بازتاب:
دهها هزار نفر را از تمامی استانهای کشور با اتوبوس به
ورزشگاه آزادی آورده بودند و به نظر میرسید با یکی از
بزرگترین حرکتهای برنامهریزی شده سیاسی مواجه هستیم. اما
این فقط شروع ماجرا بود!
گروههای مختلف را با کاورهای مشخص از هم تفکیک کرده بودند.
اتوبوسها که میرسیدند و مسافرانشان را خالی میکردند مسوولان
هر گروه اعضا را به خط میکردند و به صورت تقریبا منظمی به سمت
ورودیهای ورزشگاه به راه میافتادند. اکثر اعضا بسیار جوان و
گاهی حتی نوجوان بودند و ساعتها در راه بودند. مثلا راننده
اتوبوس بوشهر به من گفت که به صورت معمول بوشهر تا تهران با
اتوبوس حدود
۱۴
ساعت طول میکشد. با به همراه داشتن دوربین به شدت برخورد
میکردند و تاکید داشتند حتی داشتن مجوز خبرنگاری هم جواز حمل
دوربین نمیشود. اینکه ادامه این گزارش چطور اینقدر مصور است
بماند!
برای داخل استادیوم، هرگروه از هر استانی که بود، دقیقا یک
جایگاه مشخص داشت. مثلا «طبقه اول، در ورودی ۶، سکوهای ۲۵ و
۲۶». یعنی نزدیکترین بخش به
VIP
که سبب شد به محل نشستن و سخنرانی میهمانان اصلی (رییس دولت)
اشراف داشته باشیم. اولین نکتهای که نظر من را جلب کرد
تراشیدن بخشی از چمنهای آزادی بود!
در این بین فقط یک گروه بودند که انرژی بسیاری از خودشان نشان
میدادند و گاه و بیگاه ورزشگاه را هم به وجد میآوردند. سه
سکوی رو به روی جایگاه، به گروههای بسیار منظمی از «سازمان
پیشاهنگی»، یکی از زیرمجموعههای «هلال احمر» تعلق داشت که
بیشباهت به یک گروه میلیشیایی نبودند! این گروه که بیش از دو
سومشان را دختران جوان تشکیل میدادند، با لباسهای خاص خودشان
به طرز عجیبی سازماندهی شده بودند و مثل یک ارتش منظم در
برابر دستورات فرماندهانشان واکنشهایی دقیق و هماهنگ نشان
میدادند. دقیقا همین گروه هم بودند که تا پایان مراسم آن سه
سکوی مقابل جایگاه را حفظ کردند و تقریبا تنها حاضران ورزشگاه
در جریان سخنرانی احمدینژاد به حساب میآمدند که البته در
تمام طول سخنرانی به صورت کاملا خبردار ایستاده بودند و به
احمدینژاد سلام نظامی میدادند! (فیلم این صحنه را در ادامه
میآورم)
گروه پیشاهنگی یا سازماندهی یک «میلیشیا»!
نظم و ترتیب و گوشبهفرمانی و سرودهای هماهنگ از ملزومات
همیشگی گروههای پیشاهنگی است. به ویژه اینکه برای این گروهها
یک سری نشانها و حرکات مشخص طراحی میکنند تا با تکرار آن
احساس «هویت جمعی» افراد عضو تقویت شود. این نشانهها، مرز
مشترک گروههای پیشاهنگی با سازمانهای میلیشیایی هستند.
سازمانهایی که در آلمان
نازی و ایتالیای فاشیستی ظهور چشمگیری داشتند. در میان این
گروهها، سلام معروفی هم وجود داشت که به طرز عجیبی هم نماد آن
مشابه بود. در کشور ما این نماد با فریاد «های هیتلر» شناخته
میشود که در آن دست راست با شیبی ملایم به سمت جلو کشیده
میشود. حرکتی که مشابه آن تقریبا در بین جوانان پیشاهنگ
سازمان هلال احمر ایران هم به چشم میخورد.
من فیلم کاملی از این فرآیند را در یوتیوب بارگزاری کردهام که
میتوانید
اینجا ببینید
:
و گمان میکنم کاملا گویا باشد. اما توضیحاش این میشود که
پیشاهنگها پس از تکرار یک سری شعارها (از جمله صلوات و تاکید
بر ظهور امام زمان) و دستزدنهای هماهنگ، دست راست خود را به
حالتی در میآورند که انگشت شصت و اشاره یک حلقه تشکیل میدهند
و سه انگشت دیگر به حالت سلام نظامی به شقیقه نزدیک میشوند.
سپس همین دست با همین وضعیت به سمت جلو و بالا کشیده میشود.
به هر حال میتوان خوشبین بود و چنین سازمانی را صرفا یک
سازمان شاد برای آموزش برخی مهارتهای زندگی به نوجوانان
قلمداد کرد. اما اگر بدبین باشیم آنگاه از خود میپرسیم این
جوانان در دورهای که تحت این آموزشهای هماهنگ قرار گرفته و
به یک گروه شبهنظامی شباهت پیدا کردهاند، با چه آموزشهای
نظری مواجه بودهاند؟ چه اساتیدی چه اندیشههایی را در مغزهای
آنان کردهاند؟ آیا اینها صرفا برای احترام به یک مراسم است
که در تمام طول سخنرانی احمدینژاد به حالت خبردار میایستند و
یا اساسا به مقصود خاصی آموزش دیدهاند که این صحنه تنها یک
نشانه کوچک از ابعاد احتمالی آن است؟
نکته جالب غیبت نیروی انتظامی در فضای ورزشگاه بود! یعنی
ماموران نیروی انتظامی، صرفا تا درهای ورودی ورزشگاه که همه را
تفتیش بدنی میکردند حضور داشتند. در فضای داخلی استادیوم حتی
یک مامور انتظامی هم وجود نداشت و مسوولیت اداره داخلی هم صرفا
به تیم انتظاماتی احتمالا از کارکنان خود دولت واگذار شده بود
که حتی یک لباس مشخص هم نداشتند.
یک عده با هزار زحمت و مشقت میرفتند و از جاهایی که ما آخرش
هم نفهمیدیم کجاست به تعداد همراهان خود ساندویجهای کالباس
دریافت میکردند.
شاید بتوان تخمین زد که جمعیت حاضران در اوج مراسم به ۶۰ هزار
نفر میرسید. یعنی طبقه اول پر بود اما از طبقه دوم حتی ده
درصد هم پر نشده بود. یک ماجرای خندهداری هم در همین رابطه
یکی از مجریهای ورزشگاه به راه انداخته بود. بنده خدا اصرار
داشت که تمامی حاضران طبقه دوم که بسیار پراکنده و با فصله
نشسته بودند در بخش مقابل جایگاه قرار بگیرند تا دستکم
فیلمبردار بتواند یک نمای پری هم از طبقه دوم بگیرد. رفته بود
پشت بلندگو و هی میگفت: «خواهش میکنم همه بروند زیر تمثال
حضرت امام و آقای خامنهای بنشینند». بعد گویا یکی آمد و تذکر
داد که اینقدر نگو «آقای خامنهای». بگو «حضرت آقا». اما
بیچاره گویا در آن وضعیت گیج شده بود که بار بعدی گفت: «همه
بروند زیر تمثال حضرت آقا، و آقای خامنهای، و حضرت امام خمینی
علیهالسلام»! هر کس که حواسش بود و در آن شلوغی به صدای
بلندگوها گوش میداد از خنده رودهبر شده بود!
شاید در لحظه ورود احمدینژاد تعداد حاضران حدود ۵۰ هزار نفر
بود. اما بیدرایتی مسوولان جشن، سخنرانی او را آن قدر به
تعویق انداخت که وقتی شروع به صحبت کرد بجز گروه پنجهزار نفری
پیشآهنگی که خبردار ایستاده بودند، مجموع حاضران در ورزشگاه
به ده هزار نفر هم نمیرسید. آن هم ده هزار نفری که کاملا خسته
و بیاعتنا به سخنرانی احمدینژاد یا روی صندلیها ولو شده
بودند و یا خودشان را برای ترک استادیوم آماده میکردند.
در نهایت اینکه من نمیدانم از اساس اسفندیار رحیممشایی با
احمدینژاد به ورزشگاه آمده بود یا نه. اما مشخص بود که مشاهده
ورزشگاه نیمه خالی و استقبال سرد حاضران تیم دولت را به این
نتیجه رساند که این مجلس ابدا نمایش انتخاباتی مناسبی نخواهد
بود. به طرزی که مشایی اصلا خودش را نشان نداد. پیک نت اول ادریبهشت 1392 |