ايران  

        www.peiknet.com

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک

17  مرداد  1388

infos@peiknet.com

 
 
  دوشنبه 12 امرداد
صحنه های فراموش نشدنی
از جدال خیابانی مردم و ماموران
 
 
 
 

 

حوالی پارک ساعی ماموران جوانی را دنبال کرده، او را بی رحمانه زیر ضربات باتوم ومشت ولگد گرفتند. بلوزش پاره پاره شده و از تنش در آمد. تنش از ضربات باتوم کبود شده بود. جمعیت فریاد زد: نزنید ولش کنید!

 چند زن خود را به خیابان و به ماموران رساندند. زن میانسالی که دهان بندی بر صورت داشت دست در گردن پسر انداخته و سعی در کشاندن او به پیاده رو و رها کردنش از دست گاردی ها را داشت. یکی از ماموران درشت هیکل چنگ بر گردن زن انداخته، او را بلند کرده و به داخل جوی آب پرت کرد.

زن جوان دیگری مضطرب و گریان و با فریادهای جگر خراش به کمک او شتافت و خود را به سرو گردن مامور معترض آویزان کرد. زنان و مردانی که شاهد صحنه بودند به کمک شتافتند. در همین حین جوان برهنه را مامورین به سمت شمال خیابان کشاندند و او را به ترک یکی از موتورسیکلت ها سوار کرده و دست هایش را از پشت دست بند پلاستیکی زدند.

بلافاصله ماموری لباس شخصی به پشت موتور پرید و پشت پسر نشست که مانع رهایی اش از سوی زنان شود. موتور سیکلت به سمت شمال خیابان حرکت کرد. زنان به کمک چند مرد فرمانده نیروها را در پیاده رو محاصره کردند. بین او و نیروهایش جدایی افتاده بود. بقیه نیروها حرکتشان را کند کردند که فرمانده شان به آن ها ملحق شود. چندین زن که از سمت شمال به جنوب می آمدند و از دور نظاره گر این درگیری و فریاد های خشم آگین زنان  بودند به همراه مادر پسر و چند زن دیگر به وسط خیابان دویدند و راه حرکت را بر موتور سیکلت ها بستند. چهره وحشت زده جوان برهنه بر روی موتورسیکلت که نگاهش غمگین و هراسان به سمت جمعیت حاضر در پیاده روی شرقی بود همه را متاثر کرده بود. زنی میانه سال مردم را تشویق کرد که بجنبید و آزادش کنند والا فردا باید جسدش را از سردخانه تحویل بگیرند!

زنان و مردی میانه سال خطاب به فرمانده نیروها با تحکم گفت "باید آزادش کنید. نمی گذاریم او را ببرید. مگر چه کرده؟"

مردم جمع شده بودند. جیغ و فریادهای زنان فرمانده را سست کرده بود. زنی که از همه جسورتر بود پاهای فرمانده را گرفت. جیغ می کشید که محال است بذارم از این جا بری. باید آزادش کنی.

بالاخره جوان آزاد شد.

جمعیت یک صدا دست زدند و هورا کشیدند. چند زن به سمت مادر آن جوان رفته و او را غرق بوسه کردند. او خیس عرق و خسته از پیکاری نیم ساعته آرام بر سکوی دیواره پارک ساعی نشست و وقتی تعریف و تمجید تشویق آمیز مردم را که دورش جمع شده و از فداکاری مادرانه اش می گفتند شنید، فروتنانه گفت: من مادرش نیستم!