با سلام- عکس مربوط به پلاکاردهایی است که
بسیجی ورامین سه شنبه شب به
طور گسترده در سطح شهرنصب کرده است. همراه
این عکس شرحی را هم درباره بسیج ورامین برای شما فرستاده ام که
امیدوارم منتشر کنید.
در روزهای سرکوب مردم تهران، بسیج ورامین
یکبار 1900 نفر و یکبار دیگر 510 بسیجی را با لباس شخصی به مدت
دو هفته برای
سرکوب به ماموریت تهران فرستاد. در پایان
سرکوب و کشتار مردم و بازگشت این عده به ورامین، در
مراسمی با
حضور پسر امام جمعه این شهر در مصلای
ورامین، تحت عنوان "همایش
حماسه رهروان ولایت " از آنها تقدیر
شد
.می
توان گفت بخش مهمی از چماقداران لباس شخصی که در تهران به جان
مردم افتادند، همین بسیجی ها بودند. البته میدانید که از زمان
کودتای 28 مرداد و سالهای پس از آن نیز ورامین از جمله تامین
کننده چماقداران حکومتی بود. البته هنگام تقسیم زمین های قرچک
در زمان شاه، این چماقداران بعنوان حامیان شاه سهم خودشان را
می خواستند که به آنها داده نشد و یک مدتی هم توسط ارتش و
ساواک سرکوب شدند، اما در سال 56 که جنبش انقلابی شروع شده
بود، دستی به سر و گوش آنها کشیده و دوباره به خدمتشان
گرفتند. در تظاهرات دفاع از قانون اساسی در سال 57 که بدستور
بختیار آخرین نخست وزیر شاه و همچنین ارتش ترتیب یافت نیز این
نیروها از ورامین به تهران اعزام شدند. به همین دلیل، شمار
بسیجی های ورامین الان به نسبت دیگر شهرها خیلی زیاد است و
اغلب از همان خانواده های سابقه دار قدیم اند. البته این ماجرا
ریشه های قدیمی تر هم دارد و به سالهای اول سلطنت رضاشاه باز
می گردد که عده ای چماقدار در ورامین همین نقش بسیجی را برای
شاه داشتند، تا اینکه از میان آنها یکنفر پیدا شد بنام
"اصغرورامینی" معروف به "اصغرقاتل" که کارش فریب پسر بچه ها و
بردن آنها به بیابان های اطراف تهران در مسیر ورامین و تجاوز و
کشتن آنها بود. بعد از 12 قتل توام با تجاوز به پسر بچه ها،
بالاخره دستگیر و علیرغم سابقه ای که در میان چماقداران طرفدار
سلطنت داشت، بدستور مستقیم رضا شاه اعدام شد.
من از ورامینی هائی هستم که پدرم عمرش را
به شما داده است. این داستان ها را او برایم تعریف کرده بود و
حالا که خودم به 50 سالگی رسیده ام به چشمم همان چیزهائی که
پدرم گفته بود را بنام بسیجی می بینم. چماقداران زمان رضاشاه و
پسرش، حالا شده اند بسیجی ولایت.
روزهای قبل از سرکوب های خونین تهران،
بسیجی های ورامین را که در میان آنها جوان ها ناباب و نوجوان
های منحرف زیاد اند، در مصلای این شهر جمع می
کردند و امام جمعه چند ساعت برایشان
صحبت می کرد و آنها را آماده جنایت می کرد.
بالاخر
در حالی که خون جلوی
چشمانشان را گرفته بود به تهران
منتقلشان کردند. |