ايران  

        www.pyknet.net

   پيك نت

 
صفحه اول پیوندهای پیک بايگانی پيک

10 شهریور ماه  1393

infos@pyknet.net

 
 
 

ساجده عربسرخی

مهم نیست که در اوین هستم

مهم اینست که درایران هستم! 
 
 
 
 

ساجده عرب‌ سرخی، فرزنده فیض الله عربسرخی عضو ارشد رهبری سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی است. فیض الله عربسرخی از جمله رهبران سازمان مجاهدین انقلاب اسلامی است که درجریان کودتای انتخاباتی سال 88 بازداشت و تا شهریور سال گذشته در زندان بود. ساجده عربسرخی که در خارج از ایران (فرانسه) بود، پس از بازگشت به میهن بازداشت و زندانی شد که همچنان در زندان است. او نیز از جمله روزنامه نگاران زندانی ایران است. نامه زیر را وی از زندان اوین نوشته است:

یک‌ سال از آن روزی که هواپیما به زمین نشست و من در خیالم نوشتم «آغاز تهران» گذشت. یعنی یک سال از آغاز روزهای پر از بازجویی و دادسرا و دادگاه و قاضی و زندان، روزهای پراسترس و دلهره و حرکت. اما هرچه جلوتر می‌روم، مطمئن‌تر می‌شوم که هنوز از بازگشت به ایران پشیمان نیستم.

شب‌هایی که در تخت شماره‌ دو، بعد از خاموشی، پتو را روی سرم می‌کشیدم و با فشار‌دادن صورتم در بالش نگذاشتم ذره‌های دلتنگی از صبا و خانواده و دوستان تبدیل به اشک شود. روزهایی که دیوارهای آجری و بلند هواخوری با سیم‌های خاردار کشیده به یادم می‌آورند زندگی در زندان را، و تخت‌های دوطبقه و قفل‌های بزرگی که همه‌ی تلاششان را می‌کنند تا جلوه‌ای ترسناک از زندان را نمایان کنند، هرچند ناموفق باشند.

بارها مکث کردم و اندیشیدم که امروز در میانه‌ همان میدانی هستی که هنگام خرید بلیت برای تهران هشدارش را به خودت داده بودی و هر بار بعد از مکث‌های طولانی و کوتاه، نفس عمیقم به یاری آمده که هنوز دیوارها و قفل‌ها و حصارهای توری نتوانسته پشیمانم کند از بازگشت؛ از آنکه از تصمیمت بگذری؛ که سهمت از تردد در خاک کشورت و تنفس در هوای وطنت را نتوانستند بربایند.

من اینجا در زندان اوین هنوز هوای وطنم را نفس می‌کشم و در خاک کشورم راه می‌روم. من اینجا در زندان اوین هنوز پنجره‌هایی دارم و کوه‌هایی و درخت‌هایی وآسمانی، و مدام تکرار می‌کنم «هرکجا هستم باشم، آسمان مال من است، سبز خواهم شد، می‌دانم، می‌دانم…»

هرچند هربار نفهمم بیست دقیقه سهم هفتگی‌ام از دیدن خانواده کی تمام شد و هربار که پرده‌ی سبز کابین ملاقات پایین آمد، دلم بلرزد که در چشم‌های مادر چه بود و بشنوم که تمام لبخندهایش بعد از ملاقات آب می‌شود. هرچند فاطمه با نگاهش آرامم کند که نگران صبا نباشم و هرچند فکر نکنم به رنج اینکه بابا چه حالی دارد از آنکه چهارسال و نیم ازآن‌سوی شیشه پایین‌آمدن پرده را دیده و حالا این روزها باید از این‌سوی شیشه به فرود‌آمدن پرده لعنت بفرستند.

گذراندن روزهایی که ساده نیستند با یادآوری آنکه تازه آغاز حبس است سخت‌تر می‌شود، و تنها آن لحظه آرام می‌شوم که به یاد می‌آورم روزهای انتخاب را می‌گذرانم؛ انتخابی که هنوز از آن پشیمان نشده‌ام، انتخاب پراز رضایتی که در پس آن قدرتی است که می‌گوید نمی‌توان کسی را از حق زندگی در کشورش محروم کنی. رضایت از آنکه نتوانستند در آن سوی مرزها حبسم کنند و دیوارهای زندان اوین را به یاری طلبیدند.

روزی در فیس‌بوک نوشته بودم: نه، هنوز پشیمان نیستم چون توانستم در مقابل تحمل زندگی درغربت مقاومت کنم و توانستم سرم را بالا بگیرم واجازه ندهم برای سرنوشت فرزندم کسی جز خودم و خودش تصمیم بگیرد.

 

دوست داشتم در دادگاهی که برایم برگزار نشد حاضر شوم و چشم‌درچشم قاضی، شمرده و آرام، یادآوری کنم که این روزها و ماه‌ها و حتی سال‌ها برای من و ما، هرچند سخت، تمام می‌شود. وای به روزی که برای ما تمام شود که آغازی است برای شما! دوست داشتم مطمئنش می‌کردم که من هیچ‌گاه دست ‌دردست صبا نخواهم خواند «این شب سیه سحر ندارد» و ایمان داریم به «امیدی که بذر هویتمان است.»

روزی به بازجویم در سپاه گفتم اگر چشم شما به دادگاهی است که همین روزها قاضی بر آن ریاست می‌کند و تلاشتان برای تکمیل پرونده‌ای است که از حجم خالی‌ بودن آن ناگزیرید بارها سوال‌های تکراری بنویسید، چشم من به دادگاهی است که از دیروز تا فردای قیامت در قلب‌هایمان برقرار است و خداوندی به ریاست آن نشسته که چشم بر دهان هیچ بنده‌ای ندارد تا رأی نهایی را صادر کند. چقدر دلم آرام گرفت که محکی بود برای خودم که ایمان آورده‌ام به هم‌ او که کودک هشت‌ساله‌ام را به خودش سپردم و در میدان امتحانی دیگر قدم گذاشته‌ام.

حالا بگذارآن‌ها دلشان بخواهد که کسی برنگردد، که پنهان هم نیست، و هر روز یک مقام قضایی یا امنیتی خبرازاحکام غیابی دهد و تهدید کند تا جوانان و سرمایه‌هایی که قرار است ایران‌مان را بسازند درآن سوی مرزها درغربت بسوزند و دراین سوی دیوارها در دلتنگی بمانند، تا عرصه برای جولان مفسدان اقتصادی و انحصارطلبان قدرت و ویران‌گران خاک مهیا شود و بی‌دغدغه بتازند. ریشه‌های فکر و بیان را بخشکانند تا به یاد نیاوری هرآنچه را بر سر مردم آمده و در جریان است، و فراموش کنی ویرانی‌های پیش‌رو را.

اما من، زندانی شماره ۲۴۲۲۱۱ محبوس در بند زنان زندان اوین، اگرچه سرم به نشانه خضوع و خشوع در برابر رهبران درحصر جنبش سبز و بزرگان دربند و دلسوزان و دغدغه‌مندان کشورم به زیر است، بلند می‌گویم که اگر امروز به یک‌ سال پیش بازگردم و بلیت تهران در دستانم باشد و هنوز فرصت انتخاب داشته باشم، باز هم سرم را بالا می‌گیرم و به کشورم باز می‌گردم و دلم برای ایرانم می‌تپد. حتی اگراین بار بازجوی سپاه در فرودگاه به استقبالم بیاید و مرا به جرم دل‌نوشته‌هایی برای پدر دربندم به زندان منتقل کند.

_ _

* شهریور ۹۳

زندان اوین

 

پیک نت 10 شهریور

 
 

اشتراک گذاری: