روحالله زم، فرزند محمدعلی زم - از مدیران شاخص فرهنگی جمهوری
اسلامی که پیش از این مدیرکل حوزه هنری بود، در نامهای
سرگشاده به علی خامنهای، از جنایاتی سخن گفته که پس از کودتای
22 خرداد کودتاچی ها در زندان مرتکب شدند و ادامه دارد. او می
نویسد : حتماً شما در جریان پروژه آن روزهای سپاه پاسداران
برای دستگیرشدگان بودید؟ همانطور که برنامهریزی کرده بودید،
قرار بود اینطور القاء شود که کسانی که جزو نزدیکان میرحسین
موسوی، مهدی کروبی و هاشمی رفسنجانی بودند، همگی قصد انجام
کودتا و قیام مسلحانه بر علیه
شما را داشتند و قرار بود هاشمی رفسنجانی و فرزندش «مهدی» در
معرض اتهامی قرار گیرند که آن «تجهیز افراد به سلاح برای قیام
علیه حکومت و شخص شما» بود.
نامه او حاوی اطلاعات مهمی است که باید خواند. البته ما سعی
کردیم بخش هائی از آن را که جنبه اساسی ندارد، برای تلخیص و
سریع خواندن حذف کنیم.
«۲۲
بهمن امسال نیز پایان یافته و جمعی به ضرب و زور بخشنامههای
حکومتی و برخورداری از مزایا و مواهب حضور در راهپیمایی
۲۲
بهمن در آن حاضر گردیدند و به گواه حاضران در راهپیمایی، امسال
کمرونقترین راهپیمایی سالهای اخیر انقلاب را شاهد بودیم که
به مدد حقههای تدوین و تصویر صدا و سیمای میلی جمهوری اسلامی
ایران «در هم فشرده و متکثر» به نظر میرسید.
خوب است نامه «مؤسسه مالی اعتباری ایرانیان» به تمامی کارمندان
شعب خود و وعده یک روز پاداش برای شرکت در راهپیمایی
۲۲
بهمن امسال و حضور و غیاب کارمندان در خلال راهپیمایی را حتماً
بخوانید.
دفتر جنابعالی نیز به رویه سالیان پیشین، روز بعد از راهپیمایی
به خاطر «حضور پرشور مردم فهیم و انقلابی» تشکر نکرد و این
سپاس را فردای
۲۵
بهمن ماه به مردم فهیم ایران ابلاغ نمود.
به گمان ما شما انتظار حضور مخالفین خود در تظاهرات سالگرد حصر
غیرقانونی میر حسین موسوی و مهدی کروبی را میکشیدید و پس از
آنکه برای هر یک از مخالفین خود در این تظاهرات
۲۰
چماقدار و تفنگدار گماشتید، پیام تشکر خود را ارسال کردید. اما
به یک نکته مهم توجه نکردید؛ نکتهای که دو سال است در تمامی
تریبونهای حکومتی خود بر آن پافشاری میکنید و آن «مردن جنبش
سبز مردم ایران» است. این گسیل عظیم نیرو در خیابانهای تهران
و شهرستانها به ما نشان داد که جنبش اعتراضی مردم ایران به
شدت زنده است و شما بسیار از حضور سبز و اعتراضی مردم ایران بر
علیه دیکتاتوری خود هراسناکید و همچنان به قانون اساسی ایران
پایبند نیستید و از آن حراست و پاسداری نمینمایید. چرا که بر
اساس اصل
۲۷
قانون اساسی که شما ملزم به پاسداری از آن هستید، «تشکیل
اجتماعات و راهپیماییها بدون حمل سلاح به شرط آنکه مخل به
مبانی اسلام نباشد، آزاد است.
اطمینان کافی و وافی دارم شما نیز به مانند شاه سابق ایران «صدای
ملت ایران» را زمانی خواهید شنید که دیگر دیر شده است.
چه آنکه او نیز به قانون اساسی مشروطه عمل ننمود و آن قانون را
تبدیل به قانون اساسی مطلقه کرد و شما نیز بر صراط او
استوارقدم هستید. یگانه راه نجات ملی ایران از غارت و ویرانی و
تجزیه احتمالی دشمنان این سرزمین همانا «ترک گفتن شما از مسند
رهبری بر ایران» است.
در خبرها خواندم که: آیتالله سیستانی در پاسخ به جناب مسیح
مهاجری گفته است که: «من در قضایای ایران دخالت نکرده و نخواهم
کرد. قضایای ایران یک سرمهندس دارد و تمامی امور به روال خود
در حال انجام است». بسیار فکر کردم که این سرمهندس چه کسی
میتواند باشد؟ نقش شما را در امور ایران بیشتر از نقش یک
«مهندس» نیافتم و دریافتم سرمهندس اصلی به زعم من «انگلستان»
است تا شما. به خوبی «پروژه اندلسیسازی ایران» به دست شخص
شخیص شما در حال اجراست و قطعاً بسیاری از مردم ایران در حکومت
احتمالی بعدی به پیوند دین و سیاست نظر مساعدی نخواهند داشت.
حتماً نامه دکتر «مهدی خزعلی» را که به فرزند آیتالله العظمی
منتظری نگاشته خواندهاید. نزدیک به
۴۰
روز است که در اعتصاب غذا به سر میبرد و نزدیک است به مانند
«شهید هدی صابر» به دست عمالان دژخیم شما به شهادت برسد.
میدانم که او استخوانی است بر لای زخم شما. قصد حتمی آن است
که او را به شهادت برسانند تا شما از دست او خلاص شوید.
من قصد دارم همانگونه که وعده نمودم از شکنجهها و روند
اعترافگیری در بند الف زندان پهناور اوین به واسطه اعمال شنیع
ارتکابی بازجویان شما سخن بگویم. البته بسیاری از افراد همنظر
با بنده از روند عبث نامهنگاری با شما سخن میگویند و حکومت
شما را غیر قابل اصلاح میدانند.
من به همراه تعداد بسیاری از سیاسیون و افراد سرشناس درست چند
روز پس از قرائت «خطبه خون شما» در نماز جمعه تهران در سال
۱۳۸۸
بازداشت شدیم و به بند الف زندان اوین منتقل گردیدیم. دستگیری
من در انتهای خیابان پیروزی تهران و طی یک قرار ملاقات تلفنی
رخ داد و با کشیدن سلاح و محاصره خیابانی همراه بود. همانطور
که بهزاد نبوی دستگیر شد و بسیاری دیگر. در اثنای انتقال به
اوین مورد ضرب و شتم قرار گرفتم، در حالی که چشمبند بر چشم و
دستبند در دست داشتم مورد انواع توهینها و فحاشیهای ناموسی
لایق دستگیرکنندگان و فرماندهانشان قرار گرفتم.
ماهها در سلول انفرادی نگهداری شدم و زیرزمین نمور زندان را
از زیر چشمبند خود درک کردم. در حالی که دو دستم با دستبند به
میلههای فلزی روی زمین بسته شده بود، ساعتها در حالت خمیده
در آن مکان نگهداری شدم تا اعترافات مورد نظر بازجویان را علیه
پدرم، مهدی هاشمی رفسنجانی، غلامحسین کرباسچی، سید محمد خاتمی
و مهدی کروبی از من اخذ کنند. روزهای زیادی از تابستان سال
۸۸
را در سلول
۱/۵
متری بند دو الف سپاه ظلم شما گذراندم. در حالی که مداوم روزه
داشتم و صدای نماز شب همبندیهایم را از کانال کولر سلول
میشنیدم.
سربازجوی من فردی بود با لهجه شیرین اصفهانی که به وسیله پنج
بازجوی زیردست خود روند کارشناسی پروندههای دستگیرشدگان سیاسی
را بر عهده داشت. این فرد بازجوی بسیاری از افراد است که ظلم
مضاعفی به آنها رفته است. نام او را در اواسط همین نامه فاش
خواهم کرد.
این فرد عامل اعترافات دروغ بسیاری از متهمان در «دادگاههای
فرمایشی» برگزار شده آن زمان بود. او بسیار مرا تحت فشار قرار
داد تا بر علیه دو شخص مطرح سیاسی اعترافات کذایی را انجام
دهم. بازجویی در آن بند با دلهره و اضطراب و عدم درک گذر سریع
زمان همراه است. چنانکه بسیاری از روزها از ساعت
۱۲
ظهر تا
۱۲
شب در اتاق بازجویی بودم و به گذر سریع زمان در روند بازجویی
توجه نمیکردم. تکتک بازجویان من مسؤولیتی ناهمگون داشتند.
یکی بشدت کتک میزد. به طوری که بارها از پشت سر با ضربات
متعدد لگد به دیوار مقابل پرتاب میشدم. سهولت این کار زمانی
بیشتر میشود که من را مقابل دیوار با چشمبند مینشاندند.
طبیعتاً در این حالت، رو به دیوار بودم و به محض اینکه جملهای
مطابق نظر بازجویان ادا و نوشته نمیشد از ناحیه پشت سر چندین
نفر حمله کرده و مرا به زمین و دیوار پرتاب کرده و این کار
چندین بار در طول روز انجام میشد.
بازجوی دیگر فقط و فقط الفاظ رکیک و ناموسی را به کار میبرد.
او لاغر بود و دراز. این دو مکمل یکدیگر بودند.
بازجوی بعدی مأمور دادن برگههایی بود که در آنها مطالب مربوطه
را به کذا نوشته بود و من باید آنها را همانگونه که هست در
برگههای بازجویی مینوشتم و منقوش به اثر انگشت میکردم. اگر
کلمهای کم یا زیاد میشد آن دو نفر دیگر به شدت مرا مورد ضرب
و شتم قرار میدادند.
بازجوی بعدی که هیکل گندهای هم داشت، مأمور جریحهدار کردن
عواطف و احساسات بود. او مدام دلتنگی تنها دخترم به خاطر دوری
از من را یادآور میشد و اینکه در شنودهای تلفنی، دخترم مدام
گریه میکند و بهانه پدرش را میگیرد. او میگفت آنچه را که
باید بگویی بگو تا از این مهلکه رهایی یابی و دخترت را ملاقات
کنی. آخر از شما چه پنهان، دختر من در زمان دستگیریام هفت سال
بیشتر نداشت و مسؤولیت او را در نبود مادرش، من و خانوادهام
بر عهده داشتیم.
بازجوی بعدیام نیز همان فردی بود که پیشتر از او صحبت کردم.
همانی که قسم «ناموس زهرا» تکه کلامش بود. همان که بارها شاهد
بود مرا با زبان روزه کتک میزدند و له میکردند. همان که با
هدایت و نظر او آن بازجوی سیهچرده هتاک لاغراندام زشتسیرت و
صورت بارها و بارها کتاب قران را به سمت من پرتاب میکرد و
میگفت در زمان علی نیز خوارج قرآن بر نیزه کردند و تو یکی از
آن خوارج هستی! و همان قرآن همراه مرا بارها به سر و صورتم
پرتاب کرد و کوبید.
آن سربازجوی محترم که اکثر زندانیان سیاسی را بازجویی و مورد
هتاکی قرار میداد و افراد بسیاری از او یاد میکنند اما او را
نمیشناسند را من دیدهام. در روز آخر بازداشت، مرا به اتاق او
بردند. به صندلی چرخداری نشاندند. چشمبند از چشمان گشودند و
من کله طاس او را به همراه جای مهر بر پیشانی و چشمان نیلی
رؤیت نمودم. او کسی نبود جز برادر وزیر اطلاعات شما «حیدر
مصلحی» که در دولت غاصب فعلی مشغول به کار است.
من نام او را نمیدانستم. اما توسط یکی از دوستان خود در
اطلاعات سپاه پاسداران نامش برایم افشا شد و آن فرد که نام و
رسمش محفوظ است، او را به من معرفی نمود. او از من خواست که به
محض آزاد شدن در کنار «مهدی هاشمی رفسنجانی» قرار بگیرم و او
را تا لحظه دستگیری تنها نگذارم. به عبارت دیگر، اینکه جاسوسی
کنم! بارها و بارها همین شخص از من خواست که اطلاعات بعضاً
دروغی را که از وی داشتند، از زبان من منتشر کنند و قرار بود
مرا به همان دادگاه کذایی و فرمایشی حکومت به ریاست صلواتی
برده و مطالبی را که از زبان حمزه کرمی بیان شد، از زبان من
منتشر نمایند. همچنین پس از آزادی سه بار مرا به زندان اوین
احضار نمود و طی بازجوییهای چندین ساعته مجدداً از من درخواست
کرد تا مطلبی قریب به این مضمون بنویسم که «غلامحسین کرباسچی»
را بارها در اماکن مختلف دیدهام که با سلاح تردد میکند، تا
او این نوشته و اقرار مرا به همراه امضاء و اثر انگشتم جلوی
قاضی محمدزاده (قاضی ویژه مستقر در مجتمع مفاسد اقتصادی فعلی)
و قاضی مخصوص بند حفاظت و اطلاعات سپاه در اوین در آن دوران
بگذارد تا حکم دستگیری کرباسچی را بگیرند و او را به اوین
بیاورند. قسم به خدای احد و واحد که در آن لحظه، میعادگاه
قیامت را در برابر چشمان خود دیدم و از آن اعترافات سنگین و
دروغ امتناع نمودم. چه اینکه تهدید به دستگیری مجدد و نگهداری
طولانیمدت در انفرادی بند الف و شکنجه نیز شدم. اما شرافت و
وجدانم را در آن لحظات هجوم سهمگین بر زیر پای ننهادم
بارها در زمان بازجوییهای مکرر و طولانیمدت خود صدای آه و
ناله و فغان ناشی از ضرب و شتم زندانیان را شنیدم. در یک مورد
که در اتاق جنبی بازجویی خودم روی داد، فرد مضروب را از صدای
نالهاش شناختم. سربازجوی من (مصلحی)به همراه دو نفر دیگر
مشغول (کارشناسی) بازجویی از من بود که فردی وارد شد و قضیهای
را زیر گوش او زمزمه نمود. مرا با تعداد زیادی سؤال و یکصد
برگه بازجویی تنها گذاردند و به اتاق کناریام رفتند.
من صدای پنج نفر را شنیدم که فردی را به شدت کتک زدند که
اعتراف کند به داشتن سلاح کمری.
آن فرد را شناختم و پس از بازگشت سربازجو و تیم همراه از او
تأییدیه نامش را گرفتم و او با اکراه پاسخ داد. او کسی نبود جز
عیسی فریدی، مدیرعامل صندوق بازنشستگی شرکت نفت در دولت
اصلاحات، جهادگر سابق، فعال در دولتهای میرحسین موسوی، هاشمی
رفسنجانی و سید محمد خاتمی. جرمی که منجر به دستگیری او شد، در
اختیار نهادن دفترش در انتخابات
۸۴
به ستاد هاشمی بود. برای آن کار (جرم) دستگیر شد و زیر فشار
سهمگین شکنجههای بازجویان مجبور به اعتراف برای در اختیار
داشتن سلاح کمری شد و اکنون در حال گذران دوران طولانی حبس خود
است.
حتماً شما در جریان پروژه آن روزهای سپاه پاسداران برای
دستگیرشدگان بودید؟ همانطور که برنامهریزی کرده بودید، قرار
بود اینطور القاء شود که کسانی که جزو نزدیکان میرحسین موسوی،
مهدی کروبی و هاشمی رفسنجانی بودند، همگی قصد انجام
کودتا و قیام مسلحانه بر علیه
شما را داشتند و قرار بود هاشمی رفسنجانی و فرزندش «مهدی» در
معرض اتهامی قرار گیرند که آن «تجهیز افراد به سلاح برای قیام
علیه حکومت و شخص شما» بود.
تمامی روند اعترافگیری نیز بر اساس ارتباط دستگیرشدگان با
مجاهدین خلق، افراد سلطنتطلب و در نهایت، هاشمی رفسنجانی و
میرحسین موسوی بود و نامها نیز برای آنان فرقی نمیکرد.
متأسفانه بسیاری به دام این توطئه شنیع شما و سپاهیان ظالم شما
افتادند.
هرگز فراموش نمیکنم که در یکی از اوقات محدود هواخوری (ده
دقیقه در صبح) با سعید ملکزاده صحبت کردم. به زعم سربازجویم
من باهوشترین فرد و در عین حال زیرکترین و به اصطلاح
«شیطونترین» زندانی حاضر در میان جمع زندانیان آن زمان بودم.
با همان زیرکیام با او سخن گفتم. همانطور که میدانید حکم
اعدام او اکنون به اجرای احکام فرستاده شده و در انتظار اعدام
است. ریشهایش سفید شده بود. تحت شدیدترین فشارها برای اعتراف
بود. خود را به نام سعید به من معرفی کرد. در مردادماه
۸۸
در گرمای سوزان و روزهای طولانی سال پانزدهمین ماه انفرادی خود
را در بند الف سپاه ظالم شما میگذرانید و به من گفت تحت
شدیدترین فشارها و انواع شکنجهها برای اقرار به جاسوسی است.
او همچنان پرروحیه در زمان هواخوری به نرمش و ورزش میپرداخت،
میدوید و سعی به بازسازی روحیه خود داشت. اما اکنون عکسش را
در سایتهای مختلف میبینم که بالأخره به آنچه میخواستند
اعتراف کرد و به اعدام محکوم شد.
فردی را میشناسم که در زمان ورود به زندان بالای صد و چهل
کیلوگرم وزن داشت؛ نامش محفوظ است، چون اکنون در چنگال شما
گرفتار است.
پس از آزادی برای پیگیری روند پروندهام به دادگاه انقلاب
رفتم. او را دیدم که با قامتی نحیف در برابرم ایستاده و مرا
نظاره میکند. به او گفتم حاجی! چی شد؟ چرا اینقدر لاغر شدی؟
چه بر سرت آوردهاند؟ گفت روحالله! اگر تو را نیز به مانند من
روزی یکبار در مقعدت شوک الکترونیکی وصل میکردند چیزی جز
استخوان از تو نمیماند. او در دوران شهید رجایی و میرحسین
موسوی یکی از معتمدین آن بزرگواران بود. صدای مناجاتهای
شبانهاش گوشم را هنوز نوازش میکند. ده ماه در سال در گرمای
بالای پنجاه درجه یکی از شهرهای کشور روزه نگه میداشت. در
سلولش مدام روزه بود. او همان کسی بود که بنا به نظر تمامی
دوستان نزدیکش، مرجع تقلیدی به نام علی خامنهای داشت. تمامی
دوستانش میدانستند که نزد او از علی خامنهای باید با عبارت
«آقا» استفاده کنند و اگر نمیکردند خشمگین میشد و آن فرد را
به طرز وحشتناکی کتک میزد.
او در زندان سپاه فاسد شما شکنجه شد و گوشت تنش روزی یکبار به
وسیله تماس شوک الکتریکی با مقعد ریخت و
۸۰
کیلو کاهش وزن پیدا کرد. نیز در این مقال نمیگویم که در دیدار
ما سهم شما از بیان این مطالب چه بود که قدما گفتهاند:
«عاقلان را به اشاره!»
شما همچنان رهبری دولت و حکومتی فاسد، خونریز، جنایتکار را بر
عهده دارید. برای تمامی صفات واجد شرایط شما که نام بردم،
مصداق و نمونههای عینی را برمیشمارم که بر صحت مدعای من
اطمینان حاصل کنید؛ از جنایتهای سعید مرتضوی در زندان اوین،
تعیین حکم زندانیان توسط بازجوها و ماشین امضاء بودن قضات، از
هنگامه شهیدی، از شهیده ندا آقاسلطان، از سید مصطفی تاجزاده
و... حرفهای ناگفتهای دارم که در مجال خود خواهم گفت.
پیک نت 1
اسفند |