غلامعلی رجایی، که گویا رئیس دفتر هاشمی رفسنجانی است، در
وبلاگ خود از دیدار اخیرش با بهزاد نبوی عضو دو کابینه محمد
علی رجائی که در انفجار نخست وزیری کشته شد و همچنین میرحسین
موسوی نوشته است. این گزارش را بصورت کامل در
ادامه
می خوانید و آنچه در زیر می آید فرازهائی از این گزارش است:
1- در زندان روزنامه جوان (ارگان رسمی دفتر سیاسی و سازمان
امنیت سپاه) و کیهان و اطلاعات را در اختیارم می گذاشتند.
2- وقتی دکتر روحانی به ریاست جمهوری رسید به او نامه ای نوشتم
که ما داریم حبس مان را می کشیم. به ما خیلی کار نداشته باشید،
به روابط
خارجی و اقتصاد
کشور رسیدگی کنید.
3- بازجوها، جز یکی از آنها، بقیه رفتارشان خوب بود و آنجوری
که گاهی برخی جوانان را می زدند ما را نمی زدند!
4- دو طرف باید بدانند لزوما چون مخالف هم فکر می کنند آدم های
بدی نیستند. در دو طرف آدم های خوب هستند.
مثلا
بازجوی خودم ده سال از جوانی خود را در اسارت عراق بود.
بنابراین نمی شود گفت او می تواند آدم بدی باشد ولی با تفکر وی
می شود مخالف بود.
اصولگراها می توانند خاتمی را آدم خوبی بدانند ولی با تفکرش
مخالف باشند. همین را در سفر مکه به مرحوم عسکراولادی گفتم.
متن گزارش غلامعلی رجائی:
قبل ازظهر امروز جمعه با بعضی از دوستان صدیق و رفیقان شفیق به
منزل مهندس بهزاد نبوی در شهرک غرب رفتم. خیلی ها آمده بودند.
جا برای نشستن نبود. می گفتند در این
۱۶
روز همیشه اوضاعش همینطوربوده است. دیدارخوبی بود.
در ابتدای دیدار کسی از ایشان پرسید آقای مهندس شنیده ایم شما
سید هستید اما سیادت خود را آشکارنمی کنید؟ سوال عجیبی بود.
بهزاد نبوی و سید؟ همه منتظر پاسخ مهندس شدند. با شوخ طبعی خاص
خود گفت: سید بودن به بعضی ها می آید ولی به من نمی آید!
بدینصورت تایید کرد که از نسل سادات است. بعد با همان لحن
مطایبه ادامه داد: همانطور که نبیره حاج ملاهادی سبزواری هستم
ولی این نسبت هم به من نمی آید! حرفش را زد! توی دلم گفتم حالا
که نبوی ادعای سیادت می کند حتما کیهان از خجالت این آقا سید
درمی آید! نمی شود چیزی به طعنه در این باره ننویسد! اگر
ننویسد که کی؟ هان؟ نیست!
مهندس نبوی درحالی که می گفت همه ما در محضر خداهستیم! یعنی
دراین فضا شنود کامل برقرار است! حرفهای زیادی از وضعیت خود در
این دوران سیاه
۵
ساله گفت. البته حرفهایی را که می توانست بزند. همانطور که
انتظار می رفت از سر دلسوزی نظر کارشناسی و پخته اش را هم برای
ادامه وضعیت سیاسی کشور ارائه داد. گفت من به بازجو هم می گفتم
ما به اصل نظام معتقدیم. با خنده می گفت: سالها قبل که به مکه
رفته بودم. بعضی گفتند هدف من از مکه رفتن من و همبرگر خوردن
من در مک دونالد ارتباط برقرار کردن با امریکا بوده است!
می گفت: بازجو اسامی کسانی را که اصرار داشت ارتباط مرا با
آنها کشف کند در بازجویی ها می گفت. اسامی یی بودند که من تا
زمان بازجویی آنها را نشنیده بودم!
می گفت در زندان روزنامه جوان و کی هان! و اطلاعات و.. را می
خوانده است.
می گفت وقتی دکتر روحانی به ریاست جمهوری رسید به او نامه ای
نوشتم که ما داریم حبس مان را می کشیم. به ما خیلی کار نداشته
باش به روابط خارجی و اقتصاد کشور رسیدگی کن. بعد با خنده گفت
روزنامه جوان (ارگان دفتر سیاسی سپاه و سازمان امنیت آن) در
این باره نوشت فلانی به روحانی نوشته بجای تلاش در جهت آزادی
ما به رابطه با امریکا فکر کن! بعد به خانمش گفت تکه روزنامه
ای را که از زندان آورده از اتاق کارش بیاورد که آورد و متن آن
را برای همه خواند. می گفت چند بسته تکه بریده های روزنامه ها
را با خود بیرون آورده است و دوستان زندان بان حتی در حمل آنها
تا بیرون زندان به او کمک کرده اند.
مهندس نبوی مثل همیشه شوخ بود و تیکه بنداز، بخصوص به دوستانی
که باز نشسته سپاه بودند و سالها با وی ارتباط داشتند. بعضی از
دوستان عرب خوزستان هم در این دیدار بودند که مهندس از حضورشان
تشکر خاصی کرد.
مهم ترین نکته در حرفهای این یار شهید رجایی (و بیش از آن
"موسوی") این بود که می گفت در پرونده من در رژیم شاه مساله سه
هزار نارنجک بود، لذا برای زندان کشیدن توجیه و انگیزه داشتم
اما برای این زندان که در نظام جمهوری اسلامی بود هیچ انگیزه
ای نداشتم چون کاری نکرده بودم که برای آن می بایست به زندان
بروم.
می گفت بعضی پیشنهاد می کردند درخواست عفو بنویسم ولی من وقتی
با خودم خلوت می کردم می دیدم اگر اینکار را بکنم معنایش این
است که کاری کرده ام که مستوجب زندان شده ام و لذا باید
درخواست عفو بکنم. اینگونه نبود و من کاری در جهت تضعیف نظام
نکرده بودم.
مهندس از بازجوها گفت و از اینکه جز یکی از آنها بقیه رفتارشان
با وی خوب بوده است و بقول خودش آنجوری که گاهی برخی جوانان را
می زدند ایشان را نمی زده اند! البته این حرف را به کنایه گفت
که می شد فهمید گاهی هم کتکی نوش جان می کرده است آن هم در این
سن و سال!
اگرچه مهندس نبوی حرفهای زیادی زد اما خیلی حرفها را هم نمی
تواند بزند و نمی خواهد بزند و حق هم دارد که نزند. خدا کند
حال که فراغتی پیدا کرده اگر این فراغت ادامه داشته باشد این
حرفها را بنویسد و به دل تاریخ بسپارد. می گفت قصد دارد خاطرات
این سال هایش را بنویسد.
در حرفهای مهندس نشانه هایی از مزیت اعتدال و نمونه هایی از
مذمت تند روی می دیدم. می گفت دو طرف باید بدانند لزوما چون
مخالف هم فکر می کنند آدم های بدی نیستند. در دو طرف آدم های
خوب هستند.
می گفت بازجوی او اسیری بوده که ده سال از جوانی خود را درعراق
بوده، بنابراین نمی شود گفت او می تواند آدم بدی باشد ولی با
تفکر وی می شود مخالف بود.
می گفت اصولگراها می توانند خاتمی را آدم خوبی بدانند ولی با
تفکرش مخالف باشند. می گفت همین را در سفر مکه به مرحوم
عسکراولادی گفته است.
می گفت در نقد اصلاحات هم حرفهایی دارد!
مهندس روحیه خوبی داشت اما قد او کمی خمیده شده است. موقع
خداحافظی که پای آسانسور ایستاده بود و با یکایک دوستانی که به
دیدارش آمده بودن روبوسی می کرد وقتی تقریبا همه رفتند در
حالتی که با او چند کلمه سخن گفتم از سر ملاطفت دست به انحنای
کمرش کشیدم و متاثر شدم. به او گفتم دکتری حاذق را می شناسم.
گفت خیلی دکترها دیده اند، ولی باشد. قرار شد با ایشان هماهنگی
کنم. نزدیک به دو ساعت آنجا بودیم و نفهمیدیم چگونه زمان سپری
شد.
از مهندس برای درج در تاریخ خیلی سوال داشتم اما وضعیت را
مناسب ندیدم. انشالله بماند برای دیداری دیگر.
وقتی از منزل بهزاد نبوی خارج می شدیم به دوستی گفتم چه روزگار
تلخی شده است. این همان بهزاد است که مرحوم گل آقا – کیومرث
صابری – به من در باره او می گفت یک روز به شهید رجایی که
اعتقاد زیادی به بهزاد داشت، گفتم چرا این همه بهزاد، بهزاد می
کنی تا بعضی بهانه ای بدست بیاورند و به تو حمله کنند. گفت:
کیومرث، تو بهزاد را نمی شناسی. تو خیال می کنی من این روزها
بهزاد را شناخته ام؟ من بهزاد را از زندان شناخته ام و کشف
کرده ام. شهید رجایی تا آخر پای بهزاد ایستاد و مخالفت ها را
تحمل کرد.
خدایا! به بعضی ها بفهمان با زبانی غیراز زبان زندان باید با
امثال بهزاد حرف زد.
۵
سال زمان کمی نیست. یک روز آن هم زیاد است.
نمی شود این همه از میان مسئولان اولیه نظام افراد ضد نظام
داشته باشیم.
اشکال در نحوه نگرش بعضی هاست.
آیا گوش شنوایی هست؟
پیک نت 18 خرداد |