یک هفته از درگذشت مرتضی پاشایی، خواننده جوان پاپ گذشته است.
شاید فاصله گرفتن از وقایع و تلاش برای فهم ماهیت آنها آسانتر
باشد.
1- درگذشت پاشایی، (و واکنش خیابانی مردم نسبت به آن) حاکی از
یک تحول مهم اجتماعی است:
جابهجایی مرجعیتهای اجتماعی و گستره جغرافیای گفتگوها در این
باره بسیار فراتر از پایتخت رفت و بروز آن در شهرستانهای کوچک
و بزرگ نیز مشاهده شد.
کسی منتظر نماند ببیند به عنوان مثال صدا و سیما چگونه درگذشت
پاشایی و وقایع بعد از آن را تعریف میکند تا موقعیت ذهنی خود
را نسبت به آن تنظیم کند. دیگر جبهه بندیها و مرزبندیهای
تصنعی (جوان، سالخورده،زن، مرد و نسل اول، دوم، سوم، چهارم
و..) مانع گسترش گفتگوی عمومی نشد. نقش چهرههای اجتماعی و به
خصوص سیاسی نیز در این رابطه بسیار کمرنگ بود. بخشی از آن به
تحول مورد اشاره باز میگردد و بخشی به دور بودن سیاست ورزان
حرفهای ما از آنچه خارج از حقلهها و محفلهای محدود
پیرامونشان در متن جامعه در جریان است. البته این فاصله تحلیل
را از مدتی پیش و از زمانی که هیچ گونه کنش و واکنشی در قبال
مسایل اجتماعی، (از قبیل مسایل کارگری، عمیقتر شدن فاصله میان
ثروتمندان واقشار کم درآمد و پدیده رو به گسترش کودکان
خیابانی) از سوی سیاستمداران ما دیده نشده، میشد مشاهده کرد.
۲-
یکی
از مناقشات، حول این پرسش شکل گرفت که آیا واکنش اجتماعی در
قبال درگذشت پاشائی غیر منتظره بود یا خیر؟ بیشتر نظرات بر
غیرمنتظره بودن این واکنش بود و البته برخی هم عقیده داشتند
این واکنش برای نسل جوانی که پاشایی را میشناخت غیرمنتظره
نبود و کسانی دچار شوک شدهاند که از آنچه در میان بخشهای
بزرگی از نسل جوان میگذرد بیخبرند. به نظر من برخی از این
بحثها بر اساس مبنای درستی صورت نگرفت.
در اینکه بیشتر افراد از کثرت حضور افراد در مراسم یادبودها و
تشییع ها تعجب کرده بودند، کمتر تردیدی وجود دارد. اگر بحثی
هست بر سر علل شکلگیری این تجمعات است. شاید دوستداران پاشایی
که در فضای مجازی با یکدیگر ارتباط پیدا کرده بودند، گمان
نمیکردند ما به ازای واقعیشان به لحاظ کمیت این قدر زیاد و
به لحاظ کیفیت این قدر متنوع باشد.
۳-
آنچه
از منظر جامعه شناسی سیاسی در خور توجهی ویژه است پررنگ شدن
روزافزون نقش مردم پس از انقلاب اطلاعاتی و ارتباطی است که
موجهای آن جامعه ما را هم فرا گرفته است. کسانی که این تحول
مهم و سرنوشتساز را درک کنند، می توانند از سرمایه اجتماعی و
اعتماد شهروندان بهره ببرند.
۴-
مهمترین
ویژگی متمایز فرهنگ سیاسی و اجتماعی دوران ما، پذیرش تنوع و
تعدد اعضای جوامع در انتخاب شیوه زندگیشان است. پذیرش این
واقعیت محو ناشدنی توسط برخی، به معنی به رسمیت شناختن تنوع
الگوهای زیستی است. از همین رو نهادهای سیاسی مانند مجلس
نمایندگان، میتوانند در نهایت نماینده اقلیتی از جامعه باشند
و نه آینه تمامنمای آن. در یکی از مناظرههای انتخاباتی سال
۸۸
که در دانشگاه امیرکبیر برگزار شد، قرار بود نماینده هر
کاندیدا سخنی کوتاه درباره مهمترین مساله که به نظرش میرسد
ارایه کند. در آنجا گفتم که حقیقت مطلب این است که تمام اختلاف
نظرهای ما با کاندیدای رقیب در یک چیز خلاصه میشود: ما
خواهان به رسمیت شناختن پلورالیسم (تنوع نظرات) هستیم، در حالی
که طرف مقابل وقعی به آن نمینهد. به گمانم گذشت زمان نشان داد
که آن گفته صادق بوده است.
۵-
شاید
مهمترین درسی که درگذشت پاشایی از این منظر در پی دارد، این
است که امروز برای فهم تحولات پیرامونمان لازم است از مرزهای
رایج عرصه سیاسی مانند اصلاحطلبی و اصولگرایی عبور کنیم و
واقعیت متکثر جامعه را در سیاست ورزیها لحاظ کنیم. این هم
طبعا نوعی سیاست ورزی است اما گونهای که سیاستمداران ما کمتر
با آن آشنا هستند: «سیاست جامعه محور». در اینگونه سیاستورزی،
نخبگان سیاسی نه برای جهت دادن به آرای مردم در ایستگاههای
انتخاباتی، که در جهت فهم مطالبات مردم و چگونگی تحقق آن با
یکدیگر رقابت میکنند. اینجا دیگر مردم سیاهیلشکر این یا آن
اردوگاه سیاسی نیستند، بلکه میداندار اصلی تعیین سرنوشت خودشان
هستند.
منبع شرقپیک نت 10 آذر |