تهران جنگیده است. تهرانیها کم و بیش
خاطراتی از روزهای جنگ دارند:
روایت ها ی پاره پاره و بی
انسجام از آنچه به چشم دیده اند و هرگز در
رسانه ای داخلی بازتابش را ندیده
اند.
تصاویر
روزهای خوش راهپیمایی های عظیم
همچنان لبخند به لبها می آورد.. و روزهای
تعقیب و گریز خیابانی و خشونت عریان
در خیابان با همه زشتی هنوز رگه هایی
از طنز تهرانی دارد.
طنزی که بیشتر حاصل
تعقیب و گریز ناشیانه مردم
در خیابان و ناتوانی و افسار
گسیختگی نیروهای بسیج در استفاده از ابزارهای
مبارزه بوده است.. صحنه فرار
نیروهای انتظامی از دست بسیجی ها.. یا اشتباه
جوان بسیجی در شلیک اشک آور به سمت
نیروهای خودی و لباسهای نیمه نظامی
لباس شخصی ها (مثل داشتن یک باتوم
یا صرفا یک سپر.
یا یک کلاه ضد شورش
همراه با لباس شخصی) هنوز می تواند
تهرانیها را به خنده بیاندازد
تهران
بزرگ است. شهریست پر از شهرهای دیگر
... مشاهده تهران هیچ وقت کامل نمی
شود چه در دوماه چه در بیست سال .
این روزها نبود رسانه این مشاهده را سخت
تر هم می کند.
الله و اکبر در
بعضی محله ها تثبیت شده. برنامه
شبانه شده و در بعضی پشت بام ها با
همان روحیه تهرانی که همه چیز را در
خود می بلعد ختم به خوش گذرانی روی
پشت بام هم شده است! در بعضی محله ها
مردم تهدید شده اند و الله و اکبرها
خاموش شده.. بعضی جاها هم مناسبتی
الله و اکبر ها بلند می شود :
روزهای دادگاه و شب های مصاحبه های دولتی.
جیزی
که به روشنی قابل مشاهده است گروه
تازه ای از مردم درگیر سیاست - یا بهتر
است بگوییم حساسیت به صاحبان حکومت
- شده اند کسانی مثل کارکنان آرایشگاه
ها..باشگاه های ورزشی.. منشی های
شرکت های خصوصی.. دسته ای از کارمندان
دولت .. که همگی در موج سبز قبل از
انتخابات سر خوشی در خیابان را تجربه
کرده اند و در احساس عمومی "میل به
تغییر" شریک شده اند. بعد از انتخابات
هم به خیابان رفته اند و تصویر
مردمی سر خوش و بی شمار در ذهنشان تثبیت
شده.. انگار که برد مسلمشان را یک
بار دیگر در خیابان با مردم شهر چک کرده
اند.. و حالا این "مسلم بودن" برگشت
ناپذیر است. آنچه که درراهپیماییها بر
مردم گذشته به صورت ساده و در تعریف
عمومی یک "خوشگزرانی بزرگ و دوره هم"
بوده است.. شبیه یک کارناوال دست
جمعی.. که حتی اگر همه این دسته های تازه
درگیر سیاست شده، ظلم موجود را
بپذیرند از این پس "راهپیمایی سبزها"
خوشگزرانی بزرگیست که حکومت از مردم
دریغ کرده و در حافظه مردم جایی کنار
ممنوعیت الکل..ممنوعیت برداشتن حجاب
و همه ممنوعیت های اجتماعی دیگر قرار
گرفته است.و شاید به همین دلیل است
که در آرایشگاه های زنانه کنار عکسهای
آخرین مدل عروس،عکس شهدای جنبش سبز
نصب شده..و یا صاحبان باشگاه های ورزشی
بی دغدغه حضورغریبه و غیرخودی در
حکومت کوچک شخصیشان مچ بند و بازو بند
سبز می بندند و آهنگ های انقلابی
پخش می کنند برای آنها یک چیز مسلم شده
است: "احمدی نژاد دشمن شادی مردم در
خیابان است"
در تهران مدام به
دسته هایی برخوردم که مشغول فکر
کردن به قدم بعدی بودند.. این دسته های هم
سن و سال من، به جهت فکر کردن در
مسیر یکسان و هدف های کوچک مشابه
رفتارهای مشابهی می کنند. و اگر چه
که به خیابان رفتن جنبش آنها را وارد
فضای جدیدی کرده است که گاهی گیج و
سر در گم مشغول طراحی استراتژی های
خیابانی می شوند، اما در یک کلیت
مشابه به دلیل اینکه همه فارغ التحصیل
های مدرسه شهروندی دوران اصلاحاتند
همه به نتایج مشابه می رسند و کم و بیش
رفتاری همزمان و هماهنگ دارند
پیش از
انتخابات گروه جوان تر این
دسته تقریبا همگی جذب ستاده های 88
یا پویش موج سوم شده اند ( که به دلیل
محیط جوان و پویا ترشان از ستاد های
موسوی همیشه شلوغ تر و پر رفت و آمد
تر بوده) پویش موج سوم در زمان
کوتاه شبکه بزرگی از پویشگران ساخته ، همان
ها که به شوخی برایم تعریف می کردند
که تمام روز"یار دبستانی " "ای ایران
" و "وطنم وطنم وطنم" گوش می کرده
اند و در اتاق های فکر و ایده دور هم
جمع می شده اند و از پس آن روزهای
ایده پردازی و خلاقیت و دیدن نتیجه موج
میلیونی مردم در بیست سالگی به این
یقین رسیده اند که توانایی ساختن موج
های بزرگ اجتماعی دارند.. در واقع
تفاوت آشکار 4 سال پیش ما با آنها این
است که ما بعد از انتخابات 84 به
این باور رسیده بودیم که ما اقلیت کوچکی
از مردم هستیم که امیدواریم و تغیر
و اصلاح می خواهیم.. و اکثریت یا
خوابند و نا امید و یا دلخوش به
احمدی نژاد.. چیزی که من در پویشگران بیست
ساله تهرانی دیدم یقین به درک خواست
اکثریت و بودن در کناراین اکثریت و
داشتن دشمنی در اقلیت بود.
در سالگرد 18 تیری
که آنها تجربه کرده بودند
غیر از دانشجو زن خانه دار و
شهروندان معمولی هم شرکت کرده بودند.. خیلی
از آنها در 18 تیر سال 87 دانش
آموزانی دبستانی بودند..حالا دانشجو شده
اند حکم تعلیق و اخراج در دست ..و
به مراتب امیدوار تر ..با اعتماد به نفس
تر..و واقع گرا تر.
پویشگران سبز که
تعدادشان هم کم نیست این روزها
مشغول همان فعالیت های قبل از
انتخاباتشان با ابزار متفاوت هستند.. روی
پول ها شعار می نویسند.. همه اشان
اسپری سبز همراه دارند برگه های کوچک
یادداشت از خودشان به جا می گزارند
تخم مرغ ها را با رنگ سبز پر می
کنند..سی دی به صورت شب نامه پر می
کنند و به این و آن می دهند ..روی زنگ
در خانه ها برچسب با شعار سبزها می
زنند و در تهران بزرگ در هسته های کوچک
دوستان و آشنایان نزدیکشان به تکثیر
آگاهی مشغولند و در یک کلام نمی
توانند بی خیال موج سبز بزرگشان -که
حالا به دنیا هم صادر شده- بشوند
موسوی
همچنان محبوب است .. روی در یخچال
ها ..کنار آینه میز توالت دختر های جوان
..کنار مونیتر منشی شرکت ها.... روی
دیوار اتاق خواب ها.. و روی دیوار های
شهر حتی، همچنان به عکس موسوی بر می
خوری.. و در گفتگو با راننده های
تاکسی سبزی فروش ها.. ..نگهبان
ساختمان و.. موسوی مردیست که به جای قدرت،
مردم را انتخاب کرده و این کافیست
تا همچنان انتخاب مردم باقی بماند. واو
را بگذارند کنار تمام شخصیت های
مبارز محبوب ذهنشان ( از مصدق گرفته تا
افسانه جومونگ) چیزی که مسلم است
موسوی بیش از اینکه به رهبری بی چون و
چرا بدل شده باشد به رئیس جمهوری
محبوب بدل شده که نماد روزهای خوش جشن
های خیابانی است.
"دانستن"
این روزها فقط حق مردم نیست نیاز مردم است
برای
همین هم مقابل دکه های روزنامه
فروشی مردمی سرگردان را می بینی.. که وقتی
تیتر روزنامه ها راضیشان نمی کند از
هم می پرسند :چه خبر؟
دکه های
روزنامه فروشی یکی از محل های
فعالیت های خود جوش پویشگرا هاست.. مثلا
خیلی اتفاقی یک روز متوجه شدم که من
و 5 یا 6 نفر از دوستانم بدون هماهنگی
با هم در مقابل دکه های روزنامه
فروشی رفتاری مشابه می کنیم.. تیتر های
کیهان و ایران و روزنامه فاجعه "وطن
امروز" گاهی به قدری تنفر بر انگیز می
شد که من روزنامه ها را توی دکه بر
می گرداندم.. دوستی داشتم که روزنامه
اعتماد ملی و اعتماد را روی بقیه
روزنامه می چید! (تجسم کنید یک دکه
روزنامه فروشی را که فقط اعتماد و
اعتماد ملی بفروشد!) و دوستی دیگر که
دسته دسته روزنامه ها اعصاب خورد کن
را می خرید و می ریخت توی سطل آشغال
که عابران دیگر زجر دیدن تیترهای
دروغ را نبینند! روزهای آخر به نتیجه
مشترک رسیدیم برچسب های درست کردیم
که توی دکه روی تیتر روزنامه ها و یا
توی روزنامه می زدیم مثل:
"سبزها
بیدارند فردا مال ماست" "ما صلح می خواستیم حق ما تیر نبود"
یا برای
روزنامه ایران : "ایران دروغ می گوید ، ایرانی دورغ نمی گوید"
تصور کنید روزنامه ایران را در دکه روزنامه فروشی با این تیتر!
دیوار
نویسی هم فعالیت تازه پویشگرها
بود..پویشگرها این روزها مشغول حفاظت از
امیدند.. و برایشان ثابت شده که
فعالیت های محیطیشان بدون رسانه و با همان
آدم های دور و بر می تواند نتیجه ای
بزرگ داشته باشد.. برای همین هم
امیدوار نگه داشتن یک نفر همان
امیدوار ماندن میلیون ها نفر است. و شاید
تعبیر دوستی که می گفت این دسته
بسیجی وار اصلاح طلبند درست باشد..دسته ای
که بی فرمانی از بالای سر بسیج شده
اند که جنبشی را زنده نگه دارند.
کامپیوتر
ها ،هارد دیسک ها و موبایل ها هنوز
پر از عکس ها و فیلم هایی است که به
دلیل امنیتی بودن فضا و پایین بودن
سرعت اینترنت روی وب نیامده.. مقداری
از این عکسها را با خودم آوردم از
این و آن جمع کردم و به دلیل واضح بودن
صورت ها در اینترنت نمی گزارم اما
به مرور برایتان می فرستم چندتا عکس از
دیوار نویسی ها و برچسب ها فرستادم.
و آخرین کارخودم.
در چند کلمه
ساده: تهرانیها گاهی خسته و غمگین
بودند.. و آنچه از ظلم و دروغ دیده
بودند شهر را غمگین کرده بود..اما
از نا امیدی خبری نبود . و بین او دو
تفاوت بزرگی هست که شما خوب می
دانید برای همین هم گمان می کنم این
مهمترین خبری بود که باید به شما می
رساندم:
که مردم به سبب زیاد
بودنشان و سرخوشی تجربه موج سبز و
شراکت در میل بزرگ و عمومی به" تغیییر"
نا امید نبودند . اگرچه که
دردمند،خسته و غمگین شده بودند..
و در آخر:
تهران امروز بیش از هر زمان دیگر
جای شما را محفوظ و خالی نگه داشته است
زنده و
امیدوار باشید، قدم زنان در راه سبز امید
(نقل از وبلاگ
مسعود بهنود) |