کسی که مردم را بی خرد و ناآگاه می داند و آنها را اینگونه می
خواهد، در واقع پیشتر خود را فریفته است. آنگاه که آدمی خود را
می فریبد، چشم و گوشش را می بندد، عقلش را تعطیل می کند و
ناگاه خود را دانای کل و توانا می بیند.
شاید بتوان دو نشانه آشکار را در چنین افرادی هویدا دید؛ یکی
گستاخی و بی باکی مستانه و آن دیگر شعارگویی پیاپی و دروغ
پردازی های بزرگ. قدرت مدارانی چنین، تنها چابلوسان و کاسه
لیسان را به دور خود جمع می کنند که نه تنها به قدر پشیزی
قداست خدمت به مردم را باور ندارند که با کارشان تیشه به ریشه
دولت می زنند. براستی آیا کسی می تواند در هوش و ذکاوت هیتلر
تردید کند؟ آیا به غیر از بی باکی و خودمحوری دلیل بزرگتری
برای شکست او می توان دید؟
و اما امروز ما، در شرایطی که بحران اقتصادی سرسام آور، زن و
مرد و پیر و جوان و نوجوان هموطن را سراسیمه ساخته؛ چگونه می
توان باور کرد که این ملت این همه شعاربی ریشه را بپذیرد و
برتابد؟
نابسامانی های فزاینده اجتماعی و فرهنگی- بگذریم از تشتت و
پریشانی سیاسی- در همه اشکال متصور از اعتیاد تا ناامنی اخلاقی
و شغلی و قومی و اجتماعی، فحشای فقیرانه و فساد پیدا و پنهان
از متن کوچه و خیابان تا حلقه از ما بهتران، را چگونه می توان
در هاله وعده و وعید گذاشت؟
با نگاهی گذرا به حال و روز شهر و شهری،
تا جنگل سوزی به جای جنگل سازی و تا جوخه مرگ در باغ وحش
پایتخت، از امنیت هوایی تا امنیت مساجد و مرزها
و تنها نیروگاه- که حق مسلم ما است-، از زورگیری ناگزیر جوانی
درگیر فقر و یا اعتیاد تا بی کاری و سرانجام فرار جوان متخصص
ایرانی، دیگر چه جایی برای دلخوشی و امید و اعتماد به سفر های
گداپرورانه تا صدقه دادن بانکی یارانه مانده است؟
چرا 15 میلیون ایرانی برای دریافت پول یارانه ای ثبت نام نکرده
اند. آیا آنها ثروتمند هستند و یا از پایه، بی اعتماد و بی
اعتقاد به وجاهت و قابلیت چنین سیاستی می باشند. اگر به فرض
محال این شمار بزرگ جمعیت از چنین وسعت مالی برخوردارند آنهم
در این روزگارسخت که به گفته اربابان قدرت دوره ریاضت است؛ پس
شکاف پرنشدنی فقیر و غنی در کشور
چرا
بیداد
می کند و هر عقل کوچکی هم می تواند بفهمد که چنین گسست ژرف در
سه سال حتی با معجزه هم درست شدنی نیست. اگر این جمعیت کلان
جایی جز ایران ندارند که بروند؛ پس چگونه می توان روال معمول
زندگی آنها را بدون اجحاف و زور مدیریت کرد؟
اگر این 15 میلیون به قول و فعل دولتی ها باور ندارند پس جامعه
ما گرفتار دو دستگی سیاسی و اجتماعی بین مردم و در یک سخن،
شکاف آشکار اعتماد سیاسی بین بخش بزرگی از مردم و دولت مستقر
است. يك نظر سنجي واقعي و بدون تعصب و چاپلوسي در بين طبقات
مختلف مردم از جنوب تا شمال شهر نشان خواهد داد كه بخش بزرگ
اين بي اعتمادان از ميان تحصيل كرده هاي دانشگاهي و انديشمندان
و روشنفكران است. نيم نگاهي به سطح تحصيلات و آگاهي آنها كه در
يك سال گذشته در بند افتادند اين موضوع را روشن مي سازد.
براستي اين بحران چگونه قابل توجيه و تأييد است؟!
در فضای آلوده و سنگین تنش های سیاسی، نه تنها بین دولت مستقر
و بخش هایی از ملت که نفاق و دودستگی جاه طلبانه در حلقه های
کلیدی محافظه کاران تا انشقاق در لایه های منتسب به قدرت حاکم،
بسیار بعید می نماید که شاهد تحولی سازنده و متین در متن
ساختار کنونی قدرت باشیم. یک
ایران پریشان، اگر چه عراق و لبنان و یا حتی پاکستان اتمی
نباشد، خطری خواهد بود که هیچ کس- ایرانی و خارجی- خواهان آن
نیست و دقیقا به همین دلیل است که اگر از درون و از بطن ملت
تحولی اساسی و اصلاحی ساختاری صورت نگیرد، در بیرون و دررؤیای
خارجی خوابی پرداخته خواهد شد که شاید تعبیرش به سود ایران و
ایرانی نباشد. اگر چه امروز چالش هسته ای، هسته مرکزی نگرانی
خارجی است؛ دیری نخواهد پایید که تشتت و تنش مدنی و سیاسی در
کشور ما دغدغه جدی قدرت های دور و نزدیک خوهد شد. تاریخ ما
بارها این حقیقت تلخ را تجربه کرده است. |