1- عبداله نوری در تدارک تشکیل یک حزب سیاسی است.
2- دکتر یزدی و برخی رهبران دیگر نهضت آزادی و ملی مذهبی ها
آفتابی شدند.
3- خط راهآهن بین گرگان، بجنورد و مشهد را قرار بود وزارت راه
دولت احمدینژاد با 4هزار میلیارد به یك كنسرسیوم چینی ـ
ایرانی بدهد. پیمانكار ایرانی هیچ نداشت. دولت تصمیم گرفت برای
تأمین نیاز آنها، بخشی از نیروگاه و اموال وزارت نیرو را به
ارزش 600 میلیارد تومان به آنها واگذار كند. در حقیقت آنها
میخواستند به جای 15درصد تأمین مالی بخش ایرانی، بخشی از
بیتالمال را به ارزش 12هزار میلیارد و 600 میلیارد تومان
واگذار كنند. دولت آقای روحانی جلوی این کار را گرفت. پشت
پیمانكار ایرانی و اعضای آن چه كسانی هستند؟ (سکوت گویا!)
4- این احتمال که دكتر عارف، برای وزارت علوم به مجلس معرفی
شود قوی شده است و در دیدار دو نفره، این احتمال قوی شده که
عارف پیشنهاد را بپذیرد. چون عارف قرار بود رئیس مرکز
استراتژیک مجمع مصلحت (جانشین روحانی) شود، روحانی مسئله وزارت
عارف را با هاشمی نیز مطرح كرده است و به همین علت، هاشمی
منتظر نتیجه و پاسخ عارف است. اگر عارف به وزارت علوم برود،
قطعا گزینه ریاست مركز تحقیقات استراتژیك كس دیگری خواهد بود.
5- حسین كروبی گفت غیر از آنچه كه سایتها نوشتند خبری نیست.
اشاره به اخبار و شایعاتی بود كه با آمدن علی شمخانی به
دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی منتشر شده بود. اینكه ممكن است
وضعیت آقایان كروبی و موسوی در شورای عالی امنیت ملی مجددا
بررسی شود و گشایشهایی صورت بگیرد.
پرسیدم: ماجرای این خبر چه بود؟
گفت: گویا یکی از شهرداران سابق تهران اخیرا با آقای هاشمی
دیدار داشته است و ایشان از آقای هاشمی شنیده است.
متن گزارش اکبر منتجبی:
هفته پیش به مراسم عروسی دختر آقای عمادالدین باقی و نوه
آیتالله منتظری دعوت شدم. آقا عماد و احمد آقا پدر داماد، از
دوستان قدیم و البته شاگردان آیتالله منتظری بودند و هر دو در
مكتب ایشان، سالها قلم زده و سخن گفته و اندیشه ورزیدهاند.
عروسی در گوشهای از غرب تهران در یك سالن ساده برگزار شد.
بیهیچ تكلفی و بریز و بپاشی. بیشتر به یك گردهمایی و جشن
دوستانه شبیه بود. تقریبا بیشتر نیروهای سیاسی، فكری و عقیدتی
جریان اصلاحطلب در آنجا دیده میشدند. از برخی وزیران دولت
آقای روحانی بگیرید تا برخی از نیروهای ملی مذهبی را
میتوانستی این گوشه و آن سوی سالن ببینی و كنار آنها بنشینی و
سلام و علیكی كنی و خبری از این روزهای آنها بگیری.
سعید حجاریان و عباس عبدی و علی تاجرنیا و رحیم عبادی و چند تن
دیگر از بروبچههای مشاركت دور میزی نشسته بودند. آنطرفتر
عبدالله نوری با دوستان دیگر نشسته بود. علمای قم گوشه دنجی را
برای خود انتخاب كرده بودند و سر در گوش هم سخن میگفتند.
آنسوی سالن برخی از اعضای نهضت آزادی همچون دکتر
ابراهیم یزدی
و محمد توسلی و فرید طاهری را میتوانستی ببینی. محمد
بستهنگار و برخی دیگر از اعضای ملیمذهبی را نیز میتوانستی
همان اطراف ببینی.
اینطرفتر دكتر حبیبالله پیمان و هاشم آقاجری را میدیدی كه
ایستاده در گوشه سالن با حرارت و گرم با هم سخن میگویند. یاسر
خمینی را میدیدی که وارد سالن میشود و با آقای باقی و
احمدآقا منتظری خوشوبش میکند. حسین كروبی آن سوتر تنها
نشسته بود و گهگاه كه كسی به او میرسید خبری از پدرش میگرفت
و پیگیر وضعیت آنها میشد.
آقا عماد باقی گاهی این سو و گاه آن سوی سالن، سر میزی به این
خوشامد میگفت و چشم برهم زدنی آنطرفتر بود و با دوستی دیگر
دیده بوسی میكرد.
احمدآقا منتظری سرمیز دوستان قمی نشسته بود. اما گهگاه با یك
عذرخواهی كوچك و كوتاه از سر میز بلند میشد، تا دم در میرفت،
به دوستی كه رسیده سلامی میداد و بعد همچنان كه دست بر پشت او
گذاشته بود، او را راهنمایی میكرد به سمت میزی.
حسن یونسی فرزند علی یونسی وزیر اسبق اطلاعات با پسربچهاش كه
در بغل داشت وارد شد. چشمچشم كرد بلكه میزی آشنا پیدا كند و
پای آن بنشیند. فرزند آیتالله بیات زنجانی كه او نیز پسرش را
در بغل داشت دستی برایش تكان داد كه یعنی بیا اینجا و پیش ما
بنشین.
جمع، شاد و پر از انرژی بود. نه از موسیقی خبر چندانی بود و نه
از رسوم معمول عروسی. همه در حال صحبت با یكدیگر بودند. یكی
وقتی حجاریان را دید از آن طرف بلند شد و درحالیكه در بین
مسیر با این و آن سلام و علیكی میكرد، خودش را به حجاریان
رساند و از پشت سر، خم شد در گوش حجاریان با خنده گفت كه قربان
ماجرای تدلیس چه بود كه گفتی.
عبدالله نوری حزب تشكیل میدهد
دیگری از احوالات این روزهای آقای نوری پرسید. از او پرسیدم كه
چه خبر، گفت: شنیدم آقای نوری میخواهد تشكیلات سیاسی
راهاندازی كند.
گفتم: آقای نوری كه اگرچه در تمام این سالها سكوت كرده بود،
اما ازجمله نیروهای موثر جریان اصلاحات بود.
او حرف مرا تایید كرد و گفت: تقریبا یك گروه ثابت دارد كه
جلساتی را با آنها برگزار میكند. آقای نوری سیاستمداری باهوش
و زبده است. میداند چه زمانی سخن بگوید، چه بگوید و چه زمانی
سكوت اختیار كند. تقریبا در تمام دوران صدارت اصلاحطلبان آقای
نوری گوشهای اختیار كرد و به سكوت نظارهگر دوستان بود. دوره
دوری از قدرت و عزلت و سختی كه رسید، ریزشها شروع شد. برخی
نشان دادند كه منفعتطلب بودهاند. برخی نیز مواضع تند و تیزی
اختیار كردند و برخی ملاحظهكاری كردند و سكوت در پیش گرفتند
دقیقا در همین ایام بود كه آقای نوری فعالیتهایش را آغاز كرد.
ابتدا با جمعی كوچك و بعدتر با چند جمع. جلسات گاه درباره
آسیبشناسی شكست اصلاحطلبان بود و گاه اینكه چه باید كرد، تا
اینكه به انتخابات مجلس رسیدیم.
گفتم: اما دوستان مخالف بودند كه در انتخابات مجلس هشتم و نهم
شركت كنند.
گفت: آقای نوری برعكس در جلسات مرتبا میگفت كه باید در
انتخابات شركت كرد. تحلیل او این بود كه فضایی كه احمدینژاد و
دولت او ایجاد كردهاند، پایدار نیست. اصلاحطلبان نباید از
نهادهایی مانند مجلس غافل باشند. برای همین درخصوص مجلس نهم از
ابتدا تاكید كرد كه باید در انتخابات شركت كنیم، اما برخی دیگر
اصلاحطلبان بودند، مخالف شركت در انتخابات بودند.
در این میان یكی دیگر از دوستان نیز رسید و سر میز ما نشست.
صندلیام را كشیدم آنطرفتر به این دوستم گفتم: ولی آقای
خاتمی، در دماوند رأی داد.
گفت: بله. منتها برخی مانند آقای نوری از این امر كه فردی كار
تشكیلاتی را رها كند و فردی عمل كند، خوشحال نمیشوند. نظر
آقای نوری این بود كه باید در انتخابات مجلس شركت كرد اما
دوستان مخالف حتی اعلام موضع كردند كه ما شركت نمیكنیم. اما
بعد تكتك رفتند رأی دادند.
پرسیدم: خب آقای نوری چرا خودش در انتخابات ریاستجمهوری ساكت
بود؟
گفت: آقای نوری شاید اولین نفری بود كه برای انتخابات
ریاستجمهوری برنامهریزی كرد. تاكید داشت، حتما باید در
انتخابات شركت كنیم. پیشنهاد اتاق فكر را داد و بعد جمعی را
گرد آورد و به صورت ثابت و هفتگی جلساتی را اداره و برگزار
كرد. آنها جمعی از روشنفكران، سیاستمداران و برخی از
روزنامهنگاران بودند. درعینحال جلسات دونفره نیز با آقای
خاتمی داشت. بعدها جمع مشورتی آقای خاتمی از دل جلسات آقای
نوری شكل گرفت و راه را برای انتخابات باز كرد.
به او میوه تعارف كردم. خیاری برداشت و پوست كند. هر دو سكوت
كرده بودیم. پرسیدم: الان آقای نوری چه تصمیمی دارد؟ گفت:
شنیدهام كه میخواهد تشكیلات سیاسی راهاندازی كند.
گفتم: فكر میكنید اعضای تشكیلات آن، پرشمار شود؟
گفت: كمیت مهم نیست. كیفیت مهم است. آقای نوری فرد تاثیرگذاری
است و قطعا میتواند در این شرایط كه احزاب درست و درمانی
نداریم یك كار سیاسی ـ حزبی خوبی انجام دهد.
آنطرفتر یكی از نزدیكان دولت را دیدم. خودم را معرفی و با او
سر صحبت را باز كردم. از این روزهای دولت پرسیدم. اتفاقاتی كه
اخبار آن به گوش میرسد را مطرح كردم و بعد بحث را كشاندم به
ماجرای یك اختلاسی كه خبر آن را درگوشی اینطرف و آنطرف شنیده
بودم. كه
ماجرای 12هزار میلیارد تومان
چیست؟
خندید و گفت: وسط عروسی میخواهی خبر بگیری؟
بعد موزی را كه جلویش بود پوست كند و گفت: از جزییات آن خبری
ندارم.
گفتم: ما كه بیرون از گود هستیم اخبار را شنیدهایم. واقعا
اختلاس صورت گرفته؟ یا اینكه بزرگنمایی است؟
به من موز تعارف كرد و بعد گفت: هنوز اختلاسی صورت نگرفته بود
كه دولت به عمق فاجعه پی برد.
گفتم: چطور شد كه همین اول كار، خبردار شدید؟
گفت: بالاخره نیروهای مومن، دلسوز و نگران آینده ایران فراوان
هستند. كسانی كه دلشان برای این آب و خاك میسوزد یك روز اسلحه
دست میگیرند و جبهه میروند و یك روز پاسدار منافع و منابع
ایران میشوند.
سعی كردم جور دیگر ماجرا را بیان كنم. خودم گفتم: ماجرای
12هزار میلیارد درست است یا رقم چیز دیگری است؟
گفت: درست است. ماجرا به پروژه راهآهن گرگان ـ بجنورد ـ مشهد
برمیگردد. بعد از اینكه آقای چیتچیان در جریان این قرارداد
قرار گرفت، موضوع را در اولین جلسه هیات وزیران مطرح كرد.
پرسیدم: اصل ماجرا چه بود؟
گفت: در اواخر دولت آقای خاتمی، تصمیم گرفته شد كه یك
خط راهآهن
بین گرگان، بجنورد و مشهد زده شود. مطالعات اولیه انجام شد ولی
كار به سرانجام نرسید. دولت آقای احمدینژاد كه در رأس كار
قرار گرفت، وزیر راهش در جریان این مطالعات قرار گرفت. كلید
كار زده و قراردادهای آن بسته شد. منتها در این میان یكسری
اتفاق رخ داد كه میتوانست به یك اختلاس بزرگ منجر شود.
چیزی نگفتم. او برای یكی از دوستانش سر میزی دیگر دست تكان داد
و گفت كه 5 دقیقه دیگر میآیم پیشت و بعد با دست و صورت به من
اشاره كرد كه یعنی من را گیر انداخته و نمیگذارد بیایم.
گفتم: شما هنوز اصل ماجرا را نگفتید كه چه بود.
گفت: اصل این بود كه وزارت راه دولت احمدینژاد برنامهای داشت
تا این خط آهن را با 4هزار میلیارد به یك كنسرسیوم چینی ـ
ایرانی بدهد تا آنها كار را اجرا كنند. اما پیمانكار ایرانی
نیاز به منابع مالی داشت كه در واقع هیچ نداشت. پس دولت قبل
قرار شد برای تأمین نیاز آنها، بخشی از نیروگاه و اموال وزارت
نیرو را به ارزش 600میلیارد تومان به آنها واگذار كند.
گفتم: یعنی اموال بیتالمال را بدهند؟
گفت: همینطوره.
گفتم: اینكه فساد و بدتر از اختلاس است.
گفت: گوش كن. اتفاقی كه افتاد چیز دیگری شد. در حقیقت آنها
میخواستند به جای 15درصد تأمین مالی بخش ایرانی، بخشی از
بیتالمال را به ارزش 12هزار میلیارد و 600 میلیارد تومان
واگذار كنند.
پرسیدم: واگذاری به پیمانكار ایرانی صورت گرفت؟
گفت: نه. دولت آقای روحانی كه مطلع شد، قرارداد را كنسل كرد.
گفتم: پشت این پیمانكار ایرانی و اعضای آن چه كسانی هستند؟
از سر میز پاشد. به رفیقش كه آنطرفتر بود اشاره كرد و گفت كه
صدایم میكند. خوب نیست. میروم آنجا.
ماجرای اسناد كتابخانه ملی
سر میز تنها شدم. سر چرخاندم و یكی از اعضای كتابخانه ملی را
دیدم كه او هم تنها نشسته بود. رفتم پیش او. سلام و علیك و
روبوسی. پرسیدم رئیس كتابخانه ملی هنوز تغییر نكرده است. گفت:
نه.
پرسیدم: رفتن او قطعی شده یا هنوز وزیر فرصت نكرده نظری به آن
ساختمان بیندازد. شایعات درست است؟
گفت: درباره چی؟
گفتم: نیروهایی كه به آنجا آمدهاند.
گفت: نزدیك 200نفر را به مجموعه اضافه كردهاند. برخی از
اسناد و كتابها را جابهجا كردهاند تا جایی برای اسكان این
200 نفر ایجاد شود.
گفتم: آن اسناد را كه احیانا دور نریختهاند.
بلند خندید و نمكی به خیار پاشید و شانههایش را بالا انداخت و
بعد در گوشم گفت: من یك كارمندم. ما را به زحمت نینداز. یك وقت
دیدی رئیس فعلی ماندگار شد. آن وقت این من هستم كه باید از
كتابخانه بیرون بزنم. هردو خندیدیم. آقای باقی آمد سر میز ما و
گفت: همیشه شاد باشید. و بعد پرسید: چیزی كم و كسر نیست؟ تشكر
كردیم.
عارف به وزارت علوم میرود؟
در این میان یكی از نزدیكان رئیسجمهور و اعضای دولت را دیدم.
سرش حسابی گرم بود. نزدیك میز آنها رفتم. سلام و علیكی و بعد،
مشخصا به او اشاره كردم و پرسیدم چه خبر؟ ایستاده بودم كه گفت
كنارشان بنشینم. گفت: شما بگو چه خبر. از آقای توفیقی چه
خبر؟اشارهاش به مصاحبه ما با آقای توفیقی بود. گفتم خبرها كه
پیش شماست. برخی در مجلس میگویند كه اگر ایشان به عنوان وزیر
معرفی شود، رأی نمیآورد. یك سیب قاچ كرد و یك چهارم آن را به
من داد و گفت: خب؟ گفتم: دولت آقای توفیقی را معرفی میكند؟
گفت: «قطعا. شك دارید؟» گفتم: «اگر رأی نیاورد چطور؟ چه كسی را
معرفی میكنید؟» آرامتر از قبل سخن گفت. سرش را به سمت صورتم
آورد و گفت: «آقای توفیقی وزیر خوبی خواهد بود اما آقای روحانی
دستش در حنا نمیماند.» ساكت ماندم. ادامه داد: «آقای عارف هم
گزینه دیگر دولت برای وزارت علوم است. آقای روحانی مجددا به
عارف پیشنهاد وزارت علوم را مطرح كرده است. حتی ممكن است، آقای
عارف به مجلس معرفی شود. فكر نمیكنم آقای توفیقی نیز نسبت به
این موضوع مشكلی داشته باشد. آقای عارف البته در آن جلسه از
آقای توفیقی دفاع كرد و حتی علنا نیز مصاحبه كرد و ایشان را
بهترین گزینه برای وزارت علوم معرفی كرد ولی اگر بپذیرد كه به
وزارت علوم بیاید، ممكن است، رئیسجمهور آقای عارف را به مجلس
معرفی كند و سپس آقای توفیقی قائممقام یا یكی از معاونان اصلی
او شود.»
پرسیدم: آقای دكتر عارف پیشنهاد دكتر روحانی را پذیرفته است؟
گفت: برخلاف دفعه پیش كه بلافاصله پیشنهاد دكتر روحانی را رد
كرده بود، این بار دكتر عارف، سكوت كرد و رد نكرد و ممكن است
حتی پیشنهاد را بپذیرد. جلسه آنها، جلسه خوبی بود.
گفتم: یعنی به مركز تحقیقات استراتژیك مجمع تشخیص مصلحت
نمیرود.
گفت: آنطور كه شنیدم، آقای روحانی موضوع را با آقای هاشمی نیز
مطرح كرده است. به همین علت، آقای هاشمی نیز منتظر نتیجه و
پاسخ آقای عارف است. اگر عارف به وزارت علوم برود، قطعا گزینه
ریاست مركز تحقیقات استراتژیك كس دیگری خواهد بود. اگر نپذیرد
خب، آنوقت، آقای هاشمی، حكم ریاست دكتر عارف را اعلام میكند.
پرسیدم: پس برای همین است كه این ساختمان بلند طبقه بیرئیس
مانده است.
گفت: بله.
در این میان، دیدم بد نیست از وضعیت وزارت ارشاد نیز سوالی
بپرسم. گفتم معاونت فرهنگی بالاخره معرفی نشد و این آقای طه
هاشمی كی قرار است معرفی شود؟
گفت: طه هاشمی به وزارت ارشاد نمیآید.
با تعجب پرسیدم: چرا؟ مگر آقای جنتی نگفت معاونت فرهنگی یك
روحانی است؟
گفت: «گویا هنوز به توافق نرسیدند. در وزارت ارشاد، معاونت
فرهنگی، حكم قائممقامی وزیر ارشاد را نیز دارد. درحالیكه
وضعیت كاری هركدام از این دو، هم سنگین است و هم بسیار.
پیشنهاد آقای جنتی این بود كه آقای طه هاشمی هم معاون فرهنگی
باشد و هم قائممقام. آقای طه هاشمی نظرش این بود كه این دو
پُست از هم جدا شود و سپس قائممقامی وزارت را بپذیرد. گویا
آقای جنتی به طه هاشمی گفته كه شما قبول مسوولیت كن بعد این دو
را از یكدیگر جدا خواهیم كرد، كه او نپذیرفته است.»
دور میز چند نفر دیگر هم نشسته بودند. اول بحث، آنها با یكدیگر
صحبت میكردند ولی بعد همه محو سخنان او شده و سكوت كرده
بودند. رو به من كرد و با خنده به دوستان دور میز اشاره كرد و
گفت: «دوستان را بعد از مدتها دیدم. بگذار كمی با آنها گپ
بزنم.»
تشكر كردم و معذرتخواهی. گفت: «اینها را به نقل از من نزنی.
گفتم: مطمئن باشید. اسم شما را نمیآورم.» و بعد بلند شدم.
گشایش وضعیت محصورین
یكی از دوستان را دیدم كه با حسین آقای كروبی خوش و بش میكند.
بعد از مدت كمی از او جدا شد و رفت سر میز خود نشست. رفتم پیش
او. دستی گذاشتم روی شانهاش و پرسیدم: هنوز شام نخوردهای؟
با خنده گفت: انگار خبری نیست.
صندلی را عقب كشیدم و نشستم كنارش. گفتم: دیر و زود دارد اما
سوخت و سوز ندارد. چه خبر؟
با سر به حسین كروبی اشاره كردم. گفت: جز آنچه كه سایتها
نوشتند خبری نیست.
اشارهاش به اخبار و شایعاتی بود كه با آمدن علی شمخانی به
دبیرخانه شورای عالی امنیت ملی، منتشر شده بود. اینكه ممكن است
وضعیت آقایان كروبی و موسوی در شورای عالی امنیت ملی مجددا
بررسی شود و گشایشهایی صورت بگیرد.
پرسیدم: ماجرای این خبر چه بود؟
گفت: گویا یکی از شهرداران سابق تهران اخیرا با آقای هاشمی
دیدار داشته است و ایشان از آقای هاشمی شنیده است.
***
میزها را چیدند برای شام. هركس برگشت به میزی كه ابتدا نشسته
بود. مراسم هنوز تمام نشده بود و میتوانستی هنوز خبرهایی از
این و آن بگیری اما همه مشغول غذا خوردن بودند.
كمی بعدتر بیرون سالن میتوانستی، خانم فاطمه كروبی را ببینی
كه با عروسش از پلهها پایین میروند. خانم محتشمیپور یا
دختران مهندس موسوی و آیتالله صانعی را ببینی كه باهم صحبت
میكردند و البته خیلیهای دیگر را.
http://www.cgie.org.ir/fa/news/5476
پیک نت 10
مــــــــــهر |