پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيك

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 

پيک هفته

 
 


يکی از آخرين شعرهای او را بشنويد
نصرت رحمانی
6 سال از خواب ابدی
شاعر عصيانی ما گذشت

 

6 سال از کوچ نصرت رحمانی و پيوستن او به قبيله از دست رفتگان ايران گذشت. 27 خرداد 1379 شاعر سرکش و عصيانی دو دهه 30 و 40 ايران برای هميشه ديده بر هم نهاد. چند سالی پس از انقلاب 57 تهران را که در کوچه پس کوچه های گشته و قد کشيده بود ترک گفت و در شهر هميشه بهاری "رشت" ساکن شد. متولد 1308 در تهران بود. وقتی سرود:
خدايا!
تو بوسيده ای هيچگاه
لب سرخ فام زنی مست را؟
...
رمزمه در شهر پيچيد: کفر می گويد!
اما نصرت رحمانی شاعر پچ پچه ها بود و باکی نداشت. بی پروا زيسته بود و آزاد پر کشيده بود. همه آنها که در مطبوعات دو دهه 30 و 40 با او همکار شده بودند و يا نشست و برخاست داشتند اين را می دانستند. می دانستند که نصرت رحمانی کبوتر جلد هيچ بامی نيست. آزاده است.
آزاده تر از آن بود که در سالهای پرجنجال دهه 60 اسير امواج شود و به همين دليل رفت تا در کنار جنگل و دريا با باد سخن بگويد و کبوترهای خاطرات و يادهای خود را با شعر دانه دهد.
14 ديماه سال 1374 در شهر ساری شب شعری به ياد نيما بر پا شد. نصرت رحمانی خسته و بيمار از رشت تا ساری پر کشيد تا به ياد نيما هوای جنگلی مازنداران را در سينه فرو دهد و در جمعی که به ياد نيما دور هم حلقه زده بودند از نيما بگويد. او که در اوج اختناق و ديکتاتوری شاه و سالهای يکه تازی کودتاچيان 28 مرداد سروده بود "قفل يعنی که کليدی هم هست" اميد از کف داده، چند کلامی از حال و روز خود گفت و سپس شعر کوتاهی خواند که شرح حال "رحمانی در انزوا" بود. اين شعر را از آن مراسم، با صدای نصرت رحمانی گوش کنيد!