جنگ و جز آن، باعث شد که نویسندگان زیادی از کشور مهاجرت کنند.
هشت سال زمان طولانی بود اما وقتی تمام شد، تازه گیجی بعد از
آن شروع شد. افراد چند سالی مبهوت جنگ و از دست دادن بستگان و
خانواده و مملکت خود بودند. بعد هم جوانان آمدند و با حدود 25
سال فترت در تاریخ ادبیات معاصر که زمان کمی نیست، دوباره شروع
کردند. چون اینجا بخشی از زندان قصر است و خوشبختانه به
قهوهخانه تبدیل شده است میگویم که امیدوارم روزی همه
زندانها به مکانی برای زندگی تبدیل شوند. مشکل ادبیات ما به
نگاه سیاسی مربوط نمیشود، جوانهای ما بسیار بااستعداد هستند
ولی اینکه این استعداد فراگیری
اش را چگونه تامین میکند به شرایط مربوط است. امروز بار دیگر
تجربههایی آغاز شده که باید به بار بنشیند و قطعا هم به بار
خواهند نشست. اما زمان میبرد. چون ربع قرن فترت در ادبیات
معاصر زمان کمی نیست. وقتی به ممنوعیت انتشار آثار نویسندگان
خارج از کشور و محدود شدن چاپ و ترجمه ادبیات کلاسیک جهان به
فارسی سرکشی جوانی هم اضافه شد حاصل چیزی جز اینکه هست
نمیتواند باشد.
بخش هائی از سخنرانی محمود دولت آبادی در مراسم اختتامیه دهمین
دوره جایزه ادبی رمان متفاوت سال که پنجشنبه (22 اسفند ماه) در
موزه زندان قصر ایراد شد:
این نوع مراسم زیاد برگزار میشود و انتظار میرود که من هم در
محضر باشم، اما در یکی دو ماه گذشته به شدت خسته و آزرده
شدهام ولی مثل همیشه تحمل کردهام و باز هم تحمل میکنم. خبر
تایید یا تایید نشدن انتشار کتابی از سوی اداره کتاب همزمان به
طرز اغراقآمیزی رسانهیی میشود و همزمان یک کتاب جعلی به اسم
من و همنام با کتابم به بازار میآید، آنقدر نسنجیده است که من
نه از عهده فهمش برمیآیم و نه از عهده خنثی کردنش. در عین حال
صرف نظر از آن من از دوستان مطبوعاتی یکسری گلایه دارم.
دوستان مطبوعاتی وقتی میخواهند با من صحبت کنند بارها و به
کررات تماس میگیرند و من هم با حسن نیت میپذیرم، اما چرا
آنها رعایت نمیکنند؟ مثلا وقتی من قسمتی از متن را ادیت یا
حذف می
کنم و یا روی قسمتی از آن خط میکشم رعایت نمی
کنند و دوباره آن را منتشر میکنند.
مورد بعدی افزودن عبارتهایی در متن گفتگو است که این یکی به
گمانم نه فقط ناپسند، بلکه بسیار زشت است و هدفهای سیاسی زشتی
در پشت آن نهفته است. هدف اول اینکه میخواهند اصل کتاب را
مخدوش کنند. دوم دولت آبادی را بیش از پیش زیر ضرب ببرند و
سوم این که جلوی انتشار معقول این کتاب را بگیرند. اما من خیلی
خوشحال هستم که خداوند به من هوش ذاتی داده است که میتوانم
این چیزها را بفهمم.
حقیقتا 20 سال است که درباره ادبیات خیلی بیشتر از کیفیت خود
ادبیات بحث میشود. با این حال چون اینجا بخشی از زندان قصر
است و خوشبختانه به قهوهخانه تبدیل شده است میگویم که
امیدوارم روزی همه زندانها
به مکانی برای زندگی تبدیل شوند.
اصل آن است که ادبیات در کشور ما از سال 50 خورشیدی یا اوایل
دهه 60 تا حدود 10 سال بعد از جنگ عراق علیه ایران قطع شد.
چنانچه وقتی به سال 52 و 53 رسید من هم به ماجرای نفی شدن از
ادبیات وصل شدم. ماجرا هم به اینگونه رقم میخورد که نویسندگان
را یکی پس از دیگری یا دستگیر یا مرعوب یا متواری کردند. بعد
از این وقایع انقلاب آغاز شد.
در مسیر انقلاب نیز نویسندگان و نه تنها کسانی که در این چند
سال زیر ضرب بودند، بلکه ذهن دیگرانی که بیرون از زندانها
بودند بیشتر متوجه چه و چگونهها بود. چنانچه خود من وقتی از
زندان آزاد شدم دوست عزیزم مرحوم گلشیری من را به منزلش دعوت
کرد و زمانی که به آنجا رفتم بیش از هر مساله و مضمونی از چند
و چون چگونه گذراندن دوران زندان صحبت کردیم. بنابراین در این
دوره کسانی هم که زندانی نبودند ذهنشان درگیر مسائل زندان بود.
در مسیر انقلاب یکی دو نوشته از نسیم خاکسار و علی اشرف
درویشیان دیدم که در نوشتههایشان به مقوله زندان پرداخته
بودند، اما میدانیم که ادبیات واکنشی، از خود ادبیات فاصله
میگیرد. بعد از آن هم که آمدیم جنگ درگرفت و در زمان جنگ نیز
معمولا تأمل کمی بر روی آثار صورت میگیرد. اما با این حال
برخی کار کردند ولی اصل قضیه در آن زمان این بود که افراد
چگونه خود را حفظ کنند.
خود جنگ و جز آن باعث شد که نویسندگان زیادی از کشور مهاجرت
کنند. هشت سال زمان طولانی بود اما وقتی تمام شد، تازه گیجی
بعد از آن شروع شد. افراد چند سالی مبهوت جنگ و از دست دادن
بستگان و خانواده و مملکت خود بودند. بعد هم جوانان آمدند و با
حدود 25 سال فترت در تاریخ
ادبیات معاصر که زمان کمی نیست، دوباره شروع کردند.
این در حالی است که وقتی من و امثال من جوان بودیم حضور
ابراهیم گلستان، ابوالحسن نجفی، نجف دریابندری، بهآذین،
جلال آل احمد به معنی تداوم منطقی این روند بود ولی بعد از جنگ
و در دوره آن، بخشی از زندگی ادبی ما قیچی شد جوانها آمدند در
حالی که به طرز بی
رحمانهای ادبیات کلاسیک دنیا از آنها پنهان نگه داشته شده
بود و در عین حال به طرز غیر لازمی مباحث ادبی در جامعه شایع
شده بود. بنابراین جوانان ما بیش از آنکه تداوم و استمرار و
تامل لازم در ادبیات داشته باشند، به عکس احساس کردند که پشت
سرشان خالی است و در جلویشان انواع و اقسام فلسفه ادبیات قرار
دارد.
قولی از گوته که میگوید: «فضیلت و بزرگواری مرد یا انسان به
ذات او مربوط میشود اما کاستیهای او به شرایط» اخیرا میزگردی
را مطالعه میکردم که در آن گفته شده بود، چرا در ایران
ادبیات پدید نمیآید و آنها این پدید نیامدن را به نگاه سیاسی
و غیرسیاسی ربط داده بودند. در صورتی که اصلا موضوع ادبیات
ربطی به نگاه سیاسی ندارد.
اتفاقا غلامحسین ساعدی سبک
ترین کارهایش آنهایی است که با نگاه سیاسی نوشته است و عمیق
ترین کارهایش آثاری که به روابط انسانی مربوط میشود.
بنابراین مشکل ادبیات ما به نگاه
سیاسی مربوط نمیشود، جوانهای ما بسیار بااستعداد
هستند ولی اینکه این استعداد فراگیری
اش را چگونه تامین میکند به شرایط مربوط است. 25 سال فترت
ادبی در کشور زمان کمی نیست با این حال امروز بار دیگر
تجربههایی آغاز شده که باید به بار بنشیند و قطعا هم به بار
خواهند نشست. اما زمان میبرد. چون ربع قرن فترت در ادبیات
معاصر زمان کمی نیست.
بنابراین وقتی به ممنوعیت انتشار آثار نویسندگان خارج از کشور
و محدود شدن چاپ و ترجمه ادبیات کلاسیک جهان به فارسی سرکشی
جوانی هم اضافه شد حاصل چیزی جز اینکه هست نمیتواند باشد.
زمانی که جوان بودم و در شهر سبزوار مشغول کارگری بودم در یکی
از روزهای ماه مبارک رمضان که فکر میکنم روزه هم بودم به قصد
خرید نان و خرما از مغازه بیرون آمدم. در پیادهرو در حال رفتن
بودم که ناگهان یک صدای آسمانی مرا ناخوداگاه ایستاند. این صدا
همان ربنای شجریان بود که میخواند و این صدای منحصر به فرد در
صدا و بیان چه میتوانست باشد، جزء ذاتی حنجره و ذهنی که شخصیت
شجریان را میسازد. ولی اینکه شجریان در چه شرایطی خود را
بارورتر کند یا نکند مصداق همان عبارت گوته است.
پیک نت 25 اسفند |