ايران  

        www.pyknet.net

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک

اول بهمن ماه  1392

infos@pyknet.net

 
 
 

علی پهلوی

تا 13 سالگی ولیعهد بود! 
 
 
 
 

"علی" فرزند علیرضا پهلوی است و اکنون بالای 65 سن دارد و در سوئیس زندگی می کند. علیرضا برادر کوچک شاه بود که در جریان سقوط هواپیمایش کشته شد. فامیل علی هم "پهلوی" است و هم "پاتریک" زیرا مادرش لهستانی بود. نشریه همشهری ماه، اخیرا در سوئیس با  او گفتگوئی کرده که ما اندکی از این گفتگوی را که در همین نشریه منتشر شده خلاصه کرده و منتشر می کنیم. متاسفانه مصاحبه کننده درباره معروف ترین حادثه ای که "علی پهلوی" در زمان شاه پشت سر گذاشت از او سئوالی نمی کند. یا خبر نداشته و یا صلاح نبوده. ماجرای "دهکده" ای که او،بهمن حجت کاشانی و همسرش "کتایون عدل" در راه قزوین – زنجان ایجاد کرده و همراه کارگران بصورت اشتراکی در آن زندگی و کار می کردند. ماجرای این دهکده را نیز در کنار مصاحبه همشهری ماه در این شماره پیک نت منتشر می کنیم. البته به نقل از فیسبوک "علی خدائی" که خبرنگار کیهان در آن سالها بوده و برای تهیه گزارش به آن دهکده اعزام شده بوده.

 

مصاحبه همشهری ماه

 

آقای علی پهلوی کمی از اوضاع خودتان برایمان بگویید، کجا و با چه کسی زندگی می کنید، کجا مشغول به فعالیت هستید؟

ابتدا شما بگویید که چه چیزی در من جالب بود که من را برای مصاحبه انتخاب کردید؟

شما یکی از افرادی در خاندان پهلوی هستید که هم سرگذشت متفاوتی از سایر افراد این خاندان داشته و هم اینکه ظاهرا مورد بی مهری آنها هم بوده اید.

کتاب می‌نویسم ولی زیر فشار خانواده پهلوی چاپ نمی‌شود.

من در سال 1982 با جیب خالی از ایران آمدم، مجبور شدم کار کنم تا بشوم ژورنالیست. برای مجله های «پاری ماچ» و « اکسپرس» می نوشتم اما این درها به رویم بسته شد.

از سال 1987 خفه کردن من شروع شد. گدا شدم تا اینکه کسی پیدا شد و اتاقی به من داد. در فرانسه حقوقی هست که همه باید داشته باشند اما اگر آدرس نداشته باشی، آن حقوق تعلق نمی‌گیرد، زمانی که سرپناه پیدا کردم، آن حقوق را هم گرفتم و کم‌کم بالا آمدم.

سالهای 1954 و 1960 ولیعهد بودم، ولی هیچ علاقه ای نداشتم. اگر سلطنت را هم به من می‌دادند، می‌گفتم نه! چون کار من نیست. من وجدان دارم، شاه هرچقدر هم حسابی باشد، بخاطر دربار کور می‌شود.

در حال حاضر با خانواده پهلوی ارتباط دارید؟

با هیچ کس. الان در روستای دور افتاده‌ای در سوئیس هستم. اینجا همه آلمانی هستند و من آلمانی بلد نیستم. من مسلمان هستم. البته نه مسلمان ظاهری. همیشه می‌گویم هرچی خدا بخواد. قبلا در ایران با چند نفر ارتباط داشتم اما دیگر ارتباط ندارم. فقط سال گذشته آقای اکبر نبوی 180 ساعت فیلم از من گرفت.

در باره چرائی فورت پدرتان (علیرضا پهلوی) حرفی ندارید؟

من تحقیق کردم، هواپیمای پدر من پس از افتادن، جای سوختگی نداشت، منفجر نشده بود، یعنی هیچ بنزینی نداشت. فکر می‌کنم یک اتفاق بوده است. شاید هم کار انگلیس ها. آنها می دیدند پدرم آدم قلدری بود، می‌گفتند مثل رضاشاه می‌شود. همه می‌گفتند کار شاه بود، من ضد شاه بودم ولی می‌گویم که کار شاه نبود.

چرا؟

چون شاه عاشق برادر کوچکش بود و محال بود که وی برادرش را بکشد.

از خاطره اولین دیدار با شاه بگویید

من را بار اول به کاخ سفید در خیابان پهلوی (ولیعصر) بردند. شاه با لباس نظامی و تمام مدال‌هایش ایستاده بود، ثریا هم آن طرف بود، من فقط 7 سالم بود، واقعاً از آنها ترسیدم، مثل خرگوش فرار کردم. با مادرم بودم اما نگذاشتند که ایشان به اتاق شاه بیاید. مادرم در راهرو ماند.

از شاه بدم نمی‌آمد ولی مثل عمو هم نبود، همیشه برایم شاه بود. البته اینگونه رابطه با تمام دربار بود، پهلوی ها همیشه خودشان را می‌گرفتند، با اینکه در آن زمان ولیعهد بودم، بچه فرانسوی هم بودم و همیشه من را پایین نگه می‌داشتند.

در قانون اساسی آمده بود که که شاه باید همیشه یک ولیعهد داشته باشد و تنها کسی که می‌توانست شاه شود من بودم. برادرهای ناتنی شاه، مادرهای قاجار داشتند و خون قاجار طبق قانون اساسی قدغن بود. شاه مرا از مادرم گرفت و به پانسیون فرستاد، مادرم من را از پانسیون دزدید و به فرانسه برد، شاه از رئیس جمهور فرانسه خواست من را به ایران بازگرداند، به دلیل اینکه من در فرانسه به دنیا آمده بودم و اصلیت فرانسوی هم دارم، این درخواست رد شد. بالاخره ما راضی شدیم که دوباره به ایران بازگردیم. شاه معلمانی برای من گذاشت. بدون سرو صدا بزرگ شدم، وقتی 13 ساله شدم اولین پسر شاه (رضا پهلوی) به دنیا آمد و من از برنامه ولیعهدی رها شدم. 18 ساله که شدم به آمریکا رفتم و ادیان خواندم. بعد به ایران بازگشتم و بهمن حجت کاشانی به من گفت "اینجا مملکت اسلامی است، تو که همه ادیان را خواندی، چرا قرآن نمی‌خوانی؟" اینگونه شد که 12 سال با آیت‌الله ملایری قرآن آموختم.

از سال 1972 زمین‌هایم در گرگان را (املاکی که رضا شاه به زور از مردم گرفته بود) دست خودم گرفتم. در این منطقه بودم که متوجه شدم عدالت پولی است! به قدری به دنبال احقاق حق مردم رفتم که ساواک تصمیم گرفت من را کمونیست بخواند و در 1975 به این جرم در اوین زندانی شدم، این در حالی است که من ضد کمونیست هستم، کارل مارکس را قبول ندارم. در ایران آن زمان هرکسی را که می‌خواستند خفه کنند می‌گفتند کمونیست است، نمی‌گفتند مسلمان است. 17 روز در زندان، روزی 4 ساعت سوال و جواب؛ بعد از 17 روز فهمیدند که من کمونیست نیستم!

حتی چند روحانی معروف هم وقتی از ماجرا باخبر شدند از جواب‌هایم به ساواک خیلی راضی بودند.

من باید بین شاه و قرآن یکی را انتخاب می‌کردم، نمی‌توانستم بخاطر عمویم به قرآن پشت کنم. بالاخره آزادم کردند ولی 2 سال من را خانه‌نشین کردند.

بعد از آن تا اواخر 1977 خانه نشین بودم. در این 2 سال فقط یکبار مکه رفتم آن هم با پاسپورت جعلی به نام «اسلامی اصل» حتی نگذاشتند با اسم پهلوی به مکه بروم.

به نظر شما انقلاب 57 مردمی بود؟

بله، خیلی‌ها در این انقلاب بودند، تنها کسی که در این انقلاب نبود، گارد شاهنشاهی بود. آنقدر وضعیت بد شده بود که حتی چندین بار دیدم زمانی که مردم می‌گفتند «مرگ بر شاه» درباریان کادیلاک خود را کنار می‌گذاشتند و با مردم شعار می‌دادند. شاه دیگر کسی را نداشت و نمی‌توانست که بماند.

چه عواملی به سقوط شاه کمک کرد؟

فرح عامل مهمی برای انقلاب بود، کارهای زننده زیاد کرد. اطرافیان همه دزد بودند، دربار شاه اعجوبه ای بود. از زمانی که مسلمان شدم دیگر به دربار نرفتم ولی قبل از آن می‌رفتم و اوضاع را می‌دیدم، واقعاً خجالت‌آور بود.

یک بدی که شاه داشت این بود که به راحتی می‌شد هندوانه زیربغلش گذاشت. احتیاج داشت که بهش بگویند: قربان شما فوق‌العاده هستی، شما نور جهان هستی، اگر این حرف‌ها را می‌زدی، هرچی که می‌خواستی از این بابا می‌گرفتی. شاه از این لحاظ ضعیف بود.

نقش فرح در سقوط شاه چه بود؟

اول اینکه شاه فرح را عصبانی کرد. شاه خیلی بی‌وفائی کرد. فرح خیانت زیادی از شاه دید که من به چشم عوض شدنش را دیدم، فرح خواست جبران کند. شاه در 1975 سرطان گرفت و ضعیف شد و تحت درمان قرار گرفت، فرح از روی عقده خواست بگوید من مملکت را در دست دارم و شاه هیچ کاره است و کارهای نا به ‌جائی کرد.

بعد از انقلاب در ایران چه کردید؟

پس از انقلاب در ایران ماندم و نرفتم، حس نمی‌کردم در خطرم. با آیت‌الله طالقانی دوست بودم. خیلی آزادانه حرف‌هایم را می‌زدم. یک روز یکی از مسئولین امنیتی آن دوران به من گفت آقای اسلامی -بعد از انقلاب به من می‌گفتند اسلامی- گویا شما پاسپورت فرانسوی هم دارید و می‌توانید جای جاسوس گرفته شوید. گفتم ندارم ولی اگر بخواهم می‌توانم داشته باشم. تمام اسنادم را گرفت و پس از یکی دو ماه گفت اسنادت در اوین است، برو اوین. به آیت‌الله پسندیده، آیت‌الله قمی و تمام آیت‌الله هایی که می‌شناختم، گفتم برم اوین؟ گفتند نرو، از خاندان پهلوی کسی دستگیر نشده که یک جوجه پهلوی دستگیر شود... خلاصه بالاخره به آنجا رفتم. می خواستند من را نگه دارند که بعضی از روحانیون نامه نوشتند که این را آزاد کنید.

سال 1982 زیر نظر آیت‌الله خلخالی دادگاهی شدم، شنیدیم که قرار است حکم اعدام برایم صادر شود. (البته این را آقای پسندیده به من گفت) . آیت‌الله گیلانی به آیت‌الله خمینی گفت که فلانی (من) بی‌گناه است. گویا آیت‌الله خمینی چند خط نوشتند که من را رها کنند. البته به چشم ندیدم ولی شنیدم. با آیت‌الله پسندیده دوست نزدیک بودم، مرد خیلی خوبی بود، من با اکثریت روحانیت دوست بودم.

چون من قرآن را با عظام یاد گرفتم، آنها دید خوبی از من داشتند، سفارش من را پیش امام کردند. یادم می‌آید آیت‌الله پسندیده (برادر بزرگ آیت الله خمینی) یک روز با خنده به من گفت: من به آقا (امام) گفتم شما آدم خوبی هستید، آقا گفت چطور می‌شود در خانواده پهلوی آدم خوبی هم باشد؟

به نظر شما اگر بعد از رضا شاه فرزند دیگری به سلطنت می‌رسید، باز هم اوضاع همان طور پیش می رفت؟

نمی‌توانیم تاریخ را دوباره نوشت.

آخرین دیدارتان با شاه به چه زمانی بر می گردد؟

از سال 1970 دیگر شاه را ندیدم. تابستان قبلش به نوشهر رفتم، آنجا اسکی روی آب بازی می‌کرد، من هم در این ورزش تبحر داشتم، در آنجا 2 هفته با شاه بودم و اسکی بازی کردم. البته با هم صحبت نمی‌کردیم، من در گروه بودم. شاه با خیلی‌ها تماس نداشت. چند تا دوست داشت مثل پرویز بوشهری، یحیی عدل، تیمسار خاتم. سایرین مانند گروهی گوسفند بودند که آن اطراف علف می‌خوردند.

در باره خودکشی علیرضا پس دوم شاه و قبل از آن خودکشی لیلا  چه میدانید؟

من با آنها هیچ ارتباطی ندارم. فقط شنیدم لیلا اوردوز کرد. نخواست خودکشی کند، ولی کارهائی کرد که خودش را کشت. لیلا عاشق مردی شده بود و مادرش مخالف ازدواج آنها بود، لیلا زجر می‌کشید و آخر هم کارهای دیوانگی کرد.

می گویند علیرضا هم خودکشی کرد

علیرضا را نمی‌دانم. کم و بیش مانند جریان لیلا بود. علیرضا پسر حساسی بود. فرح و رضا نمی‌گذاشتند علیرضا بالا بیاید و خفه‌اش می‌کردند، مطمئنم. شاید این یکی از دلایل خودکشی بود.

مطبوعات ایران را رصد می‌کنید؟

تا آنجایی که اینترنت اجازه بدهد.

 

پیک نت اول بهمن

 
 

اشتراک گذاری: