دکتر
اصغر الهی روانپزشک و داستان نویس ایرانی، که از مدتی پیش
سرطان به جانش چنگ انداخته بود، در تهران زندگی را به درود
گفت. او متولد 1323 در مشهد بود. او
با" مجموعه داستان های کوتاه
ایران و جهان " که با صفدر تقی زاده گرد آورده بود نامش بعنوان
نویسنده ثبت شد. کتاب " مادرم بی بی جان " را انتشاراتی " توس
" از او چاپ کرد که آخرین قصه این مجموعه تاریخ 1352 را داشت.
کتاب " رویا و رویا " و " دیگر سیاوشی نمانده " و "سالمرگی"
,نمایشنامه "قالیباف" و " بازی " و " قصههای پاییزی " دو
مجموعه داستان دیگر از کتاب های منتشر شده ی اصغر الهی است
. الهی
طنز لطیفی در میان قصه هایش به کار می گرفت که نمک داستان های
او بود.
از قصه درخت سبز عاشق در کتاب
"سیاوش نماند"
...
باد می آید . با پرده ها می روم . با قایق ها ... با ستاره ها
حرف می زنم . و دستم را تا ستاره ها دراز می کنم . کسی می
خواهد دستم را بگیرد . نگهبان شمر ذوالجوشن ... داد می زنم
.
- و هم آمدی . مرتیکه خجالت نمی
کشی، آمدی میان این همه زن چکار کنی ؟
و از کتاب "مادرم بی بی جان":
...
ما که ندیدیم . اما شنیدیم که شلوارش را خیس کرده بود ، گناهش
پای آنها که می گویند اما خدا شانس بدهد . همین دختر خل و صفیه
غشی را بقول منیر السادات می خواهند شوهر بدهند. معلوم نیست
کدام بخت برگشته ای می خواهد بگیردش حتما" از ناخوشی اش خبر
ندارد
.
-
خدا شانس بده . شایدم عروس که شد خوب شد . دختر حاج حسین قناد
هم باد حمله داشت شوهر که کرد خوب شد
...
پیک نت 16 خـــــرداد |