پيک هفته

   

پيک نت

پيوندهای پيک بايگانی پيك

hafteh@peiknet.com

 

    hafteh@peiknet.com

 

پيک هفته

ارشيو هفتگی

درباره پيك هفته


 

 

پيک هفته

 

 

 

 

گفتگو رضا خجسته رحيمی  با محمود دولت آبادی ­
روشنفکران
يک قهوه خانه هم
برای ديدارهم ندارند!
افغان ها لغات و کلمات روان فارسی را جذب کردند و ما در ايران دفع!
روشنفكری ما از دل روحانيت بيرون آمده است، همان‌طور كه روشنفكری اروپا هم از دل روحانيت بيرون آمده، منتها با يك تقدم سيصد ساله.

 

داستان گفت‌وگوی ما با محمود دولت‌آبادی، ماجرايی داشت. خبرنگارمان زنگ زده بود به دولت‌آبادی و گفته‌بود كه می‌خواهد درخصوص موضوع اين هفته اقتراح باشگاه – روشنفكران و سياست – با او گفت‌وگويی داشته باشد و آقای نويسنده در اعتراض گفته بود: «اقتراح يعنی چه؟ خودم به روزنامه می‌آيم تا تكليف اين واژه را روشن كنم.»

 اينچنين بود كه محمود دولت‌آبادی به روزنامه «هم‌ميهن» آمد و نه‌تنها با ما به گفت‌وگو نشست كه پيشنهاد خود برای تغيير نام ستون را نيز در گوش ما ‌خواند: «پيشنهاد می‌كنم كه نام ستون را بگذاريد، نگرخواهی. به‌تازگی كتابی می‌خواندم در سرگذشت يك دختر افغان و ديدم كه چه بسيار كلمات فارسی را ما فراموش كرده‌ايم ولی افغان‌ها فراموش نكرده‌اند.

 در آنجا اتفاقا با واژه «نگر» مواجه شدم كه به جای واژه «نظر» استفاده ‌شده است. من به شما هم – اگر نمی‌خواهيد نام ستون‌تان را نظر‌خواهی بگذاريد – واژه نگر‌خواهی را پيشنهاد می‌كنم.»

دولت‌آبادی دليل حمايت خود از هاشمی در انتخابات رياست‌جمهوری را توضيح داد و هنگام صحبت از خاتمی و اصلاح‌طلبان با افسوس و حسرت از آن گفت.

گفت:

بالاخره همين روشنفكران، پشتوانه‌های اصلاحات و دوم خرداد را ساختند و آن مقدار تاثيرگذار بودند.
روشنفكر هنوز تعريف مشخصی در ايران پيدا نكرده است و من درخصوص اين مفهوم گنگ مطلبی خواهم نوشت كه در روزنامه شما منعكس خواهد شد. بنابراين اجازه بدهيد كه به عنوان نويسنده و يك اهل قلم و هنر و فرهنگ سخن بگويم. از نظر من الزامی نيست كه چنين افرادی با سياستمداران رابطه داشته باشند.

 اگر افرادی بودند كه اين رابطه را خواستار يا دچار آن شدند، مساله ديگری است. اما الزامی در برقراری اين ارتباط نيست و حكمی در اين خصوص وجود ندارد. شما می‌بينيد كه آندره مالرو يكی از روشنفكران تراز اول فرانسه قبل و بعد از جنگ، رفاقتی هم با ژنرال دوگل دارد و وزير فرهنگ فرانسه هم می‌شود. (در ايران خودمان هم ما در دوران معاصر ملک الشعرا بهار را داشتيم که وزير فرهنگ شد- پيک هفته)

اما اين يك مورد خاص است. در همان موقعيت و با روشی ديگر ژان پل سارتر هست و آلبركامو كه شخصيتی ديگر دارد. اين نشان‌دهنده فرديت افراد است و هيچ حكمی وارد نيست كه بگوييم روشنفكر حق ندارد يا حق دارد كه با سياسيون رابطه داشته باشد.

در جامعه خود ما بودند روشنفكرانی كه در دوره پهلوی با سياست همراه شده و تبديل به كارگزار شدند. اما رابطه روشنفكر با سياست- و نه سياستمداران- هم مشمول يك حكم مشخص نيست، اگرچه گاهی الزامی است. اين الزامی بودن هم برآمده از صلاحديد فرد و خير و صلاح جامعه است.

مردم در لبه تصميم‌گيری قرار می‌گيرند، انتظار دارند تعداد آدم‌هايی كه در اين مملكت باقی مانده‌اند، نظرشان را بگويند. البته رابطه نويسنده و روشنفكر با سياست، در مقاطع حساس سرنوشت‌ساز هم يك امر اخلاقی است و نه يك امر سياسی. يعنی من فكر می‌كنم كه اگر اين مقاله را بنويسم، ممكن است كه بتوانم نكاتی را روشن كنم و اين كار را می‌كنم. ولی روزنامه - مثلا- به اعتبار مقاله امثال من به‌وجود نيامده است.

اما در مورد نكته دوم سوال اول شما كه به آقای خاتمی و اصلاحات بازمی‌گشت. به گمان من اتفاق خجسته‌ای كه افتاد و دوام پيدا نكرد، مقوله گرايش به اصلاحات بود از درون و همراهی روشنفكران و اهل نظر با اين گرايش به تغيير از درون. روشنفكران و نويسندگان نسبت به دكتر خاتمی حسن‌نيت نشان دادند و من به ايشان نامه نوشتم. من انسان راديكالی نيستم.

 معتقد نيستم كه همه امور عالم بايد با تير و تفنگ و خنجر و سرنيزه حل بشود. بنابراين به دنبال راه‌حل ميانه می‌گردم و دكتر خاتمی نماينده آن ميانه‌روی بود. برای همين هم بود كه من و شما رفتيم و به او رای داديم.

اما اينكه كار به اينجا كشيد، ناشی از شكست اصلاحات بود. اصلاحات كه برنده شد، بار ديگر نقش شخصيت وارد عمل شد. كيش شخصيت وارد عمل شد و نه كيش مجموعه‌ای كه آن شخصيت را برسركار آوردند. دلزدگی شما جوانان و دانشجويان و برخی روشنفكران هم از همين روی بود. يك اشتباه سياسی رخ داد و آن اين بود كه آقای خاتمی، حزب دوم خرداد را تشكيل نداد.

 از وقتی كه اين مقوله را در بوته نسيان گذاشتند، بار ديگر افتراق و گسيختگی ظاهر شد. گويا ايشان و نزديكان ايشان اصلاحات و به قدرت رسيدن آقای خاتمی از ناحيه بالغ بر بيست ميليون مردم فراموش و حتی پاك شد و بار ديگر جامعه به سر جای اولش بازگشت.

 

شما گفتيد كه يك روشنفكر در شرايط خاص و حساس به صحنه می‌آيد. ولی مگر شرايط خاص فقط سوم تير بود؟ مگر نه آن است كه هشت ساله اصلاحات و گذار، هر روزش خاص و حساس بود؟ مگر آقای خاتمی نمی‌گفت كه ما هر 9 روز يك‌بار با بحران مواجه هستيم؟

من می‌خواهم بدانم كه چرا فقط يك هفته مانده به سوم تير 1384 است كه روشنفكران ائتلافی گسترده را در حمايت از هاشمی تشكيل می‌دهند؟ چرا چهار سال قبل‌تر اين اتفاق نيفتاد و آن نقدها اخلاقی لازم در برابر اصلاح‌طلبان مطرح نشد؟ فكر نمی‌كنيد كه آن ائتلاف كمی دير شكل گرفته بود و برای همين هم صدايش شنيده نشد؟

 

من فكر می‌كنم كه شما بايد در به كار بردن واژه «ائتلاف» تجديدنظر كنيد. در آن موقعيت، هيچ ائتلافی وجود نداشت. اشخاص به ضرورت به اين نتيجه رسيده بودند.

 

چرا چهار سال پيش اين ضرورت را احساس نكرديد؟

 

می‌دانيد چرا؟ چون در جامعه ما اجتماعيت، قدغن است. من بسياری از آن روشنفكران كه شما اسامی‌شان را ديديد، سال‌هاست نديده‌ام. درجامعه ما، اصناف متشكل نيستند و اين، مشكل صنف و جمعيت روشنفكر هم هست. ما همديگر را نمی‌شناسيم. من آقای الف و خانم ب را اصلا نديده‌ام. بنابراين حرف از ائتلاف زدن، درست نيست.

 

ولی آيا فقط مشكلات و فشارهای بيرونی مانع از اين ائتلاف بوده يا خودمان هم مقصريم؟

 

هر دو طرف مقصرند. يكی از نشانه‌های ناخجسته تاثيرات منفی، ايجاد دلمردگی ميان اهل نظر بوده و اين مايه تاسف است، چرا كه در جامعه‌ای كه اهل نظرش دلمرده شوند انتظار شكوفايی به صفر می‌رسد. اگر خواسته شده كه اين كار را بكنند، بايد به آنها تبريك گفت‌ كه موفق شده‌اند.اين دلمردگی اجازه نزديك شدن را از اشخاص گرفته است.

من خيلی مشتاق بوده‌ام كه آدم‌هايی را ببينم ولی مقدور نبوده است. روشنفكران در همه جای دنيا پاتوقی دارند، دست‌كم يك قهوه‌خانه، ولی ما چطور....

 

اما همان سارتری كه شما مثال زديد، خودش بلند می‌شد و به زندان اشتوتگارت می‌رفت تا با يك زندانی ديدار كند. كاری هم با ديگران و جمع نداشت و كار خودش را می‌كرد.

 

يك وقتی در آلمان، جوانی ايرانی همين حرف را به من زد و من گفتم كه نه اعتقادی به كار فردی دارم و نه جامعه ما چنين اجازه‌ای را می‌دهد. وقتی ژان پل سارتر می‌آيد و در خيابان روزنامه اومانيته را می‌فروشد، رئيس‌پليس به ژنرال دوگل می‌گويد كه او را بايد دستگير كنيم و دوگل در جوابش می‌گويد: «در كشور مولير، كسی مولير را دستگير نمی‌كند. در كشور ولتر، كسی ولتر را دستگير نمی‌كند.»

 شما كجا را با كجا مقايسه می‌كنيد؟ البته در همان زمان در آلمان، گراس بنابر شرايط وقت در كنار ويلی برانت قرار گرفته و در سياست كار می‌كرد، چون باور داشت كه آلمان بايد روند رشد را طی كند. ولی آن كشورها، تاريخ ديگری دارند و كشورهای صنعتی هستند. در اينجا چه كسی سوال كرد كه آقای فصيح يا درويشيان در بيمارستان افتاده‌اند؟ نه، به شما توصيه می‌كنم كه خودمان را با ‌آنها مقايسه نكنيد.

 ما فقط با خودمان قابل مقايسه هستيم و روشنفكری خودمان را بايد بشناسيم. من در مقاله‌ای كه در حال نوشتن آنم، توضيح می‌دهم كه روشنفكری ما از دل روحانيت بيرون آمده است، همان‌طور كه روشنفكری اروپا هم از دل روحانيت بيرون آمده، منتها با يك تقدم سيصد ساله.

روشنفكران را بايد به واقع‌بينی دعوت كرد. ما دنبال آرمانشهر نيستيم. من وقتی ديدم كه آقای خاتمی آمده و می‌خواهد مملكت را رونق بدهد، واقع‌بينی‌ام ايجاب كرد كه به او خوشامد بگويم.

و الان چه بايد كرد؟ آيا می‌توانيم از تجربه روشنفكران در نهضت‌های مقاومت الگو بگيريم؟

 

اين بحث مفصلی است كه من به آن در مقاله‌ای خواهم پرداخت. اين را بدانيد كه دوره نهضت‌های مقاومتی در نيمه دوم قرن بيستم در كشورهای مشابه ما رشد كرده و تمام شده است. الان كه ما با هم صحبت می‌كنيم دانيل اورتگا، رئيس‌جمهور نيكاراگوآ در ايران است.

 من يادم هست كه او در چند سال پيش وقتی در انتخابات شكست خورد، آمد و گفت كه اين رقيب من است، با اين حال در انتخابات پيروز شده، بنابراين من دولت را تحويل او می‌دهم. از همان زمان مقوله نهضت و مقاومت و اين حرف‌ها كنار رفت. دوره، دوره برنده شدن در عرصه دموكراسی شد و هست. ما بايستی كه در زمان زندگی كنيم. من با انقلاب‌های چه‌گوارايی موافق نبوده و نيستم.

آقای حجاريان به درستی گفته‌اند كه هنوز نمی‌دانند دوم خرداد ساقط شده يا سقط شده است...

دوم خرداد سقط نشد، بلكه مردم ‌آن را سالم به‌دنيا آوردند ولی متاسفانه ساقط شد. چون حجم مردم رای‌دهنده گويا برای برندگان هم رعب‌آور شد!

من به زعم خودم و به عنوان يك نويسنده، هرگاه كه امكان دوباره‌ای پديد بيايد، از آن استقبال می‌كنم و اين را هم بگويم كه خون راه‌افتادن در كشور يعنی رگ‌زنی ملت.

دوم خرداد برای آن شكست خورد كه نمی‌دانست با آينده چه بايد بكند و برای همين هم آينده را از دست داد. اصلاحات، محتاج شهامت است. من سياستمدار نيستم اما می‌ديدم كه در ميان سياستمداران آن زمان ما، شهامت وجود نداشت.

آقايان دوم خردادی كه با حمايت عموم سركار آمدند، حاضر نشدند يك نامه مشترك با ما امضا كنند. آنها گفتند كه ما كنار شما امضا نمی‌گذاريم و خودمان نامه جداگانه می‌دهيم. آن‌وقت شما توقع داشتيد كه اصلاحات ادامه پيدا كند؟ آقايان چه فكر می‌كردند؟

 مگر امضای ما به زبان ديگری نوشته شده بود؟ آن ذهنيت توسعه‌نيافته بود. اصلاحات، شهامت می‌خواهد و گشاده‌نظری با ادراك موقعيت و شجاعت اخلاقی كه متاسفانه در چنبره‌ ترديدها و سپس موانع، فرسوده و ناتوان شد. (خلاصه شده از هم ميهن)