به خاطر
سالها ارتباط تنگاتنگ خویش با دیپلمات
ها
عرب، میدانم که همیشه بر سر این موضوع مناقشه بوده است که "چرا
شما دست
از سر کشورهای عربی بر نمی دارید و دائم در
کارهای آنان دخالت
می کنید؟ "این مسئله همیشه سیر صعودی داشته و
زمانی شدت یافت که
رد پای جاسوسان ایرانی در بحرین پیدا شد و آن
رسوایی به بار
آمد.
روند این
مناقشه (بین دیپلماتهای عرب و ایرانی)
البته شکل دیگری گرفت
. دیپلماتهای عرب همزمان با دولت خاتمی که
دستگیری ها، شکنجه ها
و قتل و کشتار منتقدان و مخالفان از سوی جناح
مخالف خاتمی شدت گرفت، حمله خود را با
این جمله آغاز می کردند: "شما که عرضه ندارید کسی مثل خاتمی را
که از خودتان هست تحمل
کنید و مخالفان و منتقدانتان را که همه
از خودتان هستند، نیست
و نابود می کنید، چرا حاکمان ما را
«دیکتاتورهای عرب» خطاب می
کنید و برای اعراب هم نسخه جمهوری
اسلامی می پیچید؟! رهبر شما
که پس از دو دهه و نیم از پیروزی
انقلاب اسلامی، هنوز جرات
ندارد بین مردم خودش آزادانه رفت و آمد
کند، به چه جرأتی خودش
را «ولی امر مسلمین جهان» خطاب می کند؟
از همه اینها گذشته،
سیستم فکری تشیع در بین اعراب جایگاهی ندارد و
از دید آنان
مردود است، اما بنا به مصالحی آن را نادیده می
گیرند. چگونه است
کسی که در بین شیعیان کشور خودش جایگاهی ندارد
و مردم بر خلاف
نظر او، خاتمی را انتخاب می کنند، می تواند در
بین کشورهای سنی
مذهب به عنوان «ولی امر» شناخته شود؟" (واقعاً
هم همینطور بود
که دیپلماتهای عرب می گفتند و می گویند.)
اینها بحث هایی بود که
بین دیپلماتهای ایرانی و عرب در می
گرفت و دست آخر نیز با یک
قهر یا یک شوخی پایان می یافت.
به طور کل،
نه جمهوری اسلامی در بین اعراب وجهه ای
دارد، و نه آقای خامنه
ای «ولی امر» آنهاست. آنها حتی برای
مسئولان جمهوری اسلامی و
دیپلماسی خارجی آن تره هم خرد نمی کنند
و آنچه که امروز در سطح
روابط اعراب و ایران می گذرد، یک تعارف
دیپلماتیک است و ارزش
دیگری ندارد. حتی قطر که به نظر می رسد به
ایران بسیار نزدیک
است و در مسئله غزه با جمهوری اسلامی هماهنگ
است، در عمل چشم
دیدن ایران را ندارد و هر از گاهی هم که
تعارفات دیپلماتیک با
ایران رد و بدل می کند و آن را به حساب می
آورد، بیشتر برای
بهره برداری از میدان مشترک گازی است. زیرا
این تعارفات
سالهاست کار خودش را کرده و قطری ها را بسیار
به جلو انداخته
است. متاسفانه دیپلماسی ایران نیز به خاطر ضعف
و سستی، دم به
تله آنها داده و از اینکه آنها در برخی
مناسبات از جمهوری
اسلامی اسم می برند، دلشاد هستند. همان بلایی
که روسها بر سر
ایران آورده اند و دریای خزر را حباله نکاح
خود کرده اند!
در بحرین
فقط اندکی شیعه تندرو (بین اکثریت
شیعه) که هر ساله وزارت
فرهنگ و ارشاد اسلامی هزینه های روضه و
مراسم عزاداری آنها
را فراهم می کند و به جیب برخی از رهبران آنها
نیز دلارهای
نفتی سرازیر می کند، کسی به آقای خامنه ای به
عنوان «ولی امر»
نگاه نمی کند. در مصر به جز در میان تعداد
اندکی تندرو در بین اخوان
المسلمین که آنها نیز از سفره مردم
بیچاره ایران بهره ها می
برند، آقای خامنه ای در نزد اکثریت
اعضای اخوان المسلمین و
مسلمانان مصر به عنوان یک سرکوبگر
شناخته می شود و هیچ جایگاهی
ندارد.
در سایر
کشورهای عرب، از جمله امارات متحده
عربی، قطر و عمان، مردم
آنها عموماً با دنیای سیاست بیگانه اند
و اکثر آنها حتی نام
خامنه ای را هم نشنیده اند و وی را نمی
شناسند که معتقد به «ولایت امر» از سوی
ایشان باشند. می ماند
در کشورهایی همچون عربستان و اردن که اقلیتی
تندرو خیال می
کنند خامنه ای یک «سلفی» است و حکومت ایران
نیز در دست اهل سنت
است! (در مراجعات حضوری و دیدار با تندروها،
این را بوضوح دیده
و شنیده ام.) و گرنه سایر مردم هیچ ارزشی برای
خامنه ای قائل
نیستند. در کویت نیز جریان مخالف خامنه ای
بسیار شدید است و
سلفی ها در آنجا حرف آخر را می زنند. بخش مدرن
آن نیز دل در
گرو دنیای غرب دارد و کاری به «ولی امر»
خودخوانده ندارد.
آقای خامنه
ای در لبنان هم جایگاهی که تصور می کند
در میان مردم این کشور ندارد. فقط گاهی وقتها بر اثر
فشارهای تبلیغاتی حزب الله و
پروپاگاندی که راه می اندازند، در
بین اقلیت بسیار شکننده ای از مردم
لبنان جایگاه پیدا می کند و
بلافاصله نیز به فراموشی سپرده می شود.
مردم لبنان نیز دانسته
اند که مسئولین حزب الله به خاطر باج
ستانی از خامنه ای و دست
یابی به زندگی مرفه، سنگ آنان را به
سینه می زنند. در سوریه
نیز وضع به همین منوال است و به خاطر
اینکه اکثر مردم از بشار
اسد ناراضی اند و او نیز روابط حسنه ای
با ایران دارد، از
خامنه ای به عنوان حامی بشار اسد یاد می کنند
و از او متنفر
هستند. حکومت سوریه به خاطر باجگیری از ایران
چاره ای ندارد در
برخی مناسبات نام خامنه ای را زنده نگه دارد
که صد البته به
ضرر خامنه ای تمام می شود و تنفر مردم سوریه
را از او بیشتر می
کند.
تنها مردمی
که بیشتر آنها از «امام خامنه ای» یاد
می کنند، مردم ستمدیده و
بلازده غزه هستند. آنان به خاطر
تبلیغات شدید حماس در آنجا، از
خامنه ای به عنوان «ولی امر» یاد می
کنند، اما طنز ماجرا
اینجاست که مردم غزه نمی دانند خامنه ای شیعه
است و عکس صدام
حسین و «ولی امر» را با هم در خانه هایشان نصب
کرده اند. آنها
بر اثر ناآگاهی می پندارند که آن دو دوست ملت
اعراب هستند، با
این تفاوت که اولی «شهید» شده و دومی به عنوان
«ذخیره الهی» نگه داشته شده است! (این را نیز به عینه دیده ام
و شنیده ام.
یکبار به یکی از اعضای حماس این مسئله را یادآور شدم که گفت:همینطوری
بهتر است!) مردم غزه حتی نمی دانند که روزگاری بین
«منجی» و «ولی امر» شان کینه و دشنمی و
جنگ شدیدی در جریان بوده
و صدام حسین با تجاوز به خاک «ولی امر»
به نوامیس ایرانیان
تجاوز کرده و دختران آنان را پس از تجاوز
وحشایانه سربازان
عراقی، زنده به گور کرده است! تلخ ترین خاطره
اینکه امام جماعت
یکی از مساجد غزه با ساده دلی تمام عکسی از
«شهید صدام حسین»
را به من داد تا آن را به «امام خامنه ای»
هدیه کنم بلکه«متبرک» شود و بر عمرش افزوده گردد! در فلسطین
محمود عباس که
وضع کاملاً متفاوت است. زیرا «ولی امر مسلمین»
را عامل همه
بدبختی های خود می دانند. به اعتقاد آنان، اگر
دخالت های ایران
در هماهنگی با اسرائیل نبود، امروز فلسطین دو
شقه نمی شد. اکثر
مردم فلسطین می دانند که حماس با چراغ سبز
اسرائیل برای مقابله
با جنبش فتح و تفرقه انداختن بین آندو راه
اندازی شد و امروز
خامنه ای «ولی امر مسلمین!» مخارج این تفرقه و
بیچارگی را
فراهم می کند.
بالاخره در
پی قیام های مردمی تونس و مصر، اتاق
فکر بیت رهبری تلاش دارد تا
برای کم کردن نگرانی های «ولی امر
مسلمین»، حرکت آنان را در
جهت «منویات رهبری» قلمداد کند و آن
متوهم از همه جا بی خبر
(خامنه ای) را وادار کنند تا خطبه عربی
نیز برای آنان بخواند.
خطبه ای که مخاطبی ندارد و برای قیام
کنندگان تونس و مصر بسیار
بیش از آنچه که فکر می کنیم، بی ارزش
است. انقلاب مصر در دست
جوانان مصری است. یعنی کسانی که با بچه
های سبز ایران اهداف
مشترکی دارند و علاوه بر آزادی انتخاب و
دموکراسی، خواهان شغل و کار هستند. هنگامی که در انتخابات سال
88
کشتار مردم ایران به دستور «ولی امر مسلمین» آغاز شد، جوانان
مصری همدردی خود را در فیس بوک و تویتر
با ایرانیان داغ دیده
اعلام کردند و تنفر خود را از خامنه ای اظهار
داشتند. (همان
کسانی که امروز به دست جنایتکاران مبارک کشته
شده اند.)
چند روز
پیش، تنی چند از رهبران اخوان المسلمین
نیز در چند مصاحبه
محترمانه به خامنه ای فهماندند که خواسته آنها
با خواسته «ولی
امر» خودخوانده متفاوت است! رهبر اسلامگراهای
تونس هم حساب خود را از آیت الله خمینی و آقای خامنه ای جدا
کرد. او
اعلام کرد که در پی سیستمی مانند ترکیه هستند،
نه ایران.
اکنون اگر
بگوییم «ولی امر خودخوانده باقی مانده
و حوضش»، بیراه نرفته
ایم. آنچه که امروز باعث می شود تا اتاق فکر
«ولی امر» جنبش
های مردمی و ترقی خواهانه مصر و تونس را به
«تدابیر ولی امر
مسلمین جهان» منگنه کنند، چیزی نیست جز نگرانی
های روز افزون
خامنه ای از اینکه او و حوضش تنها مانده اند و
کسی در بین
اعراب برایشان تره هم خرد نمی کند. اتاق فکر
«ولی امر» هم این
را می داند ولی چاره ای ندارد که برای درمان
دردهای بی شمار
این «ولی امر» خود خوانده، او را در کانون
توجه جهان عرب قرار
دهد و «دوز» سرم توهم ایشان را بیشتر کند که
طبیبان گفته اند:
سعی کنید اخبار نگران کننده به گوش «ولی امر
مسلمین جهان»
نرسد. زیرا اگر بداند که نه تنها در بین
ایرانیان، بلکه در
هیچ جای جهان جایگاهی ندارد و تنها در بین
مردم غزه همپای صدام
حسین از او تجلیل می کنند،قبضه روح می شود!
|