برای هوشنگ ابتهاج "سایه" یکشنبه شب در تهران مراسمی، در ادامه
برنامه "شب های بخارا" برگزار شد.
علی دهباشی سردبیر مجله "بخارا" در ابتدای این مراسم طی سخنانی
گفت:
امیرهوشنگ ابتهاج که بعدها نام شاعری سایه را برای خود برگزید،
در 6 اسفند 1306 چشم به جهان گشود. او خیلی زود به یکی از قلههای
غزلسرائی در شعر معاصر تبدیل شد، چنانکه شهریار دربارهی او
گفت «سایه تمام غزل بعد از من است». او سرودن غزل را در کنار
سرودن شعر در قوالب دیگر سنتی تجربه کرد. همچنین نمونههای
موفقی نیز از شعر نو سرود. گواه این مدعا چاپ مکرر مجموعهی
اشعار او در طی این سالیان است.
سایه در میان سالهای 1351 تا 1357 سرپرست موسیقی ایرانی در
رادیو بود. گروه موسیقی «شیدا» و «عارف» در رادیو و سپس تأسیس
«کانون چاووش» از یادگارهای اوست.
سیمین بهبهانی گفت: علیرغم بیماری توانستم از خانه بیرون
بیایم و خوشحالم که در شب بزرگداشت سایه عزیز هستم. ما
سالهاست با هم دوست هستیم و سایه همواره پیش چشمم بوده است.
امشب هم یواشکی از خانه بیرون زدم. بخاطر بیماریام نمیتوانم
زیاد صحبت کنم. سایه یکی از افتخارات ایران است. او با شعرهایش
و کارهای دیگری که کرده، از افتخارات ماست. مدتی رئیس موسیقی
رادیو بود و همه او را تحسین میکردند. با همین ذوقهاست که
غزلهایی در اوج آسمان میگوید. میخواستم امشب شعری را تقدیم
به سایه کنم. متأسفانه هرچه تلاش کردم، حفظم نشد و چشمم هم که
کار نمیدهد و به زحمت میگویم مطلع آن غزل تقدیم به سایه
اینگونه است:
دیگر نه جوانم که جوانی کنم ای دوست
یا قصه از آن افتد و دانی کنم این دوست
من و سایه با یکدیگر همسال هستیم. ایشان در آن سالهای دور از
رشت آمده بودند. ما انجمن ادبی داشتیم که در ایام تابستان در
حیاط خانهمان جمع میشدیم و شعر میخواندیم. در زمستان هم که
حیاط قابل استفاده نبود، از تالار مدرسه دارالفنون استفاده
میکردیم. یک بار دیدم جوانی بسیار زیبا و خوشسخن و خندهرو
از میان جمعیت بلند شد و گفت میخواهم شعر بخوانم. گفتم شما
تاج سر ما هستید و آن شب غوغا کرد و شعر خوبی خواند. من آن
شعرش را که میگوید:
من و هزار امید است، هر هزار تویی
به گمان من سایه ذوق الهی دارد. من با آن غزلش که میگوید «...
دو چشم مرا نشانه گرفت» بسیار گریستم. سایه برای ادبیات ایران
غنیمتی است که کم به دست میآید. یکی از بزرگان ادب ایران است.
امید که سایه جناب سایه سالها بر سر ما باشد.
پوری سلطانی، همسر مرتضی کیوان، از خاطره دیدارهای کیوان و
سایه گفت: آشنایی من با سایه به سال 1331 بازمیگردد.
شب عروسی ایرج کسرایی، برادر سیاوش کسرایی شاعر، بود. خانواده
سیاوش با خانواده من دوستی قدیمی و نزدیکی داشتند. یادم نمیرود
که سیاوش مرا نزد دو نفری برد که کنار هم نشسته بودند و به
آنها معرفی کرد. گفت: بهترین دوستم را به بهترین دوستانم
معرفی میکنم.
آن دوستانش یکی سایه بود و دیگری مرتضی کیوان. آنها جا باز
کردند و من میانشان نشستم. کیوان شروع کرد به حرف زدن و سایه
هم لام تا کام چیزی نگفت. از همان شب، گویی من یکی از افراد
گروه آنها شدم و آنها هم متقابلاً اعضای خانوادهی من. در
این سالها حوادث بسیاری بر ما گذشت. خیلی از افراد گروه، از
جمله محمدجعفر محجوب، سیاوش کسرایی، ناصر مجد، نادر نادپور،
فریدون مشیری، احمد شاملو و شاهرخ مسکوب یک به یک از میان ما
رفتند. اکنون من بازماندهام
و سایه، با دردی مشترک. سایه در ابتدای شعر « کیوان ستاره شد»،
گروه را به اختصار وصف میکند.
همه این شعر را میشناسند.
اول بار به مناسبت 27 خرداد 1358 سروده شد و در سال 1360 در
کتاب «یادگار خون سرو» منتشر شد. در آن سالهای سیاه زندگی من،
این هوشنگ ابتهاج بود که سایهوار
همه جا با من بود و آماده کمک به من و خانواده بیپناه
کیوان. سایه به انسان، انسانیت و عدالت اجتماعی عشق میورزید
و همچنان بر سر این عهد خود ایستاده است و این را در بسیاری از
شعرهای او و بیشتر در رفتار و کردارش در سالهای زندگیاش میتوان
دید.
علی دهباشی یادداشت کوتاهی را از محمدرضا شفیعی کدکنی که در
مراسم حضور داشت، خواند.
شفیعی کدکنی در این یادداشت نوشته بود: در طول چهل و اندی سال
دوستی از نزدیک و خوشبختانه بسیار نزدیک، هرگز ندیدم که او
هنرمند راستینی، از مردم زمانه ما را به چشم انکار نگریسته
باشد. در میان صدها دلیلی که به عظمت او میتوان
اقامه کرد، همین یک دلیل بس که او بر چکاد بلندی ایستاده که
نیازی به انکار دیگران ندارد و این موهبتی است الهی. باز هم از
همان فرمول دشمنتراشانهی
خودم استفاده میکنم
و میگویم،
متجاوز از نیم قرن است که نسلهای
پی در پی عاشقان شعر فارسی حافظههایشان
را از شعر سایه سرشار کردهاند.
امروز اگر آماری از حافظههای
فرهیختهی شعردوست در سراسر قلمرو زبان فارسی گرفته شود، شعر
هیچیک از معاصران زنده نمیتواند
با شعر سایه رقابت کند. بسیاری از مصرعهای شعر او در حکم
امثال سایره (ضرب المثل های مردمی) درآمده است و گاه گاه در
زندگی بدان تمثل میشود.
از همان حدود 60 سال پیش که در نوجوانی سرود:
روزگاری شد و کس مردِ رهِ عشق ندید
حالیا چشم جهانی نگران من و توست
تا به امروز که غمگنانه با خویش زمزمه میکنم:
یک دم نگاه کن که چه بر باد میدهیم
چندین هزار امید بنیآدم
است این
بسیاری از این سخنان او حکم امثال سایره به خود گرفتهاند.
در این مراسم، پیام محمود دولتآبادی که در سفر آلمان است،
توسط دهباشی، خوانده شد. دولتآبادی در پیامش نوشته بود: بخت
یار نبود تا در محضر جناب شما باشم، ببینمتان
و سلام کنم. همچنین دوستانِ گرامیِ حاضر در آن جمع خاص را، و
این عمیقاً به تأسف دچارم میکند.
پس ضمنِ درود قدرشناسانه به شما، پیشانیتان
را از همین دوسلدورف (شهری در کشور آلمان) میبوسم
و ارادت هنرجویی خود از شما را بیان میدارم
و میگویم
که من، محمود، نه فقط با غزلها
و مهربانیهایتان
همیشه با شما بودهام،
بلکه هرکجا بوده و باشم، حافظِ به سعی سایه، بر دیدهی چشمهای
من بوده است و هست.
دیدنِ روی تو را دیده جانبین باید
وین کجا مرتبه چشم جهانبینِ من است
شهرام ناظری با مروری بر خاطرات سالهای نوجوانی تعلیم موسیقی
و ادبیات و مهاجرتش از کرمانشاه به تهران گفت: من در آن سالها
حاضر نبودم به رادیو بروم و از طرفی برخی دوستان مرا محاکمه
میکردند و میگفتند باید برای همه ملت ایران بخوانم. زمان
گذشت تا اینکه گفتند کسی رئیس مرکز موسیقی رادیو شده که آدم
متفاوتی است و میتوانید با او حرف بزنید و آن شخص جناب هوشنگ
ابتهاج بود. من پیشتر با اشعارش آشنایی مختصری داشتم. به دیدن
ایشان رفتم و همانجور که انتظار داشتم، با برخورد یک چهره
فرهیخته و ادیب روبهرو شدم،. در آن دیدار جناب سایه بسیار
زیبا برخورد کردند، گفتند در برنامههای ما شرکت کنید. موافقت
نکردم، اما آنقدر خوب و زیبا برخورد کرد که باعث تشویق من شد.
ایشان همواره مرا در کار و فعالیت تشویق میکردند. پس از آن
فعالیتم در رادیو آغاز شد و رابطه عاشقانهای با جناب ایشان
پدید آمد و روزی دو سه بار در هفته به منزلشان میرفتم و از
دیدگاه ظریف زیباییشناسیاش بهره میبردم. مرا شاعرانه و
رندانه تشویق میکرد.
در آن سالها که خدمت جناب سایه میرسیدیم، بسیاری دیگر از
ادیبان و شاعران حضور داشتند؛ بهآذین، محمد قاضی، سیاوش
کسرایی، احسان طبری و بسیاری دیگر حضور داشتند. دوره درخشانی
در زندگی من بود. ایشان همواره با صبر و حوصله کار میکردند.
به اعتقاد من در شکلگیری دیدگاه اجتماعی در موسیقی ایران
بسیار اثرگذار بودند و در گروهی که به وجود آمد، جناب سایه
سردسته بود. ایشان مثل پدر ما بود و ما هم مانند پروانه به گرد
ایشان جمع شده بودیم.
داریوش طلایی گفت: هر وقت شاعرها و موسیقیدانها با هم معاشرت
کردهاند، اتفاق خوبی در موسیقی ایران رخ داده است. سایه از
سالهای دهه 50 با بهترین موسیقیدانها در ارتباط بود و با
فعالیتهایی که صورت گرفت، جانی دیگر به موسیقی ایرانی دمیده
شد و نقش ایشان در ریاست بخش موسیقی رادیو بسیار باارزش و
محترم بود.
او
قطعهای را نواخت و به سایه هدیه کرد.
محمدافشین وفایی نیز گفت: سایه اگر به جریانی گمان داشت، از
این جهت بود که به عدالت میاندیشید. او تحولات اجتماعی را
دنبال میکرده و همواره دغدغه تغییر جهان را داشته است. او
همینجور زندگی کرده است. سایه نگاه تبعیضآمیز ندارد؛ به کاسب
محلش همانجور احترام میگذارد که برای دوست سرشناسش احترام
قائل است. گاه از سادگیاش در برخورد با دیگران به شگفت
میآمدم، اما بعد فهمیدم این رویکرد ناشی از احترامش به انسان
است. او بسیار مهربان است و کینهای از کسی به دل راه نمیدهد.
هنگامی که خاطرات سایه چاپ شد، خیلیها برافروخته شدند و
نمیخواستند بسیاری از این مطالب گفته شود، در حالیکه سایه
آنچه را که می داند و معتقد است، میگوید و بیم آن ندارد که
فلان مدعی روشنفکری از آن حرفها چیز دیگری بیرون کشد و یا
دیگران از رهگذر نقد سایه بخواهند خود را در جراید و
روزنامهها به عنوان منتقد معرفی کنند. اخیرا هم در مجلهای به
نقل از او حرفی را جعل کرده و روی جلد مجله چاپ کردند. اما
سایه شخصیتی نیست که در پی تکذیبیهنویسی باشد و برایش اهمیتی
ندارد که دیگران دربارهاش چه فکر میکنند و کار خودش را
میکند.
سایه میگوید هر چه دارم، از دولت موسیقی بوده است. فهم ایشان
از موسیقی بر شعرشان نیز اثر کرده است. به اعتقاد من، بهترین
تصحیح از دیوان حافظ کار سایه است و هیچکس به اندازهی سایه
با مبانی جمالشناسی شعر حافظ آشنا نیست و همین آشنایی و انس
سبب شده است که تصحیحی خوب از دیوان حافظ به دست داده شود.
در پایان خود سایه چند کلامی گفت:
این روزها چیز تازهای
دارد رسم میشود
و مردهها
زنده میشوند.
یک بابایی در سردخانه دوباره بعد از به دار کشیدن زنده شده.
حالا هم در این مراسم که باید در غیاب من صورت میگرفت
خود صاحب عله دارد صحبت میکند.
سومیاش
چه خواهد بود؟ به هر صورت، این هم مغتنم است. خوب است که آدم
ببیند پشت سرش چه میگویند.
البته باید این را درنظر بگیریم که به هر حال وقتی من اینجا
نشستهام،
یک مقدار تعارفات هم در این حرفها
هست. دربست این حرفها
را نپذیریم. بعد از روز واقعه معلوم میشود؛
بعضی از دوستان میدان وسیعتری
پیدا میکنند
برای تاخت و تاز و حق هم دارند.
شناختن من کار مشکلی نیست. ما آدمهای
صاف و سادهای
هستیم که به معنای واقعی از پشت کوه آمدهایم.
این کوه بلند البرز ولایت مرا از ولایت خیلیها
جدا میکند.
آدمهای
ساده شناختنشان هم ساده است. بعضیها
بیخود زحمت میکشند
که نکتههایی
پیدا بکنند و بگویند. نگفته هم معلوم است. چیز مهمی نیست. ولی
خوب من موافقام و این روزها هر چه گفتم، از باور خودم گفتم و
با صداقت خواهم گفت. هیج چیز را به خودم نبستم. هیچ ادایی
درنیاوردم. این تنها توفیق من است و تنها چیزی است که میتوانم
به آن ببالم. باقی فرعِ قضیه است. مهارتهایی
هست که آدمها
در طول زمان کسب میکنند
و هر مهارت هم در جای خودش قیمتش از بقیه مهارتهاست.
مهارتها
قابل کسب است، آن چیزی که گوهر اصلی است، آن قیمت دارد. خوش به
حال کسانی که میتوانند
این مهارتها
را تا آن جا که ممکن است، حفظ کنند یا بیان کنند. مهارت آن
موقعی ارزش دارد که در بیان یک چیز باارزش باشد، وگرنه چیزی
نیست. به هر حال خیلی ممنونم از همه.
در این مراسم تصنیفهای اجراشده براساس شعرهای هوشنگ ابتهاج به
صورت گزیده پخش و معرفی شد. همچنین عکسهایی از دورههای مختلف
زندگی سایه نمایش داده شد.
داریوش شایگان، نجف دریابندری، ایرج پارسینژاد، آیدین
آغداشلو، فخرالدین فخرالدینی، منوچهر پارسادوست، محبوبه
مهاجر، ناصرالدین پروین، داوود موسایی و اصغر علمی از جمله
دیگر حاضران در مراسم بود.
این گزارش خلاصه شده و ویراستاری شده گزارشی است که از این
مراسم خبرگزاری "ایسنا" منتشر کرده است.
برای دیدن آلبوم عکس های این مراسم می توانید به فیسبوک پیک
نت مراجعه کنید.
پیک نت 7
آبــــــان |