جمعه بعد ازظهر با حضور مهدی کروبی در نمایشگاه مطبوعات یک بار
دیگر صدای
اعتراض مردم به تقلب در انتخابات با سردادن شعار یا حسین
میرحسین زیر گوش
خبرگزاری هایی که کمی احتیاج به شنیدن حرف راست (و نه دروغ)
داشتند،
پیچید. خبرگزاری هایی که در حضور مردم و جلوی چشم آنان به سرعت
به جعل خبر
پرداختند. موضوع از این قرار بود که با حضور مهدی کروبی سبزها
بار دیگر
حضور خود را به رخ کشیدند و برادران بسیجی مستقر در نمایشگاه
با باتوم
الکتریکی به جان مردم افتادند. زمانی که مهدی کروبی قصد داشت
به سمت روابط
عمومی مصلا برود در حالی که جمعیت شعار زنده باد کروبی سر داده
بود در
نزدیکی نمازخانه داخل شبستان ماموران گاز اشک آور زدند. حراست
و بسیج مانع
ادامه حضور کروبی شدند و علاوه بر حمله به او و شکستن سرش او
را به بیرون
نمایشگاه هدایت کردند.
خبرگزاری فارس به سرعت و با استفاده از فتوشاب تصویر لنگه
کفشی را بر سر کروبی کوبید در حالی که اصلا لنگه کفشی در کار
نبود. با
خروج کروبی از نمایشگاه بسیجی ها جلوی خبرگزاری فارس و ایرنا
مرگ بر منافق
سر دادند اما این صدا در برابر صدای یاحسین میرحسین مردم زمزمه
ای بیش
نبود.
با آرام تر شدن جو نمایشگاه از طبقه دوم نمایشگاه پایین
آمدم و سری به غرفه فارس زدم بادی گاردی جلوی در غرفه ایستاده
بود به او
گفتم: چرا در عکس شما لنگه کفش؟ چرا همان قسمتی که سر آقای
کروبی شکسته
قرار ندارد، گفت: این یکی دیگرست. گفتم اصلا لنگه کفشی در کار
نبود. اصولا
مگر نه اینکه تعهد ما به ملت است نه دولت چرا این همه جعل خبر؟
گفت شما
هنوز ذهنت بسته است. گفتم به نظر من روزنامه نگار باید حقایق
رو بگه. گفت:
تو کی هستی؟ گفتم یه روزنامه نگار. گفت: نیستی، گفتم چرا؟ گفت:
چون بی
ادبی. گفتم من چه بی ادبی کردم جز اینکه گفتم عکس رو مونتاژ
کردید؟ پسری
کنارم ایستاد و به «بادی گارد» گفت کجا مردم شعار می دادند مرگ
بر منافق ؟
چند نفری جمع شدند و یکی از خانم های روزنامه نگار فارس به من
گفت شماها
دروغ می گید! و من از خودم می پرسم تا به حال کجای دنیا دم در
غرفه
های خبرگزاری ها بادی گارد می ایستد؟
به غرفه سایر روزنامه های دولتی هم سری زدم و به دفترهایی
که گذاشته بودند نگاهی انداختم. پر بود از «مرگ بر دیکتاتور»،
«به ما
بگروید» و... در دفتر روزنامه رسالت یادداشتی به چشم می خورد:
سبزیم و پایدار
از سلاله خورشید و ماندگار
و تو ای شحنه تاریکی
کسوفی بیش نیستی
گذرا و میرا
به غرفه
کیهان
رفتم دفترشان را پنهان کرده بودند. گفتم پس دفترتان؟ گفت می
آوریم. رفت و آورد اما بالای سرم ایستاد.
نوشتم: «همکاران گرامی،
تنها تعهد ما به مردم است نه دولت مردان
که مردم ماندگارند و دولت مردان
رفتنی... صبح نزدیک است»
دیدم با خودکار سبز
کسی قبل از من نوشته بود: «بزودی آنچه باید اتفاق افتد روی
خواهد داد».
و در صفحه قبل مردم حرف های دل شان را
در اعتراض به استبداد و دعوت از کیهانی ها برای پیوستن به خیل
مردم، نوشته بودند.
به روزنامه ایران سری می زنم و نگاهی به دفترشان می کنم،
نوشته هایی از جنس قبلی ها نوشته شده. این نوشته توجه ام را
جلب می کند:
«ایران سرزمین اندیشمندان و سربداران، تو ماندگاری و ضحاک
رفتنی»
دنبال روزنامه های اصلاح طلب می گردم. عکاس روزنامه جوان
می گوید: «می خوای بری کوچه چپی ها ؟ پشت ایرناست..» و با خنده
می گویم:
چرا اینقدر آن ها را پس و پشت پرده برده اند؟ می گوید: «فارس
رو می بینی
150میلیون
داده برای غرفه آرایی و...»
به «کوچه چپی ها» می رسم که با آفتاب یزد شروع می شود و
با روزنامه نگار داخل غرفه به گپ و گفت درباره فارس و خبرش. او
هم مثل من
با فارسی ها حرف زده بود، گفتگویی بی حاصل.، که اصولا این
جماعت گوش هایی
بس ناشنوا دارند که راه بر هر استدلالی می بندد. زوجی جوان می
آیند و سراغ
کیهان را می گیرند و می گویند می خواهند بروند مثل من یادگاری
بنویسند در
دفترشان...
به دفاتر روزنامه
های اصلاح طلب نگاه می کنم، پر است از دست مریزاد و تشکر و
البته
مرگ بر
دیکتاتور اینجا هم هست
.
یکی
دردفتر یک روزنامه
اصلاح طلب نوشته بود: «فقط اوس محمود!»
به روزنامه اعتماد می رسم بحث بسیجی ها با یکی از روزنامه
نگاران داغ داغ است
درباره اشک آور زدن در این محوطه
کنار نمازخانه
...
به دفتر نگاهی
می اندازم
پر است از
موفق باشید
دوستتان داریم
به امید آزادی
مطبوعات
به امید آزادی
ایران
به امید آزادی
روزنامه نگاران دربند.
به امید آزادی
همکارانمان بهمن امویی، احمد زید آبادی، محمد قوچانی
|