در تابستان گذشته دو نفر از ستارگان جناح راست آمریکا سر این
موضوع که خطرناک ترین دشمن آمریکا کیست وارد اختلاف نظر های
دوستانه با یکدیگر شدند. بیل او-رایلی
(Bill O’Reilly )
بنا را بر شناخت متعارف گذاشت و القاعده را دشمن اول نامید.
واپسگرایان آمریکایی در دوران بوش از زاویه جنگ تمدن ها به
جهان نگاه می کردند و هروقت نگرانی خود از مسئله یی نظیر
مهاجرت های غیرقانونی را عنوان می کردند از این واهمه نشان می
دادند که نکند یک وقت در آینده عوامل القاعده قاطی کارگران
پارکینک های شیکاگو یا قصابخانه های آیووا شوند. اما پاسخ گلن
بک(
Glenn Beck)،
همکار و رقیب رسانهیی او-رایلی برروی شبکه فاکس نیوز
متفاوت و قدری حیرت انگیز بود: «این کمونیست ها هستند که می
خواهند کشور ما را نابود کنند نه جهادیون.» گلن بک و تی پارتی
و سخنرانان دست راستی هوادار آنان از سوسیالیسم اظهار نگرانی
عمیق می کنند نه از تروریسم.
در اینجا تعجب در اینست که وحشت از کمونیست ها خاص دوره ی
آیزنهاور(مک
کارتی)
بود نه دوران پس از
۱۱
سپتامبر. از این نیز تعجب آور تر اینست که گلن بک یک نسل
جوانتر از او-رایلی است و حتی سال
۱۹۶۳
و «ازرا تفت بنسون»(
Ezra Taft Benson )
وزیر کشاورزی سابق آیزنهاور را هم ندیده است که در یک سخنرانی
گفته بود: «خروشچف عهد بسته است که سوسیالیسم را قاشق قاشق
دهان ما بگذارد تا بالاخره یک روز بیدار بشویم و ببینیم که ای
داد و بیدا ما از مدتها پیش کمونیست شده و خودمان خبر نداریم.»
بنظر گلن بک که همیشه این گفته ها را تکرار می کند «آن یک روز»
همین امروز است. از این هم حیرت انگیز تر کارایی اختراع دوباره
ی جنگ سرد است؛ هواداران تی پارتی کمونیست های درون حزب
دموکرات را از هر طرف افشا می کنند و کتاب «بسوی سِرواژ»(
The Road to Serfdom)
اف. ای. هایک(
F.A. Hayek)
از صدقه سر آنها به یکی از پر فروش ترین کتاب های آمازون تبدیل
شده است. راش لیمبا(
Rush Limbaugh )
نیز بنوبه ی خود نگران نفوذ جاسوسان کمونیستی است که برای
ولادیمیر پوتین کار می کنند.
اما چرا کمونیسم؟ و چرا حالا؟ دست کم اسلام-هراسی(
Islamophobia )
اساس هایی در واقعیت دارد و جهادیون در واقع هم هزاران
آمریکایی را بقتل رسانده اند. در حالیکه نه تنها در هواپیما
هایی که برج های نیویورک را هدف قرار دادند هیچ کمونیستی
ننشسته بود بلکه اساساْ یک کمونیست در تمام امریکا پیدا نمی
شود و در واقع معدود کمونیست هایی که باقی مانده اند ساکن همان
شوروی سابق هستند. در واقع اگر یک امر مورد توافق باراک اوباما
و ولادیمیر پوتین باشد همان اشتیاق شدید آنان در مقابل آن چیزی
است که پوتین در کنفرانس داوس
(Davos)
آنرا «روح تجارت آزاد» خوانده بود. با این وجود درست مثل یهودی
ستیزی فاقد یهودی، کمونیسم ستیزی فاقد کمونیست نیز نقش بسیار
مهمی در سیاست راستگرایان بطور کلی، و خصوصا جناح «راست ضد
نئولیبرالیسم» پیدا کرده است.
بیوگرافی گلن بِک دریچه یی به چرایی و چگونگی این امر می
گشاید. والدین او به نوشتهی بیوگرافی نویس او در اثر فشار های
روحی یی که رکود اقتصادی دهه
۷۰
بر آنها نهاده بود از هم جدا شدند و موفقیت های اولیه ی او
نتیجه ی امتیازهای رسانه یی بود که شل کردن مقررات بر صنعت
رادیو در سال
۱۹۸۲
با خود بهمراه داشت. شکست ها و موفقیت های گلن بک هردو در
صنعتی بوده است که روز بروز بی ضابطه تر شده و اهداف آن را یک
بازار در هم و برهم جهت داده است. در حقیقت او قبل از آنکه
سیاست به هستهی مرکزی برنامه ی او تبدیل شود بعنوان یک
تبلیغاتچی ماهر شناخته می شد
و بسیاری بر این باورند که او واقعا به آنچه می گوید ایمان
عمیق ندارد و شعار های او یک وسیلهی بازار یابی تازه بیش
نیستند.
از سوی دیگر در این سی سال گذشته اگر یک چیز خود را خوب
نمایانده باشد اینست که بازاریابی نیز یک نوع سیاست است. گلن
بک کودک زادهی نئولیبرالیسمی بشمار می آید که درعصر « پایان
تاریخ» و محو کمونیسم به بلوغ رسیده است و امروز در رویارویی
با «رکود بزرگ» و با مطرح کردن دوباره خطر کمونیسم شغل تازه
یی برای خود دست و پا کرده است. بنظر او و میلیونها بینندهی
برنامه ی او، از آنجا که پیروزی سرمایه داری نمیتوانسته باعث
پیدایی مشکلات امروز ما شده باشد پس گناه باید بگردن بازگشت
کمونیسم باشد. و این «مهاجرین و سوسیالیست ها» هستند که در راس
این بازگشت قرار دارند— مکزیکی های پیاده نه سعودی های سوار بر
هواپیما.
این ساختار در داستانهایی که هم دموکراتها (پرزیدنت اوباما) و
هم جمهوریخواهان (اینگلس نماینده مجلس) در توجیه خشم هواداران
تی پارتی
و نکوهش باصطلاح طرح «بهداشت اوبامایی» تعریف می کنند بچشم می
خورد. هواداران تی پارتی بر علیه ملی شدن خدمات پزشکی فعالیت
می کنند و شعار «دست دولت از بهداشت بازنشستگان کوتاه» را سر
می دهند. اینگلس می گوید: «من مجبور شدم خیلی محترمانه توضیح
بدهم که خدمات پزشکی اهدا شده به آنها در حقیقت توسط دولت
ارائه می شود اما گوششان بدهکار نبود.».
همین کوری در مقابل واقعیت همه چیز را توضیح می دهد: از یک سو
طرفداران تی پارتی شاهد آنند که هم سیستم بهداشت بازنشستگان
Medicare) )
و هم خدمات اجتماعی
( Social Security )
در معرض نابودی قرار گرفته اند و از سوی دیگر نمی بینند که
مسئول آن چهار نعله تاختن بسوی خصوصی سازی است که تمام منابع
ملی لازم برای ادامه حیات سیستم را از آن گرفته . بزبان دیگر
خواست آنها اینست که با حفظ «بهداشت بازنشستگان»(
Medicare)
هم از دست نئولیبرالیسم خلاصی پیدا کنند و هم از سوسیالیسم
«بهداشت اوبامایی».
پاسدار مرزی یا دفتر استخدام ؟
البته در عمل نه «بهداشت اوبامایی» یک ذره خصلت سوسیالیستی
دارد و نه از آن بدتر سیاست مهاجرتی او. در حقیقت و بر خلاف
عقیده ی تی پارتی، کارشناسان اقتصادی مکتب شیکاگو مرزهای آزاد
را با بازار های آزاد معادل می دانند و دلیل می آورند که در
واقع این کنترل مهاجرت است که شکلی از برنامه ریزی سوسیالیستی
بشمار می آید نه مهاجرت. از دید آنها و از منظر کاملا اقتصادی
هیچ جای مهاجرت غیر قانونی با کمونیسم همخوانی ندارد چراکه «
به نیازهای بازار به گونه یی پاسخ می دهد که از مهاجرت های
قانونی ساخته نیست؛ هم به نفع کارگران غیر قانونی یی است که
خواهان کار در آمریکا هستند و هم به نفع کارفرمایانی که به
دنبال نیروی کار ارزان و و بدون تعهد می گردند». بنابراین در
آنجا که گلن بک در هواداری از تی پارتی سخنرانی کرده و شعار می
دهد : «خود مهاجرت خوب است اما مهاجر غیر قانونی بد» ممکن است
بنظر خودش با کمونیسم مخالفت می کند اما در واقع به عریان ترین
صورت علیه نئولیبرالیسم شعار می دهد. آنچه را که تی پارتی
بزرگترین تهدید سرمایه داری تلقی می کند در واقع چیزی نیست مگر
خود سرمایه داری.
البته این امر به معنی آن نیست که کسانی هستند که از مهاجرت
غیر قانونی بصورت یک اصل حمایت می کنند. چنین خواستی تناقض
آمیز است و مثل اینست که بگوییم باید مرز ها بطور قانونی آزاد
شوند. اما چیزی که در یکجا منطقی بنظر نمی رسد در جای دیگر می
تواند از نظر سیاسی بسیار مفید باشد .این چنین است که دولت بوش
همانند دولت اوباما سیاست مهاجرتی را دنبال می کند که به
کارفرمایان نیروی کار ارزان قیمت اهدا می نماید و در همانحال
بصورت رسمی غیرقانونی بودن آنرا محکوم می کند؛ هرچند همین
غیرقانونی بودن است که تضمین کننده ارزانی نیروی کار مهاجرست.
بنابرین روش آمریکایی برخورد با مهاجرت غیر قانونی(مثل مرزبان
ها شعار بده اما مثل کارفرما ها استخدام کن) به انباشت ثروت در
طبقات بالا خدمات شایانی کرده است. در گذشته مرزهای بسته مانع
این امر می شد اما در حال حاضر قدرت جابجایی نیروی کار و
سرمایه کمک های درخشانی به این روند کرده است. قدرت جابجایی
نیروی کار درست بمانند انتقال پذیری روز افزون سرمایه، و درست
مثل مقررات زدایی که بنوبه خود جابجایی سرمایه و نیروی کار را
ممکن ساخته است، هستهی اصلی نئولیبرالیسم را تشکیل می دهد. به
اعتقاد دیوید هاروی(
David Harvey )
همین عوامل باعث شده است که «نابرابری های روز افزون اجتماعی»
به جزو جدایی ناپذیر ساختار کل پروژه نئولیبرالیسم تبدیل شود.
این موضوع به دلایل فراوان باعث نگرانی مردم آمریکا شده است
خصوصاً در میان کارگرانی که سهم ناچیز آنان از ثروت ملی روز
بروز در حال کاهش است. تا همین دوره ی اول دولت ریگان کارگران
یعنی
۸۰
درصد پایین نیروی کار
۴۸
درصد ثروت ملی را به خانه می بردند و سهم آنها امروز به کمتر
از
۳۹
درصد رسیده است.
خشم گلن بک و تی پارتی از این موضوع تا حدودی تعجب انگیز است
چرا که هواداران تی پارتی را نسبتا ثروتمندان و کسانی تشکیل می
دهند که عموما به
۲۰
درصد بالای جامعه تعلق دارند و نئولیبرالیزاسیون برای آنها
مفید بوده است. مهاجرت غیر قانونی دقیقا یکی از همان عواملی
است که آمریکایی های ثروتمند را ثروتمند تر ساخته است. پیش از
این ما همیشه شاهد به صحنه آمدن فقرا بوده ایم اما اینکه
ثروتمندان به خیابان ریخته و به سیاست هایی اعتراض کنند که
ثروتشان از آن سرچشمه می گیرد یک پدیده ی تازه بشمار می آید.
توضیح این پدیده ی تازه در اینست که هرچند سهم همین
۲۰
درصد جامعه از ثروت ملی بالا رفته اما تقریبا تمام آن به جیب
۱
درصد بالای آن ریخته شده است. در سال
۱۹۸۲
یک درصد بالای جامعه
۱۲.۸
درصد تمام درآمد آمریکا را
بخود اختصاص می داد و
۱۹
درصد بقیه
۳۹.۱
درصد آنرا. اما در سال
۲۰۰۶
سهم همان
۱درصد
بالای جامعه به
۲۱.۳
درصد ثروت ملی دست یافته و
۴۰.۱
درصد نصیب
۱۹
درصد باقیمانده شده و سهم آنها در واقع تنها
۱
درصد افزایش یافته است . در نتیجه نگرش تی پارتی به مهاجرت
بعنوان یک تهدید را نمی توان ناشی از یک توهم دانست. آنها شاهد
بروزشرایط اقتصادی تازه یی شده اند که باعث تشدید نابرابری های
قدیمی شده است؛ نوعی از سرمایه داری که پیش از این آنها
برندگان آن بشمار می آمدند و اینک در مقابل تهدید به بازندگی
قرارشان می دهد.
این هراس و وحشت به پیدا یش یک جریان سیاسی ضد نخبگان انجامیده
است که از جریانات دیگر معمول در سیاست آمریکا کمتر دروغین
بنظر می رسد. میلیونر هایی که حزب جمهوریخواه را می چرخانند در
تظاهر به مردمی بودن معمولا بهتر از همتایان دموکرات خود عمل
می کنند؛ چکمه های کابوئی می پوشند، علیه سقط جنین موضع می
گیرند، و سنگ مسیح را فراوان به سینه می زنند. امسال اما در
انتخابات مقدماتی ایالاتی نظیر نیویورک و دلاوِر و البته
آلاسکا، صحبت از مسیح و مسیحیت(هرچند هنوز هم حیاتی است) برای
مردم کافی نبود. آنچه باعث پیروزی کریستین او-دانل(Christine
O’Donnell)
کاندیدای تی پارتی بر رقیب جمهوریخواه خود شد نه تعصب
بیشتر(مسیحی) بلکه حمله های او به «طبقهی حاکمه» بود.
(کریستین او-دانل در گذشته مدیریت کلیسای «جمعیت موتلفهی
پیروان منجی عالم بشریت در خدمت ارتقاء حقیقت» را بعهده داشت
که وظیفه ی اصلی آن تبلیغ پرهیز از رابطه جنسی و حتی خود
ارضایی بود). او در یکی از سخنرانی های خود گفت :«قشر نخبگان
حاکم قادر به درک ما نیست. آنها ما را دیوانه می خوانند. به ما
می گویند افراطی دست راستی » و دست زدن ها تا مدتها قطع نمی
شد. او بعد ادامه داد :«در حالیکه این ما هستیم که مردم آمریکا
ئیم.» او در آنجا حملات خود به جمهوریخواهان ثروتمند را پایان
داد و آنرا متوجه دموکرات ها کرد و با مقایسه ی خود با جان
کِری(
John Kerry )
کاندیدای گذشته ی حزب دموکرات اینطور ادامه داد :«من هیچوقت در
عمر خود شغل پر در آمدی نداشته ام و ماشین کمپانی را نرانده
ام. من هیچوقت نگران این مسئله نبوده ام که کشتی اختصاصی خودم
را کجا پارک کنم که مالیاتش کمتر باشد. مطمئنم که شما هم همه
تان مثل من هستید.» او-دانل به افتضاحی در باره جان کری اشاره
می کرد که اخیرا افشا شده بود که گویا وی با ترفندهایی سعی
کرده است از زیر پرداخت مالیات کشتی اختصاصی
۷
میلیون دلاری شانه خالی کند.
پوپولیسمی که پشتوانه مالی آن میلیاردرها هستند
اگرچه او-دانل سیاستمداران ثروتمند را مسخره می کند و به این
ترتیب یک مشت رای نصیب خود می سازد اما به این معنا نیست که
وقتی خودش به نمایندگی برسد بهتر از آنها عمل خواهد کرد. برعکس
چنانچه او (به فرض محال) در انتخابات پیروز شود از رقبای خود
بی تردید بدتر خواهد کرد. دیوید کاخ(
David Koch )
یکی از ثروتمندانی است که به تی پارتی کمک مالی می کند و یکی
از خدمات اخیر او به جریان «ما مردم»
(We the people)
از کار بیکار نمودن
۱۱۸
نفر در ایالت کارولینای شمالی است. از سوی دیگر اگرچه می توان
موضعگیری های ضد ثروتمندان تی پارتی را بی پایه ارزیابی کرد و
با سیاست دشمنی آنها با مهاجرت غیر قانونی موافق نبود اما
نمیتوان این واقعیت را پنهان کرد که این حزب باعث چنان احساسات
و هیجاناتی گشته است که نه دموکرات ها و نه جمهوریخواهان قادر
به ایجاد آن نیستند. بنا به آمار اخیر اداره ی سرشماری آمریکا،
حدود
۴۴
میلیون نفر در زیر خط فقر زندگی می کنند و در همان حال
۱
درصد جامعه —سه میلیون نفرــ نصف ثروت آمریکا را در اختیار
دارند. یک حزب سیاسی که ثروتمندان را بخاطر دارایی هایشان بطور
جدی محکوم کند و فرودستان را بخاطر فقرشان قابل سرزنش نداند
پدیدهی بی سابقهیی در امریکا بشمار می آید. |