد که آدم اشک به چشم هايش
می نشيند. آنجا که آن زن دارد می رود و
می خواند «امشب صدای تيشه از بيستون
نيامد، شايد به خواب شيرين، فرهاد
رفته باشد» خيلی قشنگ است. حالا هم
دارد می نويسد.
*
يعنی شما می گوييد شانس برای
نويسنده های ما در آن طرف بيشتر است؟
- عباس معروفی که اين طرف چاپ می کند. آنها
می توانند آن طرف بنويسند و
اينجا چاپ کنند. ما با هم نامه
نگاری می کنيم. من برای سمفونی مردگان قلم
و خودنويس
جلال را به او اهدا کردم. معروفی می خواست بيايد ايران. گفت از
فرودگاه مستقيم می آيم خانه تو.
گفتم بيخود چنين کاری نکن. معروفی برای همين هم ديگر نيامد.
* ولی
داستان ها و شعرهای آن طرف هم فضای مهاجرت دارند. ديگر
اين طرفی نيستند. چيزی از فضای
ايران در آن
داستان ها احساس نمی شود.
- الان بهترين کسی که در زن ها می نويسد،
منيرو است. در نويسنده های آن سوی آب هم نويسنده موفق داريم.
مهم راه رفتن است. رسيدن مهم نيست. خيلی ها
الان در راه هستند.
● به نظر شما يکی از بلاهايی که به
جان جامعه ادبی ما افتاده اين نيست که
خودشان هم با هم اتفاق نظر ندارند؟
- نه. تازگی ها اين طور شده است. به خاطر
جو است، جو غم انگيزی است. همه
نااميدند. به خاطر اين با هم نمی
جوشند که يک عده که رفته اند بقيه هم
کنار گذاشته شده اند. آنهايی که
مانده اند عددی نيستند مثلاً مندلی پور هم
نويسنده خوبی است. داستان "بشکن
دندان سنگی را" داستان خوبی است. يا "هشتمين
روز زمين" هم داستان خوبی است. از
امريکا به من زنگ زد. خيلی غربت زده شده.
گفت يک
دقيقه هم نمی مانم. برمی گردم. گفتم کلاس هايت را برو. خود
امريکا را ببين. داستان هايت را
ترجمه کن.
*سانسور
چه اثری بر ادبيات ما گذاشته است؟
-
سانسور فضا را غم انگيزتر می کند.
به چه اميدی يک جوان بنويسد؟ وقتی کارش مثله می شود، خب ترجيح
می دهد که اصلاً کار چاپ نکند.
قديم وقتی نسل شما داستان می نوشتند
موقع خلق به عناصر اضافه فکر نمی کردند. ذهن را آزاد می
گذاشتند تا هر طور که خواست عمل کند. الان نويسنده
ها از قبل از نوشتن به يک سری چيزها
دائم فکر می کنند. خودشان به خودشان
بعضی چيزها را ديکته می کنند. نسل
شما آزادانه تر می نوشتند. نظرتان در
اين باره چيست؟ من هم سوالی در همين
ارتباط دارم. خود سانسوری از سر اجبار است. وقتی آثار
آدم مثله می شود، ناچار خودش خودش
را سانسور می کند. الان کلی کتاب در
وزارت ارشاد مانده که مجوز نداده
اند.
*
از نسل شما هم کسی خودسانسوری می
کرد؟
- من سال 48 سووشون را نوشتم. قبلاً
"شهری چون بهشت" را
نوشته بودم. اما نه، از نسل من کسی خودسانسوری نمی کرد.
* نويسنده های نسل شما شجاعانه تر می
نوشتند.
- خيلی... خيلی شجاعانه می نوشتند.
*
الان انگار که ديگر چنين روحيه يی
وجود ندارد.
- من که گفتم؛ بيشترشان رفتند. الان
نويسنده ها دلزده اند.
*
راه خلاصی را در چه می دانيد؟
- نويسنده ها نبايد اسير مردم شوند. مردم
بايد اسير نويسنده شوند.
*
چطور مردم اسير نويسنده می شوند؟
-
وقتی نويسنده حرف حق بزند، مردم
اسيرش می شوند. خدا واژه ها را به ما داده
تا حرف حق بزنيم. الان بيشتر مردم
ترجمه داستان می خوانند. طرفدارانش
بيشتر شده است. آثار خود نويسنده
های ايرانی را خواننده ها دوست ندارند
بخوانند.
*
شما زمانی رئيس کانون نويسندگان
بوديد. نقش کانون را خودتان می دانيد.
-
می دانيد من چرا رئيس کانون شدم؟
برای اينکه دو تا بودند که ضد هم بودند.
يکی به
آذين که کمونيست بود يکی جلال که مذهبی شده بود. خب... وقتی
رای گيری شد من بردم، برای اينکه من بی طرف بودم. پيش امام
(ره)هم که رفتيم من
رئيس کانون نويسندگان بودم.
*
کانون و محافل روشنفکری از نويسنده
ها حمايت می کردند. عملاً الان برای کانون چه اتفاقی افتاده؟
-
اصلاً حالا نداريم. الان کلی کتاب
منتظر مجوز نشر هستند. الان بيشتر نويسنده ها دلمرده اند.
ترجيح می دهند کارهايشان چاپ نشود.
به منيرو می گويم چرا نمی نويسی؟ عاشق غلامرضا
هستی، باش ولی بنويس. ولی او زياد
نمی نويسد. اخيراً قصه يی نوشته بود در
مجله يی خواندم که خوب هم بود.
*جوان ها کم می خوانند.
-
جوان ها اقبال نمی کنند، چون هيچ
کدام نمی خواهند حرف خودشان را داشته باشند.
*
از قديمی ها هيچ کس تحت تاثير ديگری
شعر نمی گفت؟
- نه، اصلاً. مثلاً اوجی را نگاه کن. اولاً
سبک دارد، شاعران فعلی سبک
ندارند. دوماً حرفی برای گفتن دارد.
يا احمدرضا احمدی. او نيمای کوير است،
نوستالژی باران دارد. اين نوستالژی
باران در کارهايش شنيده می شود.
داستان نويس ها يا شاعران ما الان به آنچه
در جامعه اتفاق می افتد به نوعی بی توجه اند. من چند بار
بايد جواب بدهم وقتی آثار تو مثله
می شود، چگونه می توانی به جامعه توجه
کنی.
*
مگر زمان شما هم همين مشکلات به شکل
ديگری وجود نداشت؟
- نه، سووشون 17 بار چاپ شد، خب اين يعنی
خيلی خواننده داشته.
* چه کار تازه در دست داريد؟
- لو نمی دهم.
* تازه ترين کتابی که خوانده ايد چيست؟
- چند وقت پيش يکی از دوستان زنگ زد و گفت
قرار است جايزه نوبل را به شما
بدهند.
بعد که نمايشنامه های هارولد پينتر
را خواندم که جايزه نوبل را گرفت
ديدم انصافاً از کارهای من بهتر بوده
است. حق اش بود. من در قياس با خيلی
از نويسنده هايی که جايزه نوبل را
گرفتند ضعيف تر می نويسم. تعارف که
نداريم. اما کارهای اغلب نويسنده هايی که کتاب هايشان را می
فرستند می خوانم. هنوز کارهای روانی پور، مندنی پور
را می خوانم. خب آنها شاگردهای گلشيری
بودند. گلشيری و کلاس های نويسندگی اش خيلی تاثير داشت. تنها
اشکال گلشيری ابهام آن است. کار وقتی خيلی ابهام
داشته باشد سترون کننده است. کار
نبايد سخت فهميده شود بايد طوری باشد که
همه آن را بفهمند. البته مندنی پور
هم ابهام دارد بايد صاف و صريح و راحت
حرف زد. حرف حق.(اعتماد
و انتخاب) |