ماهنامه
۴۲
در تازه ترین شماره خود آخرین سخنان مرحوم حبیب الله
عسگراولادی رهبر حزب موتلفه اسلامی را منتشر کرده و خبرگزاری
ایسنا نیز بخش هائی از آن را روز گذشته بدست انتشار سپرد!
این سخنان که درحقیقت وصیت او برای وداع ابدی است، مربوط به
آخرین دیدارهای عسگراولادی با رهبران موتلفه اسلامی است و در
آن در باره بنی صدر، میرحسین موسوی و دیگر مسائل صحبت می کند.
آنچه که ایسنا به نقل از ماهنامه 42 (سال جنبش 15 خرداد) منتشر
کرده چنین است:
* شاید با یکی دو روز فاصله (از تصمیمم) در شورای مرکزی مؤتلفه
مطرح کردم که وظایفی برایم معین است و شما یک سال به من مرخصی
بدهید. گفتم: «میخواهم مرخصی باشم که لازم نباشد در مورد
کارهایم بیایم و با شما مشورت کنم. حقوقتان را از گردنم
بردارید. من تا بعد از انتخابات میخواهم آزاد باشم و میخواهم
وظایفم را انجام بدهم، چون رفتنی هستم». در جلسه گفتم: «عمر من
مثل آفتاب لب بام است و دیری نخواهد پایید و همه این چیزها را
با خودم به زیر خاک میبرم و کل شما اعضای شورای مرکزی هم
نمیتوانید جواب قیامتی مرا بدهید. من باید خودم برای قیامتم
جواب داشته باشم».
* فکر کردم خدا مختصر آبرویی به من داده است و همراه من به زیر
خاک میرود. آن را کجا مصرف کنم؟ فکر کردم باید در راه دین خدا
مصرف کنم. امام به ما آموخته است. در مورد پذیرش آتشبس، امام
(ره) فرمودند: «من محاسبهای کردم که خدا به من آبرو داده است،
این آبرو را کجا مصرف کنم؟ فکر کردم در راه دینش هزینه کنم».
* عدهای رئیسجمهورهای گذشته را سیاه میکنند و یک رئیسجمهور
را سفید، دیگر نمیشود تاریخ نوشت. در تاریخ باید مثبتها و
منفیهای بنیصدر را نوشت. سالها بود که در روزنامه و
رسانهای اسم بنیصدر نمیآمد و من مطرح کردم و گفتم: «بنیصدر
مثبتهایی داشته است و منفیهایی چون تاریخ باید دقیق نوشته
شود».
* شاید بعضی از شما ندانید که امام به من دستور دادند برو کنار
بنیصدر و من این کار را کردم. در مصاحبه اشاره کردم که کسی در
حد من حضور نداشته است و این حضوری را که داشتهام نباید با
خودم به زیر خاک ببرم و باید بگویم که تاریخ جمهوری اسلامی از
خدمتگزارانی تشکیل شده است که مثبتهایی داشتهاند و
منفیهایی.
* جمهوری اسلامی بر اساس جمهوریت و اسلام سامان گرفته است و ما
باید کاری کنیم که جمهوریت یعنی حضور قاطبه مردم امکان داشته
باشد. اگر عدهای را طوری سیاه کنیم که از حالا به بعد نتوانند
شرکت کنند، معنای جمهوریت متزلزل میشود. بنده در این پایه دوم
عرض کردم برای اینکه جمهوریت سامان بگیرد، باید جلوی تخریب و
سیاهنمایی همدیگر را بگیریم. نباید همدیگر را سیاه کنیم.
* وقتی دشمن در جنگ نظامی، سیاسی، اقتصادی و فرهنگی موفق نشود،
در درون ما انفجاری ایجاد میکند و این انفجار درونی ما فتنه
است. این انفجار درونی گسلهایی را که در جامعه وجود دارند،
تکان میدهد و گسلهای جدیدی را هم ایجاد میکند و در درون،
بین مردم و نیز بین مردم و دولت، بین مردم و نظام و بین مردم و
رهبری تزلزلی به وجود میآید.
* (برای دیدار با موسوی بعد از انتخابات) بعضی از برادران تند
ما گفتند: «اگر رفتی و آنجا تو را گروگان گرفتند چه؟» چون
ایشان خیلی تند بود و داشت خشن برخورد میکرد. گفتم: «شناخت من
از اینها این نیست، ولی در آب رفتن، تر شدن هم دارد» و ایشان
بسیار صمیمانه و بسیار بامحبت برخورد کرد. البته ایشان کسی غیر
از ما پنج نفر را در اتاق راه نداد اما به نظر من در آن اتاق
وسایل استراق سمع بود و در اتاقهای دیگر متوجه شده بودند که
ما چه حرفهایی زدهایم. از در اتاق که بیرون آمدیم، از
اتاقهای دیگر ریختند بیرون و به ایشان حمله کردند.
* ما در انتخابات دوره دهم با ابتکار صدا و سیما مناظرهای بین
نامزدها داشتیم. یک طرف آقای احمدینژاد و طرف دیگر مهندس
موسوی، دکتر محسن رضایی و حجتالاسلام و المسلمین آقای کروبی
بودند. آقای احمدینژاد وقتی خواست با اینها مناظره کند، به
آقای هاشمی و آقای ناطقنوری تاخت، در صورتی که آنها نه نامزد
بودند و نه مطرح. این نمونه تنازع است.
* حجتالاسلام و المسلمین آقای سیدمحمد موسوی خوئینیها پس از
چند وقت که سکوت کرده بود، دو ماه پیش مصاحبه بسیار صریح و
شفافی کرد و در طلیعه آن گفت: «به ما میگویند از موسوی و
کروبی تبری بجویید. ما از موسویای که خودمان نامزدش کردهایم
تبری بجوییم؟» من نامه محرمانه نوشتم و گفتم: «قصد انتشار هم
ندارم. اگر مصلحت دیدید منتشر کنید. چه کسی گفته است شما از
موسوی و کروبی تبری بجویید؟ شما از فتنه تبری بجویید».
* (به آقای شجونی) گفتم تو گفتی ما ناچاریم صحبتهای
عسگراولادی را ماستمالی کنیم. نه! ماستمالی نکن، چون خودم
میتوانم از حرفهایی که زدهام و اعتقادم است دفاع کنم، شما
نمیخواهد ماستمالی کنی.
* امام در روزهای آخر عمر مبارکشان یک شب خواب دیده بودند و
برای سید احمد آقا نقل کرده بودند و ایشان هم برای ما نقل کرد
که امام خواب دیدهاند صدام را دستگیر کردهاند و دارند
میآورند. من از بالای جماران نگاه میکردم که صدام را در حال
دستگیری دارند میآورند. با خودم فکر کردم اگر آمد، راهش بدهم
یا ندهم؟ یک مقدار که فکر کردم، این جوری به ذهنم رسید که اگر
آمد و وارد شد، مانعش نشوم و بیاید. بعد فکر کردم وقتی میآید
راجع به چه چیزی با او صحبت کنم؟ به ذهنم رسید بگذار ببینم او
چگونه شروع میکند و چه میگوید. حرف که زد، من بر اساس
حرفهای او پاسخ میدهم.
* شب خدمت عزیزان در شورای مرکزی رسیدم و گفتم: «من آمدهام که
در حضورم از من تبری بجویید که بدانم آبرویم را تقدیم کردهام
تا از اینجا بلند شوم و بروم». راه بیخطر نیست.
پیک نت 21 مرداد |