در روزهای
آغازین سال 2011 مرگی سنگین و ساکت بال های
سیاه اش را بر سپهر ماتم زده ایران گسترانیده است.
از چهارگوشه این وطن اسیر جز خبر مرگ، آهنگی شنیده
نمی شود و سنفونی مردگان شبانه روز از صدا و سیمای ملی تا
بلندگوهای مساجد، گوش ها را پر کرده است.
آلودگی مرگ آور هوای تهران دیگر از بحران و هشدار
گذشته و هر آن کسی که توانسته از اعدام و زندان و تصادفات جاده
ای
جان سالم بدر ببرد را به قبرستان چند طبقه بهشت زهرا فرا می
خواند.
هر چند حذف یارانه های کذائی هم قیمت قبر را بالا برده و به
رقم
2 میلیون
تومان رسانده است.
به راستی نمی دانم بخندم یا گریه
کنم. اما اگر
در مسابقه جهانی زیست و زندگی به جائی نرسیدیم
در عوض ایران کشور اول مرگ در سوانح رانندگی می شود. سالانه 30
تا
40
هزار مرگ دل خراش
درجاده
های
ایران ثبت می شود. این
در شرایطی است که جمهوری اسلامی ایران توانسته با
افتخار مقام اول اعدام را در سطح جهان از آن خود کند.
پس از جمهوری اسلامی نیز
نسل پس از نسل در ترس و خوف و مرگ و طناب دار زندگی
خواهد کرد. همچنان که مردم آلمان پس از دولت نازی ها زندگی کرد.
ذغال سنگ بسی بیشتر از
جان معدن چیان ارزش دارد.
بطوری که اگر این بخت برگشتگان برای
لقمه ای نان دراعماق 600 متری زنده به گور شدند تنها مرثیه مر
گ می
توان خواند چون در این کار به حد کافی مهارت داریم.
با این حال نمی توان از
محیط زیست که قرار است نسل آینده ایرانی در آن زندگی کنند
چیزی نگفت.
آلودگی حاد محیط ریست درد بی درمان ماست.
دریاچه ها و تالاب های کشورمان دارند خشک می شوند. در جنوب
صنایع
آلاینده پتروشیمی ماهشهر و درشمال کشور جنگل تراشی بی امان و
آتش
سوزی های مکرر و گسترده چنان دمار از محیط زیست ایران در
آورده که
نه از تاک نشانی
خواهد ماند
و نه از تاک نشان. |