در بند
۳۵۰
زندان اوین که بودم، هر روز، نگاهم ازچهره ای به چهره ای دیگر
می لغزید. از یک استاد کارآمد دانشگاه به یک دانشجوی برتر
دانشگاه. از یک پیر شریف و هوشمند به جوانی نابغه و دردمند.
در بند
۳۵۰
زندان اوین، این نگاه ها بود که در هم می پیچید و با هم سخن می
گفت و این سکوت بود که با همان نگاه های پر معنا به زانو در می
آمد.
عجب روزگاری است این روزها! آن که در زندان است، فورانی از
خوبی ها با اوست و آن که زندان بان است، چاره ای جز شرمساری
ندارد. و چه پیچاپیچی است در
۳۵۰
رقص شایستگی ها، و رقص شرمساری ها! و این تاریخ است که
شرمساران این روزگار ما را در هیبت طلبکاران و مدعیان و اسلحه
به دستان، به سینه خود الصاق می کند. من می پرسم: راستی، ما را
فردایی نیز هست!
نیست؟ من از همین سکوت سلول خود فریاد می زنم: ای من فدای
آنانی که اگر چشمشان نمی بیند،
اما
گوششان
صدای گام
های
اضمحلال
را می شنود.
در بند
۳۵۰
زندان اوین، حدودا یکصد و پنجاه نفر زندانی سیاسی نشسته اند و
روز ها را از پی هم به
نخ
می کشند. زندانبانان با تلسکوپ های فعال و سراسیمه خود، چشم به
راه یک یا چند تقاضا نامه اند که در
آنها چیزی به اسم «عفو» و لابد با چاشنی «رأفت اسلامی»،
گنجانده شده باشد. با اطمینان می گویم: چشم انتظاری زندانبانان
راه به جایی نخواهد برد.
ای عجب
که
حاکمان ما در یک قدمی خوشبختی ایستاده اند
اما
بر سر خویش می زنند.
در بند
۳۵۰
زندان اوین، یکصدو پنجاه جوان و پیر به جرم اقدام علیه
امنیت
ملی زندانی اند. من با اطمینان و از سر صدق می گویم که امنیت
ملی ما در جاهای دیگر و توسط کسان دیگرآسیب دیده و می بیند.
این افراد را می توان در کنار آقای احمدی نژاد و هم با خود
ایشان دید، و هم در مجلس و هم در دستگاه قضایی که چیزی
به اسم شوخی را در قامت قضاوت به مردم قالب می کند.
من در بند
۳۵۰،
یکصد و پنجاه مشعل دیدم. مشعل های مشتعل. مشعل هایی که شب و
روز می سوزنند و آب می شوند و راه تاریخی ما را نشان ما می
دهند. اگر مارهای شانه ضحاک، نشان از حرص و آز او دارند، مغز
جوانان ایرانی
-
که به تغزیه ماران شانه ضحاک برده می شدند-
حکایت از به تخت نشینی آز، به جای خرد دارد. پایداری و پیروزی
از خمیره
شکست های ظاهری است. و چه چشم اندازی است : رقص پیروزی.
من از همین زندان اوین،
از مردم ایران
تقاضای
عفو
می کنم.
مرا، و ما را عفو کنید. العفو. العفو. العفو. ای همه ایرانیان،
از این که به اسم دین، از دیوار اعتماد شما بالا رفتم، بالا
رفتیم، و به اسم دین، ذخایر شما را به باد دادم، به باد دادیم،
و به اسم دین، موجبات نفرت شما را از دین فراهم کردم، فراهم
کردیم، از شما پوزش می طلبم. من این نوشته را از دو قدمی مرگ
برای شما می نویسم. مرگی که فراتر از تمایل من، مرا تعقیب می
کند. از اینکه من، ما، جلوی چشم جهان عقل، با شما بی عقلی
کردیم، پشیمانیم. مرگ برای ما، و زندگی برای شما. رقص مرگ برای
من، برای ما، و رقص زندگی برای شما. دنیا و آینده به کامتان. |