به هنگام عبور از مسیر همیشگی به سمت روستای پدریمان در كنار
جاده پاسگاهی بود، یك كانكس بزرگ در امتداد جاده وجود داشت كه
با خط درشت روی آن نوشته شده بود: «كشور شاهنشاهی ایران». چقدر
از دیدن این جمله ناراحت می شدم! در كتاب های درسی ابتدا باید
عكس های شاه، فرح، ولیعهد و اشرف را می دیدی و سپس وارد درس می
شدی. بچه ها می پرسیدند: «شاه چند ساعت دارد، آیا در مچ پایش
هم ساعت دارد؟» می گویند شاه سایه خداست، ولیعهد از بدو تولد
فرمانده است، در كشور یك شاه است، فقط باید فرزند او بود تا
شاه شد. تنها تك صداهایی بود كه متفاوت می گفتند، مخالفت های
آیت الله خمینی، صدای ملی، رادیو عراق و....
محاكمه گلسرخی و دانشیان چیز دیگری می گفت. هر از چندگاهی در
روزنامه ها گزارش هایی از حبس و تیرباران خرابكارانی به نام
افراد مخل نظم و امنیت ملی به گوش می رسید. چرا ما نباید شاه
مان را خودمان انتخاب كنیم.
سال ها بعد در دبیرستان مان (دبیرستان دانشگاه شیراز) شاه برای
بازدید سر كلاس رشته طبیعی (علوم تجربی امروز) آمده بود، بچه
ها درس گیاهی (زیست شناسی امروز) داشتند (البته آن موقع مطالب
خوبی در كتاب ها بود كه متاسفانه امروز نیست) بچه ها سلول پیاز
را كشیده بودند. هسته، پوسته و... شاه می پرسد نقاشی دارید؟
وقتی این را شنیدم به سال های كودكی خودم و تصوراتم در مورد
شاه خنده ام گرفت. شاه نمی داند این درس گیاهی است نه نقاشی.
برای شاه شدن مگر نباید اول دیپلم گرفت بعد دانشگاه رفت و سپس
درس مملكت داری آموخت؟
باید كاری كرد! اگر شاه نخواهیم چه كار باید كرد؟ نه نمی شود،
زنبورها هم ملكه دارند، شاه سایه خداست، 2500 سال است كه شاه
داریم مگر می شود!
صداهای مخالف متفرق بود، مذهبی، ملی، ماركسیست و... و مردمی كه
خاموش بودند و شاه و میهن برایشان به هم وصل بود. باید چسب شاه
و میهن را باز كرد و برایشان به میهن چیز دیگری از داشته
هایشان چسباند، آیت الله خمینی این كار را كرد: دینشان. دین و
میهن به جای شاه و میهن. یواش یواش داریم به نتیجه می رسیم.
آیت الله خمینی در فرانسه می گوید جمهوری می خواهیم چگونه
جمهوری ای؟ جمهوری شبیه جمهوری شما مثل این فرانسه. دیگر همه
علیه شاه همراه شده بودند، آیت الله امام شد، جلودار ملت، دیگر
باید شاه می رفت. می گویند شاه بیمار است، شاه كشور تا به حال
بیماری اش را از مردم پنهان كرده، حالا دارد برای استراحت می
رود، موقع رفتن گریه می كند، چرا از ملت تقاضای بخشش نكرد.
رییس جمهورمان هنوز نیامده عذرخواهی كرد، شاه كه بی اختیار
بود، نخست وزیرش پس از تایید فلان كشور منصوب می شد، اختیار او
فقط برای اعمال خفقان بود، هر كه مخالف است برود، او حزب
رستاخیز تكصدا می خواست. ملت متحد شده بود، امام می آید، بزرگ
ترین استقبال تاریخ رقم می خورد. ملت یكپارچه بر تكصدایی شاه
خواسته نقطه پایان گذاشت، ملت جماعت شد تا بعد از رفتن شاه
جامعه شود ولی گروهی ملت را همچنان جماعت تكصدا می خواستند.
مدت هاست كه در تلاشیم جامعه مدنی شویم. من به عنوان یك نیمه
شهروند امروز عضو حزب اعتماد ملی هستم. می گویند خمیر مایه
جامعه مدنی احزابند، البته احزاب، نه باندهای غیرمسوول و هزار
چهره، شما چه فكر می كنید؟
پیک نت 27 بهمن |