از وقتی شوهر بنده، یعنی صدرالدین، یک صفحه توی فیسبوک درست
کرده، هزارتا هزارتا از داخل و خارج می آیند روی صفحه اش و
مطالبش را می خونند. نه تنها مطالبشو می خونند، بلکه یک پیام
هائی هم می نویسند که کمی حسودیم میشه. بیشتر خانم ها و کمتر
آقایان. پیش خودم گفتم "مگه مو، از صدرالدین کمترم؟" همین شد
که تصمیم گرفتم توی صفحه فیسبوکم یک چیزهائی بنویسم. شاید من
هم خواننده هزار تا هزارتا داشته باشم و خودم خبر ندارم. شاید
از آن پیام های "مرا به یاد آر" برای من هم نوشتند.
بهرحال این شما و این هم نوشته های من که البته این اولیشه. از
لجم، از اسم و فامیل خودم استفاده کردم تا حسابم از صدرالدین
جدا باشه. بالاخره من هم خدائی دارم. حالا اسمش "الهی" هم
نباشه بالاخره خداست دیگه!
مطلب اولم را اتفاقا می خواهم از شوهرها شروع کنم. دور از جون
صدرالدین الهی.
شوهر محترم
یک نگاهی به دور و برتان بیاندازید. احتمالا شوهر محترم الان
روی کاناپه کنار دستشویی دراز کشیده. شوهر موجودی است که در
تخیلات درون مهاجرت از خودش غولی می سازد. او همه فن حریف است.
به قول استاد عزیز از دست دفته ام دکتر محمد باقر هوشیار «خمره
العلوم» است. به این معنی که شوهرها هیچ متخصص و صاحبنظری را
در هیچ زمینه ای قبول ندارند.
شعرای نوپرداز را مسخره می کند و آن ها را جیغ نبفش می نامد.
در حالی که حتی شعرهای ساده ایرج میرزا را هم از رو غلط می
خواند. از نقاشی بی اطلاع است. فقط تابلوهای رنگ و روغن ارزان
قیمت را که در سرسرای هتل ها کوبیده شده نقاشی می داند و بس.
او اهل کتاب خواندن نیست، اما از کتاب خاطرات ملکه ثریا تعریف
بسیار می کند.
در کتابخانه زیبای او تمام کتاب های گرانقیمت و نادر چیده شده،
هر چه اسم کتاب قلمبه تر باشد شوهر آن را در جای معتبرتری جای
می دهد. فرضا دوره حبل المتین را در کنار حلیه المتقین گذاشته
و آیه های شیطانی سلمان رشدی را بغل مجموعه اشعار «لرد آلفرد
تنر» قرار داده و این در حالی است که حتی قادر به خواندن اسم
این کتاب ها هم نیست.
شوهر محترم در کنار ادعای تخصص ساختمان سازی، سبزیکاری،
رانندگی، آشپزی، خیاطی و حتی شناخت نوع رنگ موی خانم ها هم
خودش را خبره و کارشناس می داند. می گوید در حل مشکلات خانواده
و روانشناسی چیره دسته و اگر احتمالا در یک مهمانی با استراق
سمع زن و شوهری را در حال مباحثه و مجادله دستگیر کند، فورا پا
به میدان میذاره و در خمره پند و اندرز رو باز می کنه.
این در حالی است که خودش در خانه با زنش از صبح تا شب مثل سگ و
گربه به هم می پرند.
شوهر محترم در مورد تربیت بچه ها خودش را از «روسو» و «فروید»
هم بالاتر میدونه که آن ها چیزی سرشون نمی شده و بی خودی اسم
در کرده اند.
اگر تلفن دستی و اخیرا "هوشمند" داشته باشید و مشغول رانندگی و
او میدونه که مقصد شما کجاست، ناگهان در نیمه راه به شما زنگ
میزنه و دستور میده که کدوم اتوبان را انتخاب کنید و از کدوم
اگزیت خارج بشید.
حتی اگر توی شهر خودتون که شما تمام سوراخ سنبه ها و کوچه پس
کوچه هاشو از حفظ هستید و به اصطلاح فوت آب هستید دارید
رانندگی می کنید و او کنار دست شما نشسته باشد، مرتبا با حرکت
دست به شما فرمان می دهد که به راست بپیچ، به چپ بپیچ، یا برو
وسط آن دو تا ماشین قهوه ای پارک کن. او به طور مرتب زیر لب
خطاب به رانندگان دیگه غر می زنه که – مردیکه تند برو یا
گوساله این چه جور رانندگیه!
در بازی ورق، تخته، شطرنج و بولینگ اگر جرئت دارید اظهار عقیده
ای کنید تا شما را سوسک روی دیوار کند. او در فال ورق فوق
دکترا داره. وقتی مشغول تماشای مسابقات فوتبال امریکایی است
مرتبا غر میزنه که مربی اشتباه کرده و باید خط حمله رو این
طوری می چید. یا فلان «کوارتربک» سیاهپوست احمق اصلا بازی بلد
نیست.
شوهر محترم سال ها پیش پف زیر چشم ها را به دست جراح پلاستیک
سپرده تا چند سالی جوان تر جلوه کند. او موها را مثل شبق سیاه
می کند و دو طرف بالای گوشش را میذاره سفید بمونه تا سن و سالش
طبیعی جلوه کنه. درست مثل سگ های «پکینز».
شوهر محترم هنوز با بعضی از گرل فرندهای وطنی که در سال های
دور با آن ها در پاریس و لندن قرار ملاقات میذاشته رفت و آمد
داره و این مادر بزرگ های محترم هنوز عاشق قدیمی را میدوشند.
همسر شوهر محترم در مقابل جمع دوستان با خوشحالی میگه:
-
خیالم از طرفش راحته. دیگه کاری ازش ساخته نیست. میذارم با هر
کس می خواد معاشرت کنه. قرص های ویاگرا را هم از ترس کور شدن
دیگه نمی خوره و به قول معروف «روزها را به بطالت و شب ها را
به خجالت می گذرونه»
شوهر محترم برای زنش اصلا احترامی قائل نیست. به خصوص در جمع
دوستان سعی می کنه به او توهین کنه. تکیه کامش همیشه اینه:
اول خودم، دوم خودم، سوم خودم، چهارم احتمالا خانم
بچه ها هم که بزرگ شده و پی کارشون رفتن و بابا رو اصلا تحویل
نمی گیرن. مخصوصا دختر کوچک که در یک رستوران ایرونی مهانداره
همیشه باباشو به عنوان موجودی که هنرش فقط کشیدن سیفون و فال
ورقه می شناسه. بابا هم دل خوشی از این دختر نداره و همیشه به
همسرش میگه:
-
این یکی که آنقدر بی عرضه و دست و پا چلفتی درآمده به تو رفته.
شوهر محترم وقتی دو گیلاس میزنه و سرحال میاد شروع می کنه به
تعریف خاطرات گذشته. او معتقده که
علت سقوط شاه گوش ندادن به اندرزهای ایشون بوده. و به خصوص
تاکید می کنه که:
-
بارها و بارها هنگام بازی بریچ اشتباهات اعلیحضرت را بهشون
گوشزد می کردم ولی گوش ایشان به اندرزهای بنده بدهکار نبود و
همین عدم توجه مملکت رو به باد داد.
شوهر محترم تقرب و نزدیکی خودشو با اعلیحضرت با این خاطره نقل
میکنه:
-
یک شب در مهمانی بزرگی که مرحوم هویدا هم حضور داشت، بعد از
شام موقع صرف دسر من قاشقم را در ظرف شیربرنج کردم و چند قاشق
خوردم. اعلیحضرت که پشت سر من ایستاده بود دستی به شانه ام
زدند و پرسیدند:
-
چطور است؟
گفتم:
-
قربان عالی است. از یخ در بهشت مهمانی پروفسور عدل خیلی بهتر
است.
بعد ایشان ظرف شیربرنج را جلو کشیدند و تا ته نوش جان کردند.
بعد شوهر محترم اضافه می کنه که:
-
لابد متوجه شدید که این همون ظرفی بود که من قاشقم را توی اون
زده بودم.
بعد سری به افسوس تکان میده و میگه:
-
پدر روزگار بسوزه که ما اون بالا بالاها بودیم و حالا باید با
هر بقال و چقالی سر میز بشینیم و به مزخرفاتش گوش بدیم. و بدتر
از همه با او بریچ بازی کنیم و به این پدر سوخته ببازیم، آن هم
مایی که از شاه مملکت می بردیم.
شوهر محترم اخیرا دست به کار نوشتن خاطرات خود شده. اون رو
برای همه می خونه و مژده انتشارش رو میده.
او کتاب خودش رو «شاهد برای تاریخ» نام داده. به قیاس فیلم
«شاهد برای تعقیب» چارلز لافتون فقید.
شوهر محترم دلخوره که چرا در مورد مساله ایران پرزیدنت اوباما
از رهنمودهای او استفاده نمی کنه. او مرتبا در جمع دوستان به
اشاره و با پیچ و تاب دادن ابرو از مورد مشورت دائمی قرار
گرفتن خود صحبت میکنه. به کاخ سفید، وزارت خارجه و پنتاگون
اشاراتی داره و گاهی سر تکان میده و میگه:
-
در تلفن بهش گفتم قربان شما مثل شاه آنقدر این دست و آن دست
نکنید بزنید درب و داغونشون کنید. من این ایرانی های احمق نمک
نشناس را خوب می شناسم با گاو و خر که نباید مدارا کرد.
شوهر محترم به خیال خودش همه چیز داره ولی هیچ چیز نداره. در
مجالس و محافل دنبال گوش مجانی می گردد که خاطرات و افتخارات
گذشته را نقل کند.
شوهر محترم محصول سال های سرگشتگی و تنهایی است، هیچ کس او را
دوست ندارد با این همه شما می توانید او را در همه جا پیدا
کنید و در دل خودتان به او بخندید.
نقل
از فیسبوک عترت الهی به آدرس زیر:
https://www.facebook.com/etrat.elahi
پیک نت 3 آذر |