یادداشت هنری کسینجر وزیر امور خارجه اسبق
امریکا و نظریه پرداز نظام سرمایه داری جهانی در روزنامه
آمریکایی «واشنگتن پست» پیرامون منازعه ای است که بین غرب و
روسیه بر سر "اوکراین" جریان دارد. این مقاله درشماره پنجشنبه
6 مارس در این روزنامه منتشر شده است و در لابلای توصیه هائی
که او می کند آشکارا نگران گردش به چپ در داخل روسیه، فاصله
گیری آن از همراهی با اتحادیه اروپا و امریکا
و به نوشته خود او
« اگر بحران اوکراین را جزیی از
تقابل شرق و غرب به حساب آوریم، نتیجه اش این است که همه
موفقیت هایی را که در عرض چند دهه در راه همراه ساختن روسیه و
غرب و به خصوص روسیه و اروپا در نظام همکاری بین المللی بدست
آورده ایم، به یکباره تخریب کنیم و هدر بدهیم.»
این جمله کسینجر، محوری ترین مسئله در یادداشت اوست که آن را
در ادامه می خوانید:
«همه بحث هایی که
راجع به راه حل های بحران اوکراین مطرح می شود، منحصرا حول
محور تقابل نظامی است. اما آیا ما واقعا خودمان می دانیم به
کجا می رویم؟
من در طول زندگی سیاسی خود چهار جنگ را
تجربه کرده ام که همه با اشتیاقی وصف ناپذیر و پشتوانه محکم
حمایت مردمی آغاز شد، در حالی که در هیچیک ما نمی دانستیم
چگونه آنها را به پایان ببریم. در سرانجام کار، در همه آنها
منهای یکی، ما به طور یک جانبه مجبور به عقب نشینی شدیم.
اصل مهم در هر سیاستگذاری برای جنگ، این
است که چگونه آن را ختم کنیم،
نه اینکه چگونه آن را شروع کنیم.
هم اکنون محور همه بحث ها در مورد سرنوشت
نهایی بحران اوکراین این است:
آیا اوکراین در عاقبت امر به شرق ملحق می
شود یا غرب؟
آیا واقعا تنها راه حل برای آنکه اوکراین
بقای خود را حفظ کند و شاهد پیشرفت و کامیابی باشد، این است که
یا به دامن شرق بپیوندد یا غرب و مانند پاسگاه مرزی دور افتاده
علیه طرف مقابل رفتار کند؟
نه. هرگز اینطور نیست. اوکراین می تواند،
پلی میان شرق و غرب باشد.
روسیه باید این واقعیت را بپذیرد، وادار
کردن اوکراین به اینکه کشور اقماری مسکو باشد و به تدریج به
سمت مرزهای روسیه حرکت کند، حاصلی جز تکرار تاریخ چرخه خود
محوری های مسکو در قبال فشارهای متقابل اروپا و آمریکا نخواهد
داشت.
غرب نیز باید قائل به درک این حقیقت باشد
که اوکراین برای روسیه یک کشور بیگانه نیست.
مبدا تاریخ روسیه منطبق بوده است با آنچه
که «کیوان - راس» خوانده می شود. مبدا انتشار مذهب روسیه نیز
از همینجا بوده است. اوکراین برای قرون متمادی جزیی از خاک
روسیه بود و تاریخ های آن دو حتی در هم تنیده شده است. پاره ای
از مهم ترین نبردهای تاریخی در راه آزاد سازی روسیه با «نبرد
پولتاوا» در سال 1709 رقم خورده است که در خاک اوکراین اتفاق
افتاد.
«ناوگان دریای سیاه» روسیه که انگیزه نهائی
آن طرح قدرت نمایی روسیه در مدیترانه است، بر اجاره دراز مدت
«سواستوپول» در شبه جزیره کریمه استوار است.
حتی معارضان نام آوری چون «آلکساندر
سولژنستاین» و «ژوزف برودسکی» هم به طور اخص بر این نکته صراحت
داشتند که «اوکراین جزء لاینفک تاریخ روسیه و در حقیقت متعلق
به روسیه است.»
در اینجا خوب است نظری هم به نقش اتحادیه
اروپا در این منازعه بیافکنیم.
اتحادیه اروپا باید گناه بی تدبیری هایش در
این زمینه را به گردن بگیرد.
اگر این اتحادیه سستی نمی کرد و
مذاکرات استراتژیک حول محور رابطه اوکراین با اتحادیه را این
قدر در پیچ و خم های طویل اداری سیاست های داخلی اش به تاخیر
نمی انداخت، مذاکرات هرگز تبدیل به یک بحران نمی شد.
هنر بی بدیل در هر سیاست خارجی این است که
در ابتدا نگاهمان به اولویت ها باشد.
عزم اوکراینی ها جدی است. آنها در کشوری
زندگی می کنند که تاریخی پیچیده و چند زبانه دارد. غرب این
کشور در سال 1939 در واقع با شوروی یکی شد. یعنی در مقطعی که
«استالین» و «هیتلر» خاک اوکراین را تقسیم بندی کردند.
کریمه که 60 درصد جمعیتش روس هستند در سال
1945 تحت قلمرو روسیه درآمد. بخش غرب نشین اوکراین کاتولیک
مذهب هستند و شرق ارتدکس روسی است که بر بخش دیگر تسلط دارد.
همین مساله اختلاف مذهب و قومیت، همیشه
عامل و مقدمه ای برای بروز جنگ های داخلی و یا حتی تجزیه
کشورها بوده است.
اینکه بیاییم و بحران اوکراین را جزیی از
تقابل شرق و غرب به حساب آوریم، نتیجه اش این است که همه
موفقیت هایی را که در عرض چند دهه در راه همراه ساختن روسیه و
غرب و به خصوص روسیه و اروپا در نظام همکاری بین المللی بدست
آورده ایم، به یکباره تخریب کنیم و هدر بدهیم.
اوکراین تنها 23 سال است که استقلال خود را
کسب کرده است. این کشور از قرن 14 میلادی به بعد تحت حاکمیت
سلطه خارجی قرار داشته و بدیهی است که رهبران آن هنر کافی برای
سازش کردن ندارند، حتی در مقایسه با چشم انداز تاریخی خود.
سیاست اوکراین بعد از استقلال، تحمیل اراده
سیاسی سیاستمداران بر بخش های متمرد و سرکش کشور بوده است، هر
جناحی که روی کار آید، همین رویه را در پیش می گیرد.
همین رویه، روح و درونمایه اصلی منازعه
میان «ویکتور یانوکوویچ» و «یولیا تیموشنکو» رقیب سیاسی اصلی
او بود. هریک از این دو معرف و نماینده دو جناح اوکراین هستند
و هرگز حاضر به تقسیم قدرت با یکدیگر هم نیستند.
حال در این منازعه، سیاست معقولی که آمریکا
باید در پیش گیرد چیست؟
سیاست مدبرانه واشنگتن باید این باشد که هر
دو جز متفاوت کشور را به همکاری با یکدیگر راهنمایی کند. نقش
آمریکا باید آشتی میان دو جناح باشد، نه سلطه بر یکی از طرفین
دعوا.
در این منازعه، نه روسیه، نه غرب و
نه هیچیک از گروه های مختلف موجود در اوکراین، هیچیک دستور
کارشان این نبوده است. هر یک با دخالت های نامعقول خود فقط
اوضاع را بدتر کرده اند.
روسیه هرگز نمی تواند بدون خطر منزوی شدن
دخالت نظامی کند، آن هم در برهه ای که بسیاری از مرزهایش پر
خطراند.
غرب هم با سیاست لعن و تکفیر «ولادیمیر
پوتین» راه به جایی نخواهد برد. غرب چون خودش به این رفتار
ورود نکرده است، این چنین بهانه تراشی می کند.
پوتین هم باید درک کند که دنبال کردن
سیاستی سلطه جویانه «جنگ سرد» دیگر را موجب خواهد شد.
آمریکا هم باید به نوبه خود از این نوع
نگاه که روسیه را گمراهی می شناسد، که لازم است به او صبورانه
رفتار و سلوک مورد خواست واشنگتن را تعلیم دهد، دست بردارد.
پوتین یک استراتژیست جدی است. او رهبری
نیست که منویات آمریکا و یا ملاحظات روانشناسانه برای سیاست
هایش اصل و مبنا باشد.
طبیعی است، آمریکا هم همینطور است. برای واشنگتن هم مهم نیست
برای سیاست گذاری هایش، کاری به منویات تاریخی روسیه و یا
ملاحظات روانشناسانه داشته باشد.
رهبران هر دو طرف باید بنشیتند و با دقت
عاقبت رفتارهایشان را بسنجند، نه آنکه در برابر هم موضع تقابل
بگیرند.
از دیدگاه من، حل بحران اوکراین به شیوه ای
که منطبق با ارزش ها و منافع امنیتی همه طرف ها باشد طبق اصول
زیر قابل اجراست:
1-
اوکراین باید حق آن را داشته باشد که آزادانه نهادهای اقتصادی
و سیاسی خود و الحاق به اروپا را انتخاب کند.
2- اوکراین نباید هرگز به ناتو ملحق شود.
من هفت سال قبل هم که مشابه همین ماجراها اتفاق افتاد، همین
ایده را مطرح کردم.
3- اوکراین باید آزادانه دولتی با کفایت را
روی کار آورد که اراده قابل بیان مردم آن را روی کار آورده
باشد.
رهبران دارای عقل و تدبیر اوکراین پس از آن
باید آشتی میان بخش های مخلتف کشور را برقرار سازند و در بعد
بین المللی سیاستی چون فنلاند را پیشه خود سازند.
فنلاند می تواند الگویی کاملا مناسب
برای اوکراین باشد. هلسینکی ضمن آنکه استقلال خود را محکم حفظ
کرد، اما با غرب هم در اغلب زمینه ها همکاری دارد و درعین حال
سخت مراقب است به خصومتی نهادینه با روسیه ورود نکند.
4- نظم امروز جهان، ضمیمه شدن کریمه به
روسیه را تاب نمی آورد.
اما این مشکل راه حلی دارد. می شود
روابط کریمه با اوکراین را تا حد امکان کم کرد.
با این دستور کار، روسیه هم تمامیت
ارضی اوکراین را به رسمیت خواهد شناخت. اوکراین هم بایستی
خودمختاری کریمه را با برگزاری انتخاباتی با حضور ناظران بین
المللی بپذیرد.
به موازات این اقدامات، لازم است هرگونه
ابهام راجع به وضعیت ناوگان روسیه در دریای سیاه واقع در
«سواستوپول» رفع شود.
همه این نکات مطرح شده صرفا اصول پیشنهادی
اند، نه امریه ای برای اجرا.
هرکس کمترین شناختی با این ناحیه
داشته باشد، خوب می داند مردم منطقه ابدا دغدغه اصلی هیچیک از
طرفین ذی نفع نیستند.
بحران اوکراین، آزمونی مطلقا رضایت بخش
نیست و اگر راه حلی بر مبنای اصول پیشنهاد شده یا اصول مشابه
آن بدست نیاید، خطر یک تقابل نظامی اوج می گیرد. زمان برای
آنکه نگذاریم این رخداد واقع شود، چندان هم طولانی نخواهد بود.»
پیک نت 17 اسفند |