سایت نوزوز-
حدود دو هفته بود که درد سنگینی را در سینه احساس میکردم و
موجب آزردگیام شده بود. امروز کلام آیتالله خامنهای در
مراسم تنفیذ حکم ریاست جمهوری مبنی بر «لزوم حمایت از
آسیبدیدگان» موجب شد مطلب زیر را بنویسم به امید آنکه توصیه
ایشان تحقق یابد.
آنچه میخوانید ماجرای مختصر دستگیری پسرم در بعدازظهر
پنجشنبه 18 تیر 1388 است که متأسفانه توأم با رفتارهای
غیراخلاقی، غیرقـانونی و غیرانسانی بودهاسـت. سجّاد در
سـاعت 5/4 بعد از ظهر هجده تیر در مقابل دانشگاه تهران دستگیر
شد. او در حالی از پشتسر به فرمان یکی از لباس شخصیها و به
دست دو تن از این نیروها توأم با رفتارهای خشن و ضرب و شتم
دستگیر شد که در یکی از خیابانهای فرعی مقابل دانشگاه تهران
در پیادهرو بود و اطراف او اثری از جمعیت وجود نداشت! در
نزدیکی سجّاد یک پیرزن حدود 70 ساله با مشاهده رفتار
نامناسب و ضرب و شتم پسرم از سوی مأموران، به سوی آنها
میآید و اعتراض میکند و وقتی استمرار کتک زدن را میبیند با
صدای بلند به نفرین کردن آنها میپردازد.
سجاد به سوی ماشین وَن هدایت میشود و از ساعت 5/4 تا 5/8 شب در
ماشین میماند تا ظرفیت 12 نفری ماشین تکمیل گردد. از بین این
12 معترض 2 تن به علت گرمای زیاد در ماشین از حال میروند که
با بیتوجهی مأموران مواجه میشوند. تمام افراد دستگیر شده
باضرب و شتم و همراه فحش و ناسزا به داخل ماشین آورده شده
بودند. در میان این 12 نفر، از مردی 50 ساله که مقیم امریکا
بود تا دانشجوی 20 ساله مشاهده میشد. یکی از این افراد که 24
ساله بود وقتی به داخل ماشین انداخته شد یک درجهدار نیروی
انتظامی به یکی از مأمورها گفت: این پسر را سالم نمیگذارید تا
تحویلش دهید. او برای سجاد تعریف کرد که در مقابل منزل ایستاده
بود وقتی مأموران آمدند به داخل رفت. اما مأموران در را شکستند
و داخل رفتند و پسر را که از ترس به طبقه دهم فرار کردهبود از
طبقه دهم تا همکف با کتک به پایین کشیدند. بالاخره وَن به سوی
اداره آگاهی (شاهپور سابق) حرکت میکند. در اداره آگاهی سجاد
مشاهده میکند که از نقاط مختلف تهران یعنی ونک، تجریش،
تهرانپارس و میدان ولیعصر هم افرادی به بهانههای مختلف حتی
پوشیدن لباس سیاه دستگیر شدهاند.
این افراد دوباره درحالی که رو به دیوار در داخل آگاهی ایستاده
بودند به مدت نیم ساعت مورد پذیرایی با پسگردنی، سیلی، فحش و
تمسخر قرار میگیرند.
سپس در یک اقدام غیراخلاقی، دستور میدهند همه افراد همه
لباسهایشان حتی شورتها را در بیاورند و جلوی دیگران به مدت
15 دقیقه نشست و برخاست کنند. ساعت 11 شب به سلولها هدایت
میشوند در حالی که نه اجازه رفتن به دستشویی را داشتند و نه
خبر از غذا و آب بود.
بالاخره ساعت 5 صبح با صدای اذان از بلندگوهای پرقدرت
بازداشتگاه از خواب برمیخیزند و این امکان را پیدا میکنند
که آبی به صورت بزنند. از 21 نفر 3 نفر نماز میخوانند که یک
روحانی بدون لباس، حدود 40 ساله هم که شب قبل به زور مأموران
لخت شده بود در میان آنان مشاهده می شد. ساعت 10 صبح دوباره
پذیرایی در داخل سلول در حالی که افراد روی دو پا نشستهاند
آغاز میشود. سیلی زدنها، لگد زدنها و فحش دادنها شروع
میگردد. یک مأمور 35 ساله اداره آگاهی درحالی که دستهایش را
در داخل موی افراد میکرد سر بعضیها را به دیوار میکوبید و
میگفت: شما میخواهید انقلاب کنید! دهنتون را سرویس میکنم!
تا آخر عمر اسیر خواهید بود! این مأمور سه تا سیلی به سجاد
میزند و در حالی که دستهایش پشت گردنش است فرمان میدهد
بنشیند . سپس این مأمور، سجاد را از زمین بلند میکند و تا
ارتفاع یک متر بالا میآورد و به طرف دیوار رهایش میکند تا پس
از کوبیده شدن به دیوار از آن ارتفاع به زمین افتد. سجاد
میگوید وقتی به زمین پرت شدم چند ثانیهای چیزی نفهمیدم اما
وقتی به خودم آمدم این صحنه که مثل قورباغه روی زمین پهن شده
بودم هم شوکآور و هم (وقتی بعداً به آن صحنه فکر میکردم)
خندهدار بود. آیا این حادثه نمیتوانست مرگآفرین بوده و به
عنوان مقدمهی جنایت تلقی شود؟
ساعت 12 ظهر افراد به سوی اتوبوس هدایت میشوند. از دستبند و
انگشتر سجاد که شب قبل تحویل داده بود اثری در میان وسایلش
وجود نداشت و اعتراض او هم اثری نمیبخشد.
افراد به فرماندهی پیشگیری نیروی انتظامی (پایینتر از میدان
انقلاب) برده میشوند و از آنها خواسته میشود که زیر یک برگه
را که در آن به انجام اقدامات غیرقانونی مانند تخریب، اغتشاش
و ایجاد ناامنی اشاره شده بود اقرار، اعتراف و نهایتاً امضا
کنند. اعتراض سجاد مبنی بر اینکه چرا باید اقداماتی را تأیید
کنم که مرتکب آنها نشدهام به جایی نمیرسد و وقتی میبیند
گوشش را آنقدر میپیچانند که به قول خودش، احساس میکند کلهاش
داغ شده، مجبور به امضا میشود. آنها به زیرزمینی هدایت
میشوند و حدود 350 نفر از پیر مرد 70 ساله تا بازنشسته
توانیر، بازنشسته وزارت امور خارجه، کارمند وزارت دفاع،
لیسانسیه مکانیک، دانشجوی رتبه دوم مهندسی مکانیک دانشکاه
صنعتی شریف، مهندس مکانیک از دانشگاه پلیتکنیک، لیسانسیههای
سینما و تأتر و بالاخره دو پدر و پسر که پدر از دراویش اهل حق
و به شدت نگران پسرش بود و پدر دیگر که کارگر بود مشاهده
میشدند. بالاخره اولین غذا بعد از 24 ساعت در ساعت 3
بعدازظهر داده میشود و پس از آن عدهای از دستگیرشدگان به
سوی زندان اوین و عدهای به سمت بازداشتگاه کهریزک حرکت
میکنند. در اوین پس از انگشتنگاری و دریافت وسایل، سجاد به
همراه عدهای به بند 240، سلول 21/4 میرود. سلول انفرادی که
اینک میزبان 7 نفر است با یک دستشویی و دوش حمام با پرده
پلاستیکی از فضای سلول تفکیک شده بود. سجاد در طول یک هفته، 3
روز و هر روز به طور میانگین 5 ساعت مورد بازجویی واقع میشود
و از بیوگرافی خود و خانواده و سوابق و رمز عبور ایمیل شخصی تا
خصوصیترین مسائل مانند نماز خواندن یا نخواندن افراد خانواده
مورد پرسش قرار میگیرد.
بالاخره در تاریخ پنجشنبه 25 تیر ساعت 5/9 شب از طرف بازجو با
بنده تماس گرفته میشود تا بطور غیرمستقیم برخی اظهارات سجاد
با اظهارات بنده تطبیق دادهشود. البته آنگونه که سجاد نقل
میکند وقتی این بازجو از وقایع خشونت باری که در اداره آگاهی
برای دستگیر شدگان اتفاق افتادهبود آگاه میشود اظهار تأسف و
عذرخواهی میکند و میگوید: متأسفانه بین نیروهای
دستاندرکار، هماهنگی لازم وجود ندارد. در همان گفتگوی کوتاه
تلفنی به بازجوی مربوطه متذکر شدم که این روندی که در پیش
گرفته شدهاست و همهی اعتراضات را سازمان یافته یا وابسته به
خارج قلمداد میکنند درست به نظر نمیرسد و باید نگاهی جدید
داشت. در طول مدتی که پسرم در بازداشت بود فقط با یک تماس
تلفنی به مدت 2 دقیقه در تاریخ 21 تیر از زنده بودن او مطمئن
شده بودیم و دیگر هیچ مرجعی، هیچ اطلاعی به ما ارائه نمیکرد.
به هر حال پس از تماس روز یکشنبه 28 تیر از سوی دادسرای انقلاب،
موظف شدیم فردای آن روز برای آزادی سجاد، ضمانت لازم را تا
تشکیل دادگاه ارائه دهیم. نهایتاً سجاد در 29 تیر آزاد شد اما
پس از اطلاع از آنچه بر سر او و دیگر دستگیر شدگان رفتهاست
متأثر شدم.
پرسشها:
1- چرا آن همه برخورد غیراخلاقی و غیرقانونی، اما در نهایت،
متوجه بیگناه بودن متهمی که اول «مجرم» قلمداد شدهاست؟
2- چرا این همه بازجوییهای طولانی و عذاب آور و ورود به عرصهی
تفتیش عقاید اطرافیان متهم؟
3- بر اساس نظریه انگ زنی در جامعهشناسی، آیا فکر نمیشود که
افراد پس از آنکه انگ «متهم» میخورند شاید به ارتکاب جرمی دست
زنند که قبل از آنکه انجامش دهند، به ارتکاب آن متهم شده
بودند؟
به عنوان یک جامعهشناس، احساس خوبی از اینگونه رفتارها و
نظارتهای رسمی در جهت انسجام اجتماعی و تقویت اعتماد اجتماعی
ندارم.
پدر سجاد
احمد بخارایی
12/5/88 |