ايران  

        www.pyknet.net

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک

27 فروردین  1392

infos@pyknet.net

 
 
 

نقل از فیسبوک علی خدائی
آخرین تلاش ناکام
پس از فرصت های از کف رفته!

 
 
 
 

من و شما میتوانیم هر نوع که دلمان می خواهد بیاندیشیم و به هرچیز که فکر می کنیم درست است باور داشته باشیم و با هر چیزی که فکر می کنیم غلط است مقابله و مبارزه کنیم. تا اینجا، هیچ ایرادی به هیچ کس وارد نیست. اما آنجا که در مقام نفی و انکار واقعیات قرار میگیریم، این دیگر قابل گذشت و تحمل نیست و باید درباره آن سخن گفت. بحث بر سر ملاقات شاه با دکتر اعتبار- از اعضای کابینه علی امینی- است و یادی از یک واقعه مهم. یعنی گران شدن بلیت اتوبوس در تهران و بالا گرفتن اعتراض مردم که به شورش نزدیک شده بود. زمان این واقعه به آستانه 1350 باز می گردد که خود من دانشجوی دانشکده مطبوعات ( علوم ارتباطات و روزنامه نگاری) بودم و به همراه چند همکلاسی دیگرم یک اتوبوس دو طبقه را اشغال کرده و وسط خیابان قدیم شمیران، این اتوبوس را متوقف کرده و موجب راهبندان شدیم و....
ایرادی دارد که با یک واقعه تاریخی آشنا شویم و یا آن را مرور کنیم؟ ایرادی دارد که بدانیم درباره این حادثه در دربار شاه چه می گذشت و شاه چه برداشتی از این واقعه داشت؟ در آن زمان و آن سالها چنین امکانی نبود، یعنی نه مطبوعات و نه اهل سیاست نه می دانستند انعکاس این اعتصاب در دربار شاه و از سوی شخص شاه چه بوده است و نه اگر میدانستند جرات بیان و علنی کردن آن را داشتند. حالا که این اطلاعات موجود است، نباید از آن مطلع شد؟ و آن را کارپایه حدس و گمان ها درباره انعکاس همین وقایع در جمهوری اسلامی و مثلا در بیت رهبر و یا هر نهاد حکومتی در جمهوری اسلامی قرار داد؟ در جریان آن اعتصاب، حتی "علم" وزیر دربار شاه به فکر تغییر نخست وزیر (هویدا) افتاد. شاید بموجب رقابت، اما بهرحال هر رقابتی هم یک زمینه ای باید داشته باشد. شاه نخوت زده زیر بار نرفت و به راه خود ادامه داد. او نخست وزیری را می خواست که همه جا بگوید "من نوکر اعلیحضرتم"! همین فاجعه ای که اکنون در جمهوری اسلامی به نوع دیگری درتدارک است و در پی رئیس جمهور کردن "علی اکبر ولایتی" اند تا نقش "هویدا" را برای رهبری که نخوت شاه به او "ارث" رسیده و در گرداب بحرانی که نظام را گرفته، زیر بار هیچ توصیه و راهنمائی نمی رود بازی کند. بد است اینها را بدانیم؟ ایرادی دارد نسل پس از انقلاب، بداند در آن سالهای پیش از انقلاب چه گذشت؟ ایرادی دارد که بدانیم و هوشیار باشم که دارند آخرین میخ را بر تابوت جمهوری و انتخابات می زنند؟

چرا وقتی صحبت از اصلاحات می شود تصور می کنند بحث مقایسه دو نظام - دوران شاه و جمهوری اسلامی- است؟ چرا تصور می کنند چون در جمهوری اسلامی جنایت شده و بسیار هم شده، پس باید درباره جنایات در زمان شاه سکوت کرد؟ چون در جمهوری اسلامی به رای مردم خیانت می شود پس نباید از انتخابات مضحک و فرمایشی در زمان شاه (مجلس) چیزی گفت؟ خیر. من باز هم می نویسم که امروز ما ریشه در دیروز دارد و فردای ما از دل امروز بیرون خواهد آمد. اصلاحات و انقلاب دو مقوله سیاسی – اقتصادی اند. من در باره مقوله اصلاحات صحبت می کنم که اگر زمان آن از کف برود می تواند به انقلاب بیانجامد. حال ممکن است نظامی که نیازمند اصلاحات است اتحاد شوروی سابق باشد، کره شمالی امروز باشد، جمهوری اسلامی باشد، رژیم شاه درگذشته باشد، سوریه بشار اسد باشد، و یا ترکیه امروز باشد (چنان که مشغول اند) و یا حتی اسرائیل باشد(چنان که از داخل و خارج برای اصلاحات به آن فشار وارد می آید). امکان پرواز به اندیشه خود بدهیم.



ملاقات شاه و دکتر اعتبار ( به نقل از کتاب "با سعدی در بازارچه زندگی" به قلم صدرالدین الهی)

 

«آشنایی من با دکتر اعتبار از سال های بسیار دور بود. نخست به دلیل علاقه و عشقی که او به جریان کشورهای غیر متعهد، این میراث خواران کنفرانس "باندوک"، داشت و در این زمینه ساعت ها با من به گفت و شنود می نشست و بعدها، به خاطر طرز تفکر او، که در آن لوطی آزادمنشی معقول و بی سرو صدا مشهود بود.

در سال های بین 1968 تا 1970 روابط ما به دلیل اقامت مشترک من و او در پاریس محکم تر و نزدیک تر شده بود. دکتر به نوعی تبعید محترمانه آمده بود. گاهی در حین صحبت، به شوخی نزدیک به جدی می رسیدیم به این جا که اگر روزی در ایران ایشان رئیس الوزراء شدند و همه چیز بر وفق مراد بود، وزارت ورزش و جوانان را به بنده محول فرمایند با اختیار تام و تمام و این که حق دخالت و برنامه ریزی و طراحی برنامه های آموزشی از کودکستان تا دانشگاه و از خانه تا خانه سالمندان را داشته باشم.
دکتر البته حرف هایی می زد که با طرز تفکر خاص سیستم آن روز جور در نمی آمد. مثلا از حدود مسئولیت ها سخن می گفت که هر کسی باید حد و حدودش مشخص باشد و برابر قانون اساسی، در عرصه حیات سیاسی عرض اندام نماید و نیز این که ولخرجی ها و ریخت و پاش ها از هر دست، چه طیاره خریدن و چه مجلس طرب برپا کردن باید موقوف شود و عدالت اجتماعی به معنای واقعی خود پا بگیرد و...
اواخر زمستان و نزدیکی های بهار بود که غوغای اعتصاب اتوبوس رانی و سرو صدای گران کردن بلیت اتوبوس ها در تهران خوابیده بود و ظاهرا بعد از یک بزن بزن و به گیرو ببند اوضاع آرام به نظر می رسید که دکتر روزی بعد از ناهار، به من گفت که آقای علم تلفنی از او خواسته که فورا به تهران بیاید و در برابر این سئوال من که انشاءالله خیر است، با لحنی طنزآمیز گفت: "به نظرم جنابعالی هم باید در فکر لباس باشید".

من پس از آن دیدار، سخت گرفتار شدم و به نظرم دو ماه و اندی بعد بود که یک روز با پست پنوماتیک دو کلمه ای از دکتر برایم رسید که خواسته بود اگر کاری ندارم ظهر یکشنبه با هم ناهاری بخوریم.
تا ناهار شد حرفی میان ما نگذشت اما پیدا بود که دکتر سخت پکر و غمگین است. هنگام صرف قهوه خود او موضوع سفر به تهران را پیش کشید و دیدار با شاه را...
«
در تهران، آقای علم به من تذکر داد که اعلیحضرت از قضیه اتوبوس رانی به شدت عصبانی هستند و احتمال تغییر دولت بسیار است. از من خواسته اند کسی را که بتواند در تخفیف بحران کاری بکند معرفی کنم و من شما را از همه صالح تر دیده ام. فقط توجه بفرمائید که این اعلیحضرت، اعلیحضرت ده سال پیش و حتی دو سال پیش نیست. بسیار حساس و عصبی شده و باید با کلمات حساب شده با ایشان طرف شد.»
بعد دکتر اضافه کرد که:

«از دفتر علم پس از یک ربع انتظار مستقیما خدمت اعلیحضرت هدایت شدم. آقای علم به من گفته بود که این یک دیدار دو به دو خواهد بود. اعلیحضرت آن روز خیلی شنگول و سرحال بودند. من تعظیمی کردم و دست ایشان را که به طرف من دراز شده بود، با ادب فشردم ولی نبوسیدم. بعد ایشان شمه ای از گرفتاری های مملکتی را بیان داشتند و متحیر از شلوغی تهران به خصوص دانشگاه ها بودند و به نحوی بعضی مطالب را پیش می کشیدند که هم سئوال بود و هم استفسار. این که اگر من متعهد کاری باشم یا بخواهم خدمتی بکنم چه خواهم کرد؟ و پس از این که بالاخره با این طرز صحبت مرا در موضع جواب قرار دادند، خود پشت به من و رو به باغ، با قامت خدنگ ایستادند و من ناچار چند قدم نزدیک تر رفتم و متحیر از این طرز ایستادن برای دریافت جواب، بعد از ذکر مقدمه ای در باره پیشرفت هایی که نصیب ایران شده به خیال خود از کم ضررترین قسمت شروع کردم. چون فکر کرده بودم مسئله دخالت در امور جزئی مملکت، انتخابات آزاد، مدارا با معتقدات و سنت های مردم را بگذارم برای آخر کار یا برای روز دیگر. این بود که عرض کردم به نظر چاکر مشکل اساسی و اولیه ایران مسئله عدالت اجتماعی است که اعلیحضرت خودشان هم مکرر به آن اشاره فرموده اند و باید درهر حال راهی پیش گرفته شود که مردم امنیت قضایی و سیاسی داشته باشند، چیزی که متاسفانه با وجود انقلاب سفید هنوز به دست نیامده است.
اعلیحضرت هنوز جمله من تمام نشده بود که دو انگشت شست در جیب جلیقه صد و هشتاد درجه چرخیدند و راست روبروی من ایستادند و با چشم های گشاده از خشم و تعجب فرمودند: «یعنی شما می فرمائید در رژیم ما عدالت رعایت نمی شود؟ شما هم که مثل توده ای ها فکر می کنید.» من برای آن که کار را بهتر بکنم و یا لااقل ایشان را آرام کرده باشم عرض کردم قربان، عدالت امری نیست که با فرمان و قانون بشود آن را به وجود آورد. عدالت باید در ذات هر آدمی ریشه بدواند و جا بیافتد و تنها چیزی که از یک فرمانروا و یا یک رهبر در یادها می ماند همان عدالت اوست و گرنه عمارت ها در معرض ویرانی و فناست. غرض از عرض قبلی این بود که اعلیحضرت را توجه دهم به ضرورت اعمال عدالت و گرنه قصد دیگری نداشتم. هفتصد سال پیش هم سعدی، که من کمترین شاگرد او هستم در همین باب به پادشاه روز گفته است:

 

به نوبتند ملوک اندرین سپنج سرای

کنون که نوبت توست ای ملک به عدل گرای

 

و ساکت شدم و اعلیحضرت فرمودند: «دوباره بخوانید» من خوشحال از این که از معرکه جسته ام دوباره و این بار با اطمینان و فصاحت بیشتر شعر را تکرار کردم. اعلیحضرت پرسیدند: «سپنج یعنی چه؟» و من به عرض رساندم که سپنج به معنی موقت و ناپایدار است. شاه سری تکان دادند و چند لحظه ای مستقیم به طوری در چشم من نگاه کردند که من ناچار سربه زیر انداختم و بعد بدون آن که سخنی بگویند از کنار من عبور کردند و از در اتاق بیرون رفتند. من ماندم و من. و چند لحظه بعد در دفتر آقای علم عین ماجرا را برای ایشان تعریف کردم. آقای علم ناگهان سرد شد. سکوت کرد و پس از این که به خود آمد به من گفت:

- کی خیال مراجعت دارید؟

 

عکس اول: آخرین دولت شاه. بختیار کابینه خود را به شاه معرفی کرد و بدنبال آن، شاه از ایران خارج شد. اندک زمانی پس از این صحنه ای که می بینید، نه از شاه نشان ماند و نه از بختیار نخست وزیر. اولی از بیماری سرطان در گذشت و بختیار قربانی یکی از معروف ترین ترورهای جمهوری اسلامی در خارج از کشور شد.

 

عکس دوم: عکس: هویدا نخست وزیری که شراب 14 ساله دربار شاه شد. هرمز قریب که رئیس دفتر شاه و مسئول تشریفات دربار که نقش مشابه او را در بیت آقای خامنه ای اصغر میرحجازی برعهده دارد و اسدالله علم وزیر دربار شاه که فعلا آیت الله گلپایگانی در بیت آقای خامنه ای بر این مسند تکیه دارد. بقیه افراد اعضای کابینه و اندیشمندان وابسته به درباراند که شاه انها را تقسیم به دو گروه کرده بود و وظیفه داشتند پیشنهادهائی اگر دارند بدهند اما به فکر تاسیس حزب نباشند. حزب فقط "رستاخیز" از جمله این اندیشمندان یکی هم هوشنگ نهاوندی رئیس دانشگاه تهران بود که در عکس دیده می شود.

پیک نت  27  فروردین

 
 

اشتراک گذاری: